۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

تحلیلی بر شعر سیاوش کسرائی تحت عنوان «وطن، وطن»

وطن، وطن!

تحلیلی از شین میم شین

· وطن، وطن،
· نظر فکن به ‌من که من
· به هر کجا ـ غریب ‌وار ـ
· که زیر آسمان دیگری غنوده ام،
· همیشه با تو بوده ‌ام، همیشه با تو بوده‌ ام·

· اگر که حال پرسی ‌ام،
· تو نیک می شناسی ‌ام:

· من از درون قصّه‌ ها و غصّه ‌ها برآمدم:
· حکایت هزار شاه با گدا
· حدیث عشق ناتمام آن شبان
· به دختر سیاه‌ چشم کد خدا·

· ز پشت دود کشت ‌های سوخته
· درون کومه ی سیاه
· ز پیش شعله ‌های کور‌ه‌ ها وکارگاه·

· تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
· رخم به سیلی زمانه، خو گرفته است·

· اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ‌ام
· یکی ز چهره‌ های بی‌ شمار توده ام·

· چه غمگنانه سال‌ هاکه بال‌ ها
· زدم به روی بحر بی ‌کناره‌ ات
· که در خروش آمدی
· به جنب و جوش آمدی·

· به اوج رفت موج‌ های تو
· که یاد باد اوج‌ های تو!

· در آن میان که جز خطر نبود
· مرا به تخته پاره ها نظر نبود
· نبودم از کسان که رنگ و آب، دل ربودشان·

· به گود های هول
· بسی صدف گشوده ام
· گهر ز کام مرگ در ربوده ام

· بدان امید تا که تو
· دهان و دست را رها کنی
· دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی·

· به بند مانده ام
· شکنجه دیده ام·

· سپید هر سپیده، جان سپرده ام
· هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده ام·

· اگر تو پوششی پلید یافتی
· ستایش من از پلید پیرهن نبود
· نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده ام·

· کنون اگر چه خنجری میان کتف خسته ام
· اگر چه ایستاده ام
· و یا ز پا فتاده ام
· برای تو، به راه تو شکسته ام·

· اگر میان سنگ ‌های آسیا
· چو دانه های سوده ام،
· ولی هنوز گندمم
· غذا و قوت مردمم
· همانم آن یگانه ‌ای که بوده ام·

· سپاه عشق در پی است
· شرار و شور کارساز با وی است·

· دریچه ‌های قلب باز کن
· سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
· کنون به گوش می رسد

· من این سرود ناشنیده را
· به خون خود سروده ام·

· نبود و بود برزگر، چه باک
· اگر بر آید از زمین
· هر آنچ او به سالیان
· فشانده یا نشانده است·

· وطن، وطن،
· تو سبز جاودان بمان که من
· پرنده‌ ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
· به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.

پایان

وطن، وطن

• این شعر سیاوش خطابه ای است در غربت، در غربتی سرشار از ذلت از همه رنگ، در غربتی سرشار از ذلت مادی و معنوی.

• مخاطب شاعر وطن است.

• اما چرا و به چه دلیل، وطن؟
1
• شاید اولین دلیل این عنوان، این باشد که رشته پیوند شاعر با وطن به خنجر خونین زور، گسسته است.

2
• شاید دلیل دوم این عنوان، تنهائی و بی کسی تراژیک شاعر باشد.
• شاعر خود را بسان یتیمی تنها و بی پناه و بی سرپناه احساس می کند.

• روایت می کنند که سید علی که رهبری بازداشت، بازجوئی و اعدام سران حزب توده را شخصا به عهده داشته، به شاعرجماعت ارادتی خاص دارد و به خرافه ای عقیدتی ژرف:
• ظاهرا بزعم او، هر حاکم اشغالگری که دست خویش به خون شاعری آغشته، آخر و عاقبت خوبی نداشته است.

• ازاین رو، با تفرعنی ـ نه بی شباهت به تفرعن جانیان شاهنشاهی ـ به شاعر توده ها گفته می شود که «حزب توده دیگر رهبری ندارد و اکنون راه برای رهبریت شاعر هموار است و خونش را نمی ریزد تا برود و رهبر شود!»

• ظاهرا قیاس به نفس، تنها هنری است که خشک اندیشان عهد عتیق دارند و فکر می کنند که رهبران الماسین توده ها فکر و ذکری جز منصب و مقام ندارند.
• قاعده از دیرباز ـ ظاهرا ـ بر این است که خشک اندیش همه را به معیار خویش می سنجد!

3
• علت دیگر عنوان این شعر، فروپاشی غیرمنتظره کعبه آمال شاعر توده ها ست که چشمه امید ستمکشان تمامت تاریخ بوده است.
• فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود با جشن پرتفرعن سرمایه در مقیاس جهانی همراه می شود.
• از نظام سرمایه داری به مثابه پایان تاریخ سخن می رود.
• از نظام رفاه و سعادت تمام ارضی و چالش بدون سلطه و سیطره وعده ها داده می شود و ضمنا فاتحه ای بلند بر رسالت طبقه کارگر، انقلاب پرولتری، سوسیالیسم و کمونیسم ورد زبان ها ست!

• بدنه بی سر حزب توده یا در چنگ سرگیجه و سردرگمی، سرگردان جهان است و یا شیفته وار به دنبال ناجی جدیدی در واشنگتن و لندن می گردد.
• تلاش سیاوش برای بازتشکیل تشکیلات حزب، بی ثمر می ماند و اندوهی ژرف، تار و پود وجود شاعر امید را فرامی گیرد.
• از این رو ست، که شاعر در نهایت بیکسی و تنهائی، وطن خویش را مورد خطاب قرار می دهد، وطنی که هرگز از آن او و همسانان کیمیای او نبوده است.

4
• این شعر اما در عین حال، دفاعیه ای است در دادگاهی مجازی و بی قاضی!
• حریفی در فن پیج سیاوش شاید با همین برداشت از این شعر بود که نوشته بود:
• این شعر نوعی «عذرخواهی شاعر است!»
• اما بهتر است که همه این تصورات را در کوره تحلیل اوبژکتیف شعر به محک بزنیم.

سیاوش
وطن، وطن،
نظر فکن به ‌من که من
به هر کجا ـ غریب ‌وار ـ
که زیر آسمان دیگری غنوده ام
همیشه با تو بوده ‌ام، همیشه با تو بوده‌ ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• وطن، من در زیر آسمان هر جای دیگر نیز که در غربت آرمیده ام، همیشه با تو بوده ام.

• منظور شاعر از این دیالک تیک سرگردانی و همبائی چیست؟

• چگونه می توان در آن واحد آواره جهان دشمنکام دشمنخو بود و ضمنا با وطن بود؟

1
• وطن مقوله شگرفی است.
 
• هزاران رشته نامرئی، آدمی را بی اعتنا به اینکه کی باشد و کجا باشد، به وطن پیوند می دهد.
• این رشته نامرئی و ناگسستی پیوند، وقتی با تمام وجود کشف و ادراک می شود که فرد از وطن دور باشد.
• در این صورت است که ناچیزترین و پیش پا افتاده ترین چیزها و پدیده های مادی و معنوی، ایدئالیزه (آرمان واره) می شوند و دستیابی به آنها به آرزوئی شگرف و ژرف بدل می شود.
• هر چه فشار غربت سنگین تر گردد، این احساس، قوی پنجه تر می گردد و آدمی را به زانو در می آورد.

• اشعار و نوشته های غربت زنان و مردان متعلق به اقشار و طبقات اجتماعی مختلف همه از دم و بدون استثناء، همین حسرت و آرزو را نمودار می سازند.
• شعرای بی وطن ترین طبقات اجتماعی که کعبه آمال خود را همیشه در متروپول های سرمایه داری داشته اند و دارند، همه از دم، نوحه تبعید سر می دهند.
• حالا می توان فهمید که شاعر توده ها چه احساسی داشته است که ذره ذره وطن خویش را با تمام وجودش ادراک و احساس کرده و تار و پود شعر خود را از آنها تشکیل داده است.

2
• یکی از شگردهای موفق دربار و امپریالیسم بی وطن، وطن فروش و خائن قلمداد کردن اعضای وطن پرست ترین حزب تمامت تاریخ ایران بوده است.
• آن سان که توده ای در افکار عمومی به مثابه بی وطن استنباط شده است.
• این همان زخم عاطفی ـ احساسی ـ معرفتی دیرین و دیرنده ای است که در روان شاعر ملی در غربت به دردی مردافکن دهن باز می کند و چرک و خون دردانگیز بیرون می ریزد.
• دردی که سیاوش ژرفتر از هر کس احساس می کند.

• شاید یکی از دلایل این خطابه شاعر همین جراحت روانی و روحی همچنان چرکنده ی خونچکان بوده است.

3
• دلیل دیگر آن می تواند فونکسیون رهنمودین نهفته در این شعر باشد.
• سیاوش کسرائی نه فقط شاعر حزب توده، بلکه واقعی ترین، بزرگترین و بی آلترناتیوترین رهبر توده و حزب توده بوده است.
• سیاوش کسرائی از سر تا پا پارتیزان نظری و عملی توده بوده است.
• این نه ادعائی توخالی و سرسری، بلکه حقیقت امری روشنتر از خورشید بوده است.

• سیاوش را باید از نو شناخت، به پیوند شگرفش با طبقه و توده پی برد و به غنای نظری ـ عاطفی ـ احساسی ـ طبقاتی غول آسای او اندکی وقوف پیدا کرد.



• سیاوش با این شعر، اندیشه ای را نمایندگی می کند که همین چند ماه پیش حکیم مارکسیست ایتالیا دومه نیکو لوسوردو طی مقاله ای مفصل بر زبان رانده است:
«چپ هرگز نباید ایده ملت را به دیگران واگذار کند!»
http://hadgarie.blogspot.de/2011/07/1_05.html

حالا می توان به غریزه طبقاتی (مارکس) و غنای نظری (تئوریکی) سیاوش کسرائی پی برد.

• رهنمود سیاوش در این شعر نیز همین است:
• ایران نه وطن اجامر و اوباش بی همه چیز، بلکه وطن توده های مولد و زحمتکش است که با عرق جبین خویش در طول هزاران سال پدید آورده اند و با خون بهترین فرزندان خویش از وجب به وجب آن دفاع کرده اند.
• رشته پیوند شاعر توده با وطن خویش رشته ای ناگسستنی است، حتی اگر وجبی خاک در سراسر زمین پهناور از آن خود نداشته باشد.

4
• رهنمود دیگری که شاعر پرولتاریا در این بند شعر گنجانده، بیدارباشی سرشته به هشدار است به خیل میلیونی آواره از وطن!
• رهنمودی بیدارنده در این زمینه که هرگز نباید منافع ملی و میهنی خویش را به بیگانه بفروشند و علاوه بر خود، مام وطن را بی آبرو سازند.
ادامه دارد.

سیاوش
 
اگر که حال پرسی ‌ام
تو نیک می شناسی ‌ام
من از درون قصّه‌ ها و غصّه ‌ها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌ چشم کد خدا
ز پشت دود کشت ‌های سوخته
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله ‌های کور‌ه‌ ها وکارگاه
تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه، خو گرفته است


• سیاوش در این بند شعر، به معرفی خود می پردازد:
• معرفی ئی از طرازی دیگر!
• معرفی ئی دیرآشنا که در دیگر اشعار او نیز به نحوی ازا نحاء صورت گرفته است:
• نوعی اوتو بیوگرافی از شاعر توده ها!

سیاوش
اگر که حال پرسی ‌ام
تو نیک می شناسی ‌ام
من از درون قصّه‌ ها و غصّه ‌ها برآمدم


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• اگر قصد احوال پرسی داری، بیوگرافی اسرارآمیزی ندارم.
• تو از جزئیات زندگی من ـ حتی ـ باخبری!
• من از درون قصه ها و غصه ها برآمده ام.

• خوب منظور سیاوش از این بند شعر چیست؟
 
سیاوش
تو نیک می شناسی ‌ام


• سیاوش با این حکم از کدام حقیقت امر پرده برمی دارد؟

• وطن سیاوش را پیشاپیش و به خوبی می شناسد.

• چه محتوای معنوی در این حکم شاعر گنجانده شده است؟

1
• شاید سیاوش با این حکم، از دیالک تیک مادر ـ فرزند پرده برمی دارد:
• از پیوند شاعر ملی با مام وطن!

• به همین دلیل شاید باشد که شاعر نیازی به معرفی خویش به مادر خویش نمی بیند:
• مادر اصولا به جزئیات جسم و جان و روان فرزند وقوف دارد.
• مام وطن به مینیاتوری ترین، ظریف ترین و نامرئی ترین خصوصیات پاره تن دریده و مجروح خویش وقوف دارد!
• برای اینکه خود زاینده و پرورنده شاعر خویش است.
• رابطه سیاوش با وطن، رابطه مولد و مولود است.
 
سیاوش
من از درون قصّه‌ ها و غصّه ‌ها برآمدم
 
• سیاوش در این مصراع شعر، خاستگاه خود را به تبیین می نشیند:
• پدید آمدن از درون قصه ها و غصه ها را!


• او احتمالا با فعل «برآمدن» از روند بالنده تکوین خویش پرده برمی دارد.
• شاعر ملی از درون قصه ها و غصه ها سرافراز و سربلند بیرون آمده است.
• این طرز تبیین سیاوش حاوی و بیانگر سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی) بی چون و چرای او ست!
• بیانگر فاعلیت و فعالیت پوینده و بالنده شاعر است.
• یادآور ققنوس افسانه ای است که از درون خاکستر مادر بر می آید.

سیاوش
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌ چشم کد خدا


• سیاوش در این بند شعر به توضیح دیالک تیک قصه ها و غصه ها می پردازد:

1
حکایت هزار شاه با گدا
 
• یکی از انواع قصه ها، دیالک تیک شاه و گدا ست.
• سعدی بابی از بوستان و گلستان خویش را به دیالک تیک سلطان و درویش اختصاص داده است و بدین طریق دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات تحت سلطه را بسط و تعمیم داده است.
• درست در سنت مارکس و انگلس و لنین، آنهم صدها سال قبل از تولد آنها.
• خاستگاه معنوی سیاوش قصه های میهنی است و قصه های شیخ شیراز بیشک یکی از آنها ست.

2
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌ چشم کد خدا
 
• قصه غصه همین است:
• دره طبقاتی ژرف میان هیرارشی طبقه حاکمه و زحمتکشان:
• میان کدخدا و چوپان!
• میان کارفرما و کارگر!


• و شعله ور شدن چراغ عاطفه میان دختر کدخدا و شبان و ناتمامی عشق به دلیل دهن باز کردن دره های عمیق طبقاتی.

• سیاوش از درون همین دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات تحت سلطه و استثمار و ستم برآمده است تا چاوش مادام العمر رهایش نهائی باشد، تا گورکن مناسبات طبقاتی باشد.

سیاوش
ز پشت دود کشت ‌های سوخته
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله ‌های کور‌ه‌ ها وکارگاه


• خاستگاه مادی (اجتماعی ـ اقتصادی) شاعر در این بند شعر تبیین می یابد:

1
ز پشت دود کشت ‌های سوخته

• شاعر از پشت دود کشت های سوخته آمده است.

• منظور از کشت های سوخته چیست؟

الف
• شاید اشاره ای است به جنگ های خوانین و به آتش کشیدن کشت های رعایای یکدیگر و تحمیل ذلت و گرسنگی به توده های مولد و زحمتکش.

ب
• شاید اشاره ای است به جنبش های دهقانی و به آتش کشیدن کشت ها به جای دادن حاصل کار به خوانین و اربابان فئودال.
• شاعر در هر صورت از درون مناسبات مبتنی بر استثمار و ستم و از دورن کوره های مبارزات طبقاتی برآمده است.
• زاده رنج است و نه پرورده ی گنج!
• زاده رزم است و نه پرورده ی بزم!


ت
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله ‌های کور‌ه‌ ها وکارگاه 
 
• شاعر در این بند شعر از خاستگاه طبقاتی خویش پرده برمی دارد:
• از منشاء پرولتری ـ دهقانی خویش:
• شاعر توده از کوخ آمده است و نه از کاخ!
• از کوره پزخانه ها آمده است و از کارگاه ها!
• پرورده دامن رنج است و نه گنج!

سیاوش
تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه، خو گرفته است


• سیاوش در این بند شعر، به تأیید برداشت ما می پردازد:
• تن شاعر از رنج و نه از ناز و نعمت و رفاه، رنگ و بو گرفته است!
• رخ شاعر به سیلی زمانه خو گرفته است:
• شاعر توده های ستمکش است و نه مدیحه سرای اقلیت انگل ستمگر!
• سیاوش تجسم بی برو برگرد دیالک تیک توده و حزب توده است!
• پل پیوند خودپوئی و آگاهی است!
• شاعر توده ها و حزب توده ها ست!

سیاوش
 
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ‌ام
یکی ز چهره‌ های بی ‌شمار توده ام

چه غمگنانه سال‌ هاکه بال‌ ها
زدم به روی بحر بی ‌کناره‌ ات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج‌ های تو
که یاد باد اوج‌ های تو!

در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان

به گود های هول
بسی صدف گشوده ام
گهر ز کام مرگ در ربوده ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی


سیاوش
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ‌ام
یکی ز چهره‌ های بی ‌شمار توده ام


• معنی تحت اللفظی این بیت:
• اگرچه کسی مرا آدم حساب نکرده، ولی علیرغم آن، یکی از چهره های بیشمار توده بوده ام.

• سیاوش در این بیت به معرفی خویش ادامه می دهد.
• او برای این کار، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله جای جامعه را با توده عوض می کند.

• چرا و به چه دلیل؟

1
• نشان همگان دادن بی مهابای سنگر طبقاتی ـ اجتماعی خویش کار مادام العمر سیاوش بوده است:
• او خود را بی اعتنا به اعتنای این و آن، یکی از چهره های بیشمار توده می داند.
• نه کمتر و نه بیشتر.

• چرا توده و نه جامعه؟
• چرا توده و نه ملت؟

2
• سیاوش مثل همیشه مفهوم توده را به دو معنی بکار می برد:

الف
• اولا توده به معنی اکثریت زحمتکش جامعه، به معنی توده های مولد و زحمتکش. 
 
• سیاوش نه شاعری ملی به معنی بورژوائی آن، بلکه شاعری توده ای است. 
 
• سیاوش شاعر همه بدون استثناء نیست.
• سیاوش شاعر اکثریت مولد، زحمتکش و تاریخساز جامعه است.
 
• سیاوش شاعر بی طرف و خنثی و بی بو و بی خاصیت نیست.
• سیاوش شاعری سنگرمند و جانبدار است.
• سیاوش در سنگر توده ها ست.


ب
• ثانیا توده به معنی حزب توده.
• سیاوش حتی در بدترین دوره ها که توپخانه ضد کمونیستی دربار و امپریالیسم واژه توده ای را به فحش واژه تنزل داده بود و کمتر کسی ـ بی اعتنا به دلیل معین ـ حاضر به توده ای نامیدن خویش بود، خطاب به آوانتوریست های تا مغز استخوان ضد توده ای، موضع طبقاتی خود را نشان داده بود و پرچم طبقاتی خود را برافراشته بود:
تو به سوی آنچه دل ز تو ربوده می روی
من به سوی آنچه دانش زمانه ام نموده، می روم
من به راه توده می روم

ت
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ‌ام
یکی ز چهره‌ های بی ‌شمار توده ام


• می توان گفت که سیاوش در این بیت، با تک تیری دو نشان می زند:
• هم خود را یکی از آحاد بیشمار توده می نامد و هم خود را یکی از اعضای حزب توده قلمداد می کند.
• به عبارت دیگر، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک طبقه و توده بسط و تعمیم می دهد و بر نقش تعیین کننده توده تأکید می ورزد.
• کمتر کسی شاید به این نکته بسیار مهم پی برده باشد.
• درست است که طبقه کارگر زیر رهبری حزب خویش ـ هم بلحاظ نظری و هم بلحاظ عملی ـ رهبر پیگیر و بی چون و چرای توده است، ولی نقش تعیین کننده همیشه و همه جا از آن توده است.

• چرا؟

پ
• به این دلیل که توده سازنده تاریخ است و نه این و یا آن طبقه.
• اگر به این نکته مهم توجه اکید نمی شد، نه انقلاب اکتبر پیروز می گشت و نه انقلاب چین و ویتنام و غیره.
• به جرئت می توان گفت که واژه «وطن» در قاموس سیاوش نیز به معنی توده است.
• توده ای که سازنده بی بدیل جامعه و تاریخ جامعه است.

3
• تفاوت طبقاتی و ایدئولوژیکی سیاوش و با شعرای غیر پرولتری از قبیل شاملو و غیره در همین معرفی های خویش به دلایل مختلف آشکار می گردد.
• سیاوش از جامعه شناسی و نتیجتا خودشناسی غول آسائی لبریز است.
• ولی نه بسان شعرای فئودالی، خرده بورژوائی اهل شکسته نفسی و فروتنی مبتنی بر عوامفریبی است و نه بسان شعرای طبقات واپسین و طرفداران تئوری فاشیستی ـ امپریالیستی نخبگان، خود را شرف کیهان و قابل قیاس با خدا و امثالهم جا می زند.
• او می داند که سازنده بی چون و چرای تاریخ نه شخصیت ها، نه قهرمانان، نه نخبگان، بلکه توده های بی نام و نشان اند.

سیاوش
چه غمگنانه سال‌ هاکه بال‌ ها
زدم به روی بحر بی ‌کناره‌ ات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌ های تو
که یاد باد اوج‌ های تو!


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• سال ها ـ غمگنانه ـ بسان پرنده ای به روی دریای بیکرانه ات بال زدم، تا به خروش آمدی، به جنب و جوش آمدی و موج هایت به اوج رفت.
• یاد باد از اوج های تو!


• صحت حدس ما در این بند شعر برملا می گردد:
• تمیز وطن از توده در این بند شعر آسان نیست.
 
• سؤال اکنون این است که اگر منظور سیاوش از بحر وطن، توده باشد، که سیاوش بر فراز آن سال ها بال زده، وطن چیست که در خروش آمده و به جنب و جوش آمده است؟

• وطن و توده ظاهرا در قاموس سیاوش در هم عجین شده اند و یکی شده اند.

• سیاوش در این بند شعر به نقش عنصر آگاه اشاره دارد.
• اتفاقا در سقوط سلطنت، سیاوش و به آذین و آریانپور و دیگر روشنفکران انقلابی نقش بزرگی ایفا کرده اند.
• خدمات روشنگرانه روشنفکران توده ای هم در اشاعه ادبیات مقاومت و پیکار و هم در ترجمه و تألیف آثار نویسندگان انقلابی جهان غیرقابل انکار بوده است.
• آنها حتی در تاریک ترین دوره های کشور آرام نداشته اند و کار فرهنگی عظیمی را در نهایت بی اعتنائی به نام و آوازه جامه ی عمل پوشانده اند.
• یاد شورانگیز به آذین و انصاری و راوندی و قاضی و یونسی و قربان نژاد و باقرزاده و زهری و صدها تن دیگر به یاد باد.

در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب، دل ربودشان

به گود های هول
بسی صدف گشوده ام
گهر ز کام مرگ در ربوده ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند مانده ام
شکنجه دیده ام

سپید هر سپیده، جان سپرده ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده ام


• سیاوش در این بند از شعر وطن، ضمن معرفی خویش از خودشناسی ژرفی پرده برمی دارد:

سیاوش
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره ها نظر نبود


• معنی تحت اللفظی این بیت شعر:
• در مهلکه های خطر به فکر نجات خویش نبوده ام.

• به آذین در اثر خود تحت عنوان «میهمان این آقایان»، جریان ملاقات سیاوش از او در زندان را به تحریر می کشد.
• افسر سرخ که خود رستم دلاوری بوده، از نحوه برخورد سیاوش جلوی زندانبانان دچار حیرت گشته است:
• «انگار با تمام وجودش می خواست که بازداشت و زندانی اش کنند!» (نقل به مضمون)

• وقتی از خودشناسی ژرف سخن می رود، منظور همین است.
• سیاوش اهل رجزخوانی توخالی نیست.
• سیاوش و همگنانش ـ پیشاپیش ـ از روی جنازه خویش گذشته اند.
• یاد همگی شان به یاد باد، سرداران سلحشور توده ها!

سیاوش
نبودم از کسان که رنگ و آب، دل ربودشان


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• من از خمیره کسانی نبوده ام که شیفته رنگ و آب اند.

• منظور سیاوش از مفاهیم رنگ و آب چیست؟

الف
• شاید منظور سیاوش از رنگ، دو روئی و تزویر و ریا باشد.

ب
• شاید منظور او زیبائی های زندگی باشد.

ت
• شاید منظورش انواع مختلف لذات مادی و معنوی زندگی باشد.


• اما منظور او از مفهوم «آب» چیست؟

الف
• شاید منظور او آبرو و اعتبار میان مردم باشد.

ب
• شاید منظورش توان تحمل تهمت و بهتان و افترا از همه رنگ و در همه جا و از همه بلندگوها باشد.


• شاعر توده ها ـ در هر صورت ـ شیفته نام و ننگ رایج و معتبر در جامعه طبقاتی نیست.
• این به همان معنی است که خسرو روزبه در بیدادگاه دربار و امپریالیسم بر زبان می راند:
• ذره ذره وجودم، توده ای است!

• همین ها همه ـ از خسرو تا سیاوش ـ تجسم بی برو برگرد انسان طراز نوین اند.
• تبلور شکوهمند اسطوره و واقعیت اند.

سیاوش
به گود های هول
بسی صدف گشوده ام
گهر ز کام مرگ در ربوده ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• در گودال های هراس انگیز ـ علیرغم خطر مرگ ـ صدف ها گشوده ام.

• سیاوش در این بند شعر از کردوکار مخاطره آمیز مادام العمر خویش پرده برمی دارد:
• بهتر از این چگونه می توان زندگی سرشته به زهر مرگ را تصور و تصویر کرد؟

• چگونه می توان جز این، تجسم دیالک تیک مرگ و زندگی بودن کسی را به مخیله خود خطور داد؟

سیاوش
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند مانده ام
شکنجه دیده ام
سپید هر سپیده، جان سپرده ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• به امید اینکه زندگی تو حاوی محتوائی غنی تر از تلاش و تغذیه باشد، به امید اینکه دریچه ای از بهشت برین بر زمین دل فسرده واکنی، زندانی شده ام، شکنجه دیده ام، هر سپیده دم تیرباران شده ام، هزار تهمت و بهتان و افترا شنیده ام.

• سیاوش اکنون مفهوم «عدم دلبستگی به آب و رنگ» را از صراحت می گذراند.
• از تن در دادن خود و همگنان خود به هر ذلتی به خاطر میهن و مردمش پرده برمی دارد.

• شاعر توده ها در این شعر، انگار به نوشتن وصیت نامه ای کمر بسته است.
• انگار تمام حرف های مادام العمر نگفته را بر زبان می راند.
• شاید به این دلیل که فرصت کم است و بانگ جرس بلندتر و بلندتر به گوش می رسد.

• از این رو می توان این شعر سیاوش را نوعی وصیت نامه شاعر تلقی کرد.
• نوعی دفاع از پاکی و پارسائی خود و همگنان کیمیای خود در دادگاهی مجازی و بی قاضی!
• دلیل تحمل اینهمه خفت و خواری از سوی تهمتنان قرن بیستم، امید سوزان به استغنای محتوای زندگی توده بوده است.
• امید سوزان به شیوه زیستی فراتر از تلاش و تغذیه!
• امید قانونمند به گشودن دریچه ای از بهشت برین بر زمین حزین بوده است.

سیاوش
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• اگر پیرهن پلیدی نصیب تو شد، خواست من نبود.
• من نه ستاینده پیرهن، بلکه ستایشگر محتوای نهفته در درون پیرهن بوده ام.
• ستاینده محتوای انقلاب بوده ام، نه فرم انقلاب.


• احتمالا به دلیل همین بند شعر بوده، که حریفی در کامنتی از «عذرخواهی سیاوش» سخن گفته است.
• هدف ما هم از این تحلیل، تأملی روی صحت و سقم برداشت ایشان بود.

• احزاب سیاسی در روند مبارزات طبقاتی به بستن پیمان هائی با اقشار و طبقات اجتماعی دیگر مبادرت می ورزند.
• این پیمان ها تاکتیک های این احزاب را تشکیل می دهند که در نهایت باید آب به آسیاب استراتژی آنها بریزند.

1
• چند و چون این پیمان ها در پیوند با تناسب نیروها در مقیاس ملی و بین المللی تعیین می شود.
• حزب کمونیست اگر قادر به بسیج اکثریت توده در زیر پرچم خویش نباشد، برای چاره کردن این کمبود با سازمان ها و احزاب دیگر متحد می شود.
• دلیل این تاکتیک ها، باور بی خلل به نقش تاریخساز بی بدیل توده ها ست.

2
• اگر حزب کمونیست بلحاظ کمی و کیفی نیرومند باشد، این اتحاد با اقشار و طبقات دیگر می تواند ماندگارتر و بارآورتر گردد.
• آنگاه انقلاب می تواند از هفت خوان رستم بگذرد و ساختمان جامعه نوین آغاز شود و توسعه یابد.

3
• این روند اتحاد اما همیشه و همه جا روندی تضادمند بوده است.
• بویژه اگر حزب کمونیست بلحاظ کمی و کیفی ضعیف باشد، خطر قربانی شدنش به همان اندازه افزایش می یابد.

کنون اگر چه خنجری میان کتف، خسته ام
اگر چه ایستاده ام
و یا ز پا فتاده ام
برای تو، به راه تو شکسته ام

اگر میان سنگ ‌های آسیا
چو دانه های سوده ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم، آن یگانه ‌ای که بوده ام

سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است

دریچه ‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده ام


سیاوش
کنون اگر چه خنجری میان کتف، خسته ام
اگر چه ایستاده ام
و یا ز پا فتاده ام
برای تو، به راه تو شکسته ام.


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• اکنون، چه در حالیکه خنجری در میان کتفم روییده و زخمی و مجروح گشته ام و چه در حالیکه ایستاده ام و یا از پا افتاده ام، بی اعتنا به فرم نمودین بود خویش، برای تو بوده ام و در راه تو شکسته ام.

• سیاوش در این بند شعر، از گذشته سرشته به رزم توده و حزب توده به زمان حال سرشته به رنج پل می زند و به وصف حال می پردازد:
• نوعی اوتوبیوگرافی از توده و حزب توده و توضیح دلیل وضع و حال!

• شاعر نه از زبان خویشتن، بل به نمایندگی از طرف توده و حزب توده اعلام می دارد که نه برای دلخوشی های حقیر، نه برای نیل به خواهش های این و آن، بل برای وطن، برای توده عمری به پیکار بوده است و زخم و جراحت خونچکان از خنجر نشسته بر کتف گردان رهایش نهائی، نشانه همین رزم برای رهائی است.
• نیت شاعر توده و حزب توده نه خودستائی، بلکه اعلام وفاداری و سرسپردگی توده ای به حقیقت عینی و تاریخی و اعلام موضع طبقاتی صریح و بی چون و چرا ست:
• شاعر به نمایندگی از طرف توده و حزب توده ـ بی اعتنا به بود و نبود نمودین بالفعلش ـ همچنان و هنوز خدمتگزار وطن است، چنانکه همیشه بوده است.

سیاوش
اگر میان سنگ ‌های آسیا
چو دانه های سوده ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم، آن یگانه ‌ای که بوده ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• اگرچه میان سنگ های آسیاب زندگی، بسان دانه ها خرد گشته ام، ولی ماهیتم همان است که همیشه بوده است:
• همچنان و هنوز گندمم و قاعدتا غذا و قوت مردمم.
• همان یگانه ای هستم که همیشه بوده ام.


• برای درک شعر سیاوش و سایه (هوشنگ ابتهاج) باید عضو ارگانیک توده و حزب توده بود.
• و گرنه تمیز محتوای غزل سایه از غزل های شعرای کلاسیک فئودالی و یا بورژوائی محال خواهد بود.
• اینکه غزلی از سایه بلافاصله صدها بار به اشتراک گذاشته می شود و آرش کمانگیر سیاوش از طرف بورژوازی «ملی» واپسین مورد تجلیل و تحسین قرار می گیرد و یا شعر بلند او تحت عنوان «مهره سرخ» اجرا می شود و بطرزی پراگماتیستی مورد سوء استفاده قرار می گیرد، یا نشانه فقدان فهم و فراست حضرات است و یا نوع دیگری از غصب و چپاول ثروت معنوی توده و حزب توده است.

• «من» سیاوش ـ بر عکس «من» های سرشته به نخوت شعرای طبقات واپسین ـ نه «من» فردی و شخصی، بلکه «من» نوعی است.
• به عبارت دقیقتر، «من» طبقاتی است، «من» توده ای است، «من» حزب توده ای است.

• اتفاقا در این بند شعر رد پای احسان طبری ـ ایدئولوگ رزمنده بغایت هومانیست و ستمدیده توده و حزب توده ـ به چشم می خورد:


احسان طبری
و همچون آسیای گردنده
ـ عمری ـ
درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.


• سیاوش در این بند شعر، انگار دیالک تیکیت تصور و تصویر طبری را در پله متعالی تری برقرار و تکمیل می کند.
• سیاوش انگار جفت دیالک تیکی تصور و تصویر طبری را بطور «غریزی» ـ طبقاتی یادآور می شود:
• حقیقت عینی نیز جز این نبوده است:
• توده و حزب توده نه فقط «همچون آسیای گردنده، عمری درشت ستانده و نرم واپس داده»، بلکه خود در «میان سنگ ‌های آسیا چو دانه های سوده» بوده است.

• بدین طریق سیر و سرگذشت توده و حزب توده در مخیله طبری و سیاوش بطرزی رئالیستی تصور و تصویر می شود:
• توده و حزب توده به مثابه تجسم آسیاب گردنده و دانه های سوده!
• توده و حزب توده به مثابه همیشه درشت ستاننده و نرم واپس دهنده:
 
الف
• توهین و تحقیر و افترا و تهمت و دشنام و ناسزا شنونده و سر به زیر افکننده و زهر دشنام و ناسزا غورت دهنده! (طبری) 
 
ب
• توده و حزب توده به مثابه ـ همیشه ی تاریخ ـ ستم کشنده و زیر فشار طبقات حاکمه خرد و خمیر و خراب شونده و علیرغم آن به تولید ثروت مادی و معنوی جامعه و جهان، ادامه دهنده! (سیاوش)


• دیالک تیک سنگ های آسیا و دانه ها بودن همیشگی توده ها و حزب توده ها همین است و بس!
• توده و حزب توده به مثابه مولد بلامنازع ثروت مادی و معنوی جامعه برغم تحمل شلاق و شکنجه و اعدام مدام.

• سپاه عشق در پی است
• شرار و شور کارساز با وی است
• دریچه ‌های قلب باز کن
• سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
• کنون به گوش می رسد
• من این سرود ناشنیده را
• به خون خود سروده ام.

• نبود و بود برزگر، چه باک
• اگر بر آید از زمین
• هر آنچ او به سالیان
• فشانده یا نشانده است.

• وطن، وطن،
• تو سبز جاودان بمان که من
• پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
• به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.
پایان


سیاوش
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• برغم این شکست ها، سپاه عشق خواهد آمد، سپاهی که آورنده ی شرار و شور کارساز است.

• سیاوش چندین اسم مستعار داشته و شبان امید یکی از آنها بوده و شاید گویاترین آنها بوده است.

• شبان امید اما به چه معنی است؟

1
• اگر منظور از شبان، همان چوپان گله باشد، سیاوش خود را چوپان امید می نامید و با امید همان می کرد که چوپان با گله می کند:
• سیاوش تغذیه، پرورش، پاسداری، توسعه و تکامل گله امید را فونکسیون خویش تلقی می کند.

2
• چرا که سیاوش در تیره ترین روزگار، خورشید برآینده و فروزنده را سروده بود.
• در یأس آمیزترین ایام، شیپور امید را به غرش در آورده بود.
• در هلهله جشن و پایکوبی خونین دربار و امپریالیسم، حماسه آرش را سروده بود و در سنت دیرین مارکس به ریش همه از دم خندیده بود.

3
• او اکنون نیز در این بیت، امید قانونمند را پاس می دارد و نوید طلوع خورشید رهائی نهائی را به گوش همگان می رساند.
• مقوله عشق در قاموس سیاوش محتوای مشخص و مدرن کسب می کند و توده ای می شود، مثل تک تک مفاهیم شاعر.
• سپاه عشق در این بیت، چیزی جز سپاه کار (برزین آذرمهر) نیست.
• چیزی جز سپاه توده نیست که از هزاران سال پیش در راه است، در راه بی برگشت بی پایان است.
• که از هزاران سال پیش در «راه پیمائی دراز تاریخی» است و توشه ای شگرف از رهاوردهای مادی و معنوی، عملی و نظری به همراه دارد.

سیاوش
دریچه ‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد.


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• دریچه های قلب را باز کن!
• سرود شب شکاف این سپاه عشق از چهار سوی جهان، کنون به گوش می رسد.


• سیاوش مفهوم قلب را به معنی رایج در فرهنگ توده ها به خدمت می گیرد:
• قلب به مثابه مخزن عشق را.
• و از وطن می طلبد که دریچه های قلب خویش واکند تا سرود شب شکاف سپاه عشق به گوشش برسد.
• منظور از مفاهیم قلب و دل، ضمیر بشری است که آئینه انعکاس واقعیت لایتناهی عینی است.
• سرود شب شکاف سپاه عشق از چهار سوی جهان به گوش سیاوش می رسد و دلش می خواهد که توده نیز بشنود و ساده لوحانه نومید نگردد و جا نزند.

1
• هستی از ذره تا کهکشان در خودجنبی مدام است.
• حرکت مطلق است و سکون نسبی است.

2
• دوره های شکست با تمامت فاجعه باری شان، ابدی نیستند و نمی توانند هم ابدی باشند.
• چرا که ابدی تنها و تنها اصل تغییر است.
• چرا که ابدی تنها و تنها تاریخیت (تاریخی بودن) چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.
• چرا که ابدی تنها و تنها گذرائیت (گذرائی بودن) و موقتیت (موقتی بودن) چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.

3
• هستی از ذره تا کهکشان، تضادمند است و لذا خودجنب است.
• تغییر و تحول چیزها، پدیده ها و سیستم ها از تضادهای درونی آنها نشئت می گیرد.

4
• از این رو، امید به رهائی نه امیدی توخالی و خیالی، بلکه امیدی علمی، منطقی و قانونمند است.
• امید به رهائی نهائی، خود اصلی از تبار اصل تغییر و تحول ابدی است.

5
• امید به رهائی نهائی، نه اوتوپی توخالی، بلکه قانونی علمی و عینی است که از ذات چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی تراوش می یابد.

6
• امید به رهائی نهائی، نافی افیون امید واره به ظهور مسیح و مهدی موعود است.
• چرا که توده، خود مسیح متجسم همیشه و همه جا حی و حاضر است
• چرا که توده، تجسم (جسمیت یابی) خدا ست.

سیاوش
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده ام


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• سرود شب شکاف سپاه عشق را من با خون خود رقم زده ام.

• این بیت سیاوش تأییدی بر توضیحات ما ست:
• سرود شب شکاف سپاه عشق را توده و شعرای توده به خون خود سروده اند.
• از این رو ست که امید سیاوش امیدی علمی و قانونمند است.
• سرودی که به گوش شاعر توده و حزب توده می رسد، نه توهمی و تخیلی توخالی، بلکه نتیجه بی چون و چرای سرودی است که خود به خون خود سروده است.
• چرا و به چه دلیل؟
• دلیل ادعای خود را سیاوش در سنت سعدی بلافاصله ارائه می دهد:

سیاوش
نبود و بود برزگر، چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است.


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• چه باک از بود و نبود برزگر، وقتی که بذر او در هیئت گیاهی و نهال او در هیئت درختی از دل خاک تیره سر برمی آورد! 

• بود و نبود سراینده سرود عشق همانقدر در وجود و شنود آن مهم است که بود و نبود برزگر در رویش بذر و نهال فشانده و نشانده اش.
 
• اگر این امید سیاوش، امیدی سراپا علمی و قانونمند نیست، پس چیست؟

سیاوش
وطن، وطن،
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.


• این بند واپسین شعر سیاوش به عاطفه و اندوه رادیکال عمیق و عظیمی سرشته است.
• ننگ و نفرت بر طبقات اجتماعی ئی که وطن پرست ترین تهمتن های ملتی را نیست و نابود و یا دربدر می سازند!
• اندوه مهاجرت در این بند واپسین شعر موج می زند.
• اندوهی که سیاوش در شعر دیگری در سنت شاعری دیالک تیکی اندیش تئوریزه می کند، شعری که باید در فرصتی دیگر تحلیل شود:

مهاجرت

• با عبور از خط ویرانه ی مرز تو، وطن
• ما به جغرافی جان، وسعت دنیا دادیم

• خیل دُرنا بودیم و به یک سیر بلند
• تن آواره به تاریکی شب ها دادیم

• نه همه وحشت جان بود، در این کوچ سیاه
• بر پر و بال، بسی بار خطا می بردیم

• داده دیروز ز کف، سوخته آینده و باز
• هم نه معلوم که ره سوی کجا می بردیم

• به همه جای جهان بال کشیدیم، ولی
• دل شوریده در آن لانه ی دلتنگ تو ماند

• غوطه خوردیم به صد بحر و به امواج زدیم
• باز بر بال و پر سوخته مان، رنگ تو ماند

• می گذشتیم به پرواز و از این غم، آگاه
• که بود مقصد پایانی ما در پس پشت

• آه از آن یار و دیاران دمادم شده دور
• وای از این صبر گدازان به هر لحظه درشت

• روز پر ریخت و شب ـ خسته تن ـ از راه بماند
• ما ولی پا به سر قله هر سال زدیم

• هر چه کردیم ز بی تابی و هر جا که شدیم
• در هوای تو برای تو پر و بال زدیم

• یک دم از یاد تو غافل نگذشتیم و نشد
• که نپرسیم به سرآمده ات را از باد

• کوه ها سنگ صبورند، ولی می گویند
• هر چه از هجر، کشیدیم در آنها فریاد

• می سراییم سرودی که ز خون بال گرفت
• می رسانیم پیام تو به عشاق جهان

• تا به یک روز، یکی روز به زیبایی وصل
• باز گردیم به سوی تو همه مژده فشان

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر