۱۳۹۶ آبان ۲۸, یکشنبه

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (۳)


فرج سرکوهی
 (متولد آبان ۱۳۲۶ )  
 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
 
 
در سوگ علی اشرف درویشیان
 
۱
صمد که رفت 
من و چند نماینده دانشجویان اعتصابی دانشگاه تبریز
 در زندان بودیم. 
 
فرج سرکوهی
بسان همه نمایندگان شاملوچیسم،
به عوض پرداختن به بیوگرافی علی اشرف درویشیان،
اوتوبیوگرافی 
تحویل خواننده می دهد.
 
سؤال
این است 
که
چرا و به چه دلیل؟
 
شاید یکی از دلایل این کردوکار فرج سرکوهی
عدم شناخت علی اشرف درویشیان باشد.
 
چون
عنوان مطلب دیگری که منتشر کرده،
عبارت است
از
«سه دقیقه مصاحبه
در باره آثار داستانی و تحقیقی علی اشرف و شخصیت فرهنگی و سیاسی او»
 
۲
صمد که رفت 
من و چند نماینده دانشجویان اعتصابی دانشگاه تبریز
 در زندان بودیم. 
 
در هر صورت
صمد باد زده می شود
تا
علی اشرف
نوچه صمد جا زده شود.
 
ترفند پسیکولوژیستی فرج سرکوهی 
در طرز فرمولبندی این جمله آغازین او ست:
 
«من» 
و
 چند نماینده دانشجویان اعتصابی در زندان بودیم.

اگر می گفت:
من و چند نماینده دیگر دانشجویان اعتصابی در زندان بودیم،
این تصور القا می شد
که
فرج سرکوهی
هم
یکی از نمایندگان دانشجویان اعتصابی بوده است.
 
این
«دیگر»
اما
با
روح شاملوچیسم
در تضاد است.
 
کفر محض است
اگر 
همطرازی در کاینات برای شاملوچیستی پیدا شود.
 
خواننده
باید خواه و ناخواه به این نتیجه رسد
که
فرج سرکوهی 
نماینده ی نمایندگان دانشجویان اعتصابی 
و
در واقع
نماینده اجامر عنقلابی جهانی و کهکشانی 
بوده است.
 
۳
مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود.
 
بیچاره مادرش.
 
بچه ای می زاید و با هزار ذلت بزرگش می کند
تا
زندگی 
را
بر او
تباه سازد.
 
مادران و پدران این سامان بی سامان
مظلوم ترین و بیچاره ترین بیچارگان جهان بوده اند و هستند.
 
فرق هم نمی کند که کدامین تعلقات طبقاتی را داشته اند و دارند.
 
سیاست بازی
در این سامان بی سامان
نخست
فرم بازی کودکانه به خود می گیرد 
و 
بعد به معرکه ای خشن و خونین استحاله می یابد.
 
فرزند
از فرط خریت
اصلا نمی فهمد که چه دوزخی برای مادر و پدرش پدید می آورد.

فقط و فقط باید مادر و پدر بود،
تا
از زجر روحی و روانی
 که 
مادران و پدران این نسل سوخته به عبث تحمل کرده اند،
اندکی با خبر شد.

فرج سرکوهی
از فرط فقر فکری
هنوز هم نفهمیده که چه بلایی بر سر مادر بیچاره اش آورده است.

به همین دلیل
 در نهایت خونسردی و بی شرمی
خاطرات خود را مرور می کند.

شرم کردن
به قول مارکس
خصلت و خصوصیتی انقلابی است.

شرم کردن
کار هر کسی نیست.

۴
مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود.
 
حالا باید خری با خورجینی از فانتزی آورد
 تا
دلیل این پارانتزها را پیدا کرد.

اگر فرج سرکوهی می نوشت:

مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان کاظم سعادتی  و روح انگیز دهقانی بود
چه می شد؟
 
اگر می نوشت:
مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان خانواده کاظم سعادتی بود 
چه می شد؟
 
اگر می نوشت:
مادرم، 
که 
به ملاقاتم در زندان آمده بود،
چه می شد؟
 
۵
مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود.
 
ترفند پسیکولوژیستی  ـ شاملوچیستی فرج سرکوهی
 (و امثال بیشمار او)
در  فرمولبندی این جمله خبری ساده و صوری و بی محتوا
اولا
نشاندادن درجه عظیم قرابت و یگانگی و صمیمت خود
با
دو تن از سران فدائیان فئودالی است
که
یکی در ساواک خودکشی کرده و دیگری را اجامر جماران تیرباران کرده اند.
 
آن سان
که
فرج سرکوهی
آندو
را
به نام کوچک صدا می کرد.
 
فرمالیسم 
یکی از مهم ترین عناصر شاملوئیسم و شاملوچیسم است.
 
این فرمالیسم 
عظمت «من» شاملوچیستی 
را 
صد برابر 
می کند.
 
۶
مادرم، 
که 
از شیراز به تبریز آمده بود، 
میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود.
 
تأکید ضمنی بر اینکه مادر فرج سرکوهی
نه
در 
هتل و مسافرخانه ای،
بلکه
 در 
خانه دو تن از سران شهید فدایی شب را سحر کرده،
بر عظمت «من» شاملوچیستی،
صد هزار بار می افزاید.
 
اشاره به این نکته که مادرش از شیراز به تبریز آمده،
خود حاوی و حامل عظمت پسیکولوژیستی دیگری است.
 
خلایق بدین طریق در می یابند 
که 
مادران شاملوچیست ها
خود علامگان انقلابی فعال آگاهی بوده اند.
 
۷
 مادرم
 روز ملاقات
 به نقل از کاظم 
خبر رفتن صمد 
را 
در زندان بر من آوار کرد. 
زخم رفتن او هنوز در دلم خونچکان و تازه است.
 
سؤال ناقابل این است
که
چرا فرج سرکوهی
مرگ صمد
را
استه تیزه می کند؟
 
چرا
فرج سرکوهی
 از رفتن صمد گزارش می دهد و نه مرگ و رحلت و شهادت او؟
 
 
به این سؤال
غلامحسین ساعدی 
(گوهر مراد)
در مصاحبه ای جواب داده است:
صمد شنا بلد نبوده و در آب ارس غرق شده بوده.
جلال آل احمد
به دروغ این شایعه را اشاعه داده
که
سر صمد
را 
حریف همراه او
زیر آب کرده است.
 
ساعدی اضافه کرده
که
حریف همراه صمد
از اعضای هسته فدایی در تبریز بوده است.
 
این بدان معنی است
که
جلال آل احمد و نوچه های فدایی و مجاهدش
دروغ تحویل ملت ایران داده اند
و
از 
مغروقی
 شهیدی 
سرهم بندی کرده اند.
 
این
اما
به چه معنی است؟
 
۸
 مادرم روز ملاقات به نقل از کاظم 
خبر رفتن صمد را در زندان بر من آوار کرد. 
زخم رفتن او هنوز در دلم خونچکان و تازه است.
 
 این بدان معنی است
که
نخبه ها
را
طبقه حاکمه می سازد.
 
فرق هم نمی کند 
که
 طبقه حاکمه در قدرت باشد و یا در اوپوزیسیون.
 
ضمنا
فرق هم نمی کند 
که
طبقه حاکمه ملی باشد و یا بین المللی.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر