۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

سیری در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «غزل سیاه» (۱۵)

 
غزل سیاه
سیاوش کسرایی
 
ویرایش و تحلیل 
از 
میم حجری



بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من

به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من 
با 
من
 بتاز امشب

وز آن باده که خون آفتاب و تاک، می نامی
از آن باده
که
 تا
 برگیری از جان هول رستاخیز
گهگاهی، می آشامی
بده جامی که یک ره بشکنم 
غم 
 را
 و
 آنگه درکشم ،
 دم 
را
 
معنی تحت اللفظی:
حافظ
برای تسلی خاطر من
امشب
 از
 فراز شب
پایین بیا
تا
با هم
بر 
غربتگاه من
هجوم آوریم.

ضمنا
از آن باده ای 
که
از دید تو
خون تاک و آفتاب است
و
تو
از 
آن 
هرازگاهی
برای رهایش روح از وحشت رستاخیز
می نوشی،
جامی هم به من بیار
تا
حداقل یک بار
لشگر غم را مغلوب سازم
و
بعد
نفس واپسین را در کشم.
 
این بند واپسین غزل سیاه سیاوش است
و
ضمنا
کلایمکس (نقطه اوج) این شعر است.
 
۱

بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
به دلداری فرود آ از فراز شب
 
 
شاعر توده
تنها 
ست. 

تراژدی ته نشین شده در این شعر نیز نتیجه این تنهایی است.

شاعر توده
اصولا و اساسا
نباید احساس تنهایی کند.

برای اینکه فرصت سرخاراندن حتی ندارد
تا
احیانا
اعتنایی بر خویشتن خویش کند 
و
احساس تنهایی و بیکسی کند.
 
توده ای ها 
مرتاضان طراز نوین اند.
تنهایان بی همتای جهان اند
که
هرگز احساس تنهایی نمی کنند.
 
سؤال
این است
 که 
چرا 
شاعر ارگانیک توده به این روز افتاده است؟
 
۲
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
 
دلیلش
را
سیاوش
پیشاپیش گفته است:
 
سیاوش
خود
را
تنها بازمانده سپاه بیشمار کار می داند.
 
این 
بدان معنی است
که
همرزمان سیاوش به دو دسته زیر تقسیم شده اند:
 
الف
دسته ای
که
توسط ارتجاع ملی و بین المللی نابود شده اند.
 
ب
دسته ای 
که  
به سنگر دشمن خزیده اند
و
بدتر از دشمن اند.

۳
بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
 
درست
به همین دلیل،
سیاوش
خود
را
نه رسول زندگان جهان،
بلکه 
مردگان جهان
استنباط و احساس می کند.
 
خوش به حال سیاوش
که
به یاران مرده خود پیوست
و
ندید
که
در غیابش 
چگونه
اجامر
از 
او
مش کریم سنجابی ساختند
 و  
در
بی بی ۳۰ و بی بی ۳
به نمایش گذاشتند.
 
حزب توده
ـ لؤلؤ یگانه ی توده ـ
با
مرگ سیاوش
آخرین سردار خود
را
از دست داد
و
جهان از سرداران
تهی ماند.
 
۴
به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من 
با 
من
 بتاز امشب
 
این
 فراخوان سیاوش 
را 
می توان به دو طرز و طریق تفسیر کرد:
 
الف
سیاوش از حافظ می خواهد
که
از
 فراز شب
به غربتگاهش فرود آید.
 
چرا
از 
فراز شب؟
 
شاید
به این دلیل
 که
 «خورشید مرده است»
و
«سخن تنها و تنها از شب است»
از 
«نهایت شب.»
(فروغ فرخزاد)
 
ب
به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من 
با 
من
 بتاز امشب
 
سیاوش
 از 
حافظ  
(به مثابه ساقی) 
می خواهد
که
از
 فراز شب
 فرود آید
تا
«سیاوش و او به مثابه ساقی  به هم سازند
و
بر 
غم 
در غربتگاه
 که
 لشگر انگیخته 
تا
خون عاشقان 
را
(عاشقان بیشماری را که سیاوش تنها بازمانده آنان است)
بریزد»،
با هم 
(متحدا) 
بتازند.
 
۵

بیا حافظ،
 تو 
ای باقی
به رحمت شو، مرا ساقی
که 
 تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من

به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من 
با 
من
 بتاز امشب
 
اکنون
از
عظمت هنری سیاوش نیز پرده برمی افتد:
غزل سیاه سیاوش
غزال سیاهی 
است
که
در مزرع غزل مورد نظر خواجه در گشت و گذار است.
 
اگر
ما
این نکته ظریف را در نظر گرفته بودیم، 
تحلیل به مراتب، بهتری 
از 
این شعر سیاوش 
صورت می گرفت.
 
ایکاش نیرو انرژی و وقت می بود
تا
این شعر سیاوش
از نو تحلیل شود.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر