۱۳۹۶ آبان ۱۲, جمعه

کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی (۱۱)

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
 ۱
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

معنی تحت اللفظی:
من اگر از دوست شکوه و شکایت کنم،
سخنم مبتنی بر صداقت نیست.
کسی که باخبر از خویشتن باشد،
بی خبر از دوست است.
 
یکی از مهم ترین ترفند های فئودالی،
سوء استفاده ایده ئولوژیکی
 از 
واژه «عشق»
 برای اثبات صحت مفاهیم فئودالی متنوع است:
 
سعدی
در این غزل
از واژه عشق (دوستی) برای تحقیر خودپرستی (اگوئیسم)
 نهایت سوء استفاده را به عمل می آورد.
 
۲
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
 
سعدی 
از 
نحوه برخورد با دوست کذایی
معیاری برای تعیین صحت و سقم سخن می سازد:
 
اگر کسی ادعای عشق به حریفی بکند
و
بعد
از هجر و قهر و فراق و جور حریف 
ناله سر دهد،
سخن (ادعای عشق) او
دروغ 
است.

این به چه معنی است؟

۳
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
 
این
اولا
بدان معنی است 
که
عاشق
باید رهی و بنده و غلام زرخرید معشوق باشد.
 
وابسته مطلق به معشوق (دوست کذایی) باشد.
 
هیچ واره باشد.
گدا واره
لومپن واره
زباله واره
باشد.
 
۴
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نیست
 
این
 ثانیا 
از
متد فکری پسیکولوژیستی سعدی پرده برمی دارد:
معیار حقیقت
 (صحت سخن، ادعا و نظر)
از 
دید سعدی
نه
در 
عمل،
نه،
در 
پراتیک،
نه
در
 واقعیت عینی،
بلکه در پسیکولوژی (روحیه و روانیه) اعضای جامعه است.
 
اگر 
کسی
به هر دلیلی پوستکلفت باشد 
و
از
 جور و هجر و قهر و فراق دوست کذایی
ننالد،
چنین کسی
از دید سعدی
جهانپهلوان در نرد عشق است.
 
سعدی بدین طریق
حقیقت 
را
و
صداقت
(حقیقت پرستی)
را
عینیت زدایی می کند.
 
به
چیزی سوبژکتیو تنزل و تقلیل می دهد.
 
پسیکولوژیسم
دیری است
که
یکی از مکاتب فکری طبقه حاکمه امپریالیستی شده است.
 
در 
فلسفه سعدی
می توان
 نطفه های فکری همه مکاتب فلسفی در سطح جهان
 را 
پیدا کرد.
 
سعدی بزرگ ترین حکیم جهان است.
 
۵
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
 
در این مصراع ساده غزل سعدی
تبر انتقادی بر ریشه خودپرستی (اگوئیسم) فرود آورده می شود.
 
سعدی
دیالک تیک خودپرستی و دگرپرستی
 را
به شکل دوئالیسم خودپرستی و دوست پرستی بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده 
را
از
آن دگرپرستی (دوست پرستی)
قلمداد می کند 
و 
برای تأکید مؤکد  بر نقش تعیین کننده ی دگرپرستی
حتی خبر از خویش را دال بر بی خبری از دوست جا می زند.
 
اعضای جامعه در قاموس سعدی
باید
هیچ واره باشند
و
 وابسته مطلق 
به
 اعضای طبقه حاکمه 
(دوست، معشوق، یار، دلبر، صنم، بت، خداونده زمین، خداوند بنده، خداوند حکم، خداوند غلام)
باشند.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر