۱۳۹۶ آبان ۱۹, جمعه

غزلی از خواجه شیراز زیر ذره بین تحلیل (۸)

 
ویرایش و تحلیل
از 

ربابه نون
 
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست.
 
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
 
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
 
۱
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست.
 
معنی تحت اللفظی:
من سری دارم و آن را فدای تو خواهم کرد.
از بضاعت ناچیز خویش
 که 
شایسته تو نیست،
شرمنده ام.
 
 
فعل «خواهم بازید»
وجود ندارد.
 
خواهم باخت
باید باشد.
 
سعدی 
بهتر از هر کس به این حقیقت امر واقف است.

سؤال این است 
که
چرا سعدی 
عمدا
 از آن استفاده می کند؟

۲
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست.

 سعدی
مفهوم معروف سرباز و یا سربازی 
را
 در مد نظر دارد.
 
به همین دلیل
عمدا
مصدر ممنوع «سربازیدن» 
را
توسعه می دهد
تا
مسئله
را
به خان و یا سلطان مورد نظر 
به مثابه مخاطب
خرفهم 
کند.

سعدی
سر مملو از خرد خود
را
حتی لایق پای یار کذایی نمی داند.

وقتی
از 
هیچ وارگی و زباله وارگی عاشق
در 
مقابل معشوق 
سخن می رود،
منظور
همین است.

عشق
در 
ایده ئولوژی فئودالی
بهانه ای برای خودستیزی و دگر پرستی است.
 
محتوای این خودستیزی و دگرپرستی
توده ستیزی است.
جامعه ستیزی است.
انسان ستیزی است.
 
این جور جا ها
معلوم می شود 
که
 شعر بنی آدم سعدی
اصالت ندارد.
 
شعری تصادفی است.
چون در تضاد با ایده ئولوژی فئودالی است.
 
۳
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
 
معنی تحت اللفظی:
مرا از دیدن رویت محروم مساز.
سوگند به جانت
که
من طاقت محرومیت از دیدن روی تو را ندارم.
 
سعدی 
در این بیت غزل
واژه دیدار
را با دو مفهوم متفاوت پر می کند:
 
الف
  دیدار ز من بازمگیر

دیدار 
در این جمله
به معنی باز دید، ملاقات به خدمت گرفته شده است.
به معنی دیدن روی یار به کار رفته است.
 
ب
  مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
 
دیدار
در این جمله
به معنی چهره و روی یار به خدمت گرفته شده است.
 
۴
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
  
سعدی
در این بیت غزل
خود
را
وابسته بی اختیار به یار کذایی قلمداد می کند.
 
معشوق 
در ایده ئولوژی فئودالی
به
منبع حیاتی عاشق 
 استحاله می یابد.
 
دیدن روی معشوق
برای عاشق 
حکم آب کسب می کند
که
محرومیت از آن به مرگ می انجامد.

۵
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
 
سعدی 
در این بیت آخر غزل
که
قبلا تحلیل شده،
نظربازی
را
 ایدئالیزه می کند
و
حتی
خود
را
عاجز از نظربازی می داند.

محتوای این بیت
اما
با محتوای بیت قبلی در تناقض منطقی است.

اگر
نادیدن دیدار یار
طاقت فرسا
باشد
دیگر نمی توان سر خود گرفت و پی کار خود رفت.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر