۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

سیری در شعر «ناگه غروب کدامین ستاره؟» (۷)

 
مهدی اخوان ثالث
  (م. امید)
  (۱۳۰۷ ـ ۱۳۶۹)
 
ویرایش و تحلیل از 
شین میم شین
 
ناگه غروب کدامین ستاره؟  
(۱۳۴۱ ـ ۱۳۵۰)
ادامه

بند اول شعر

  با آنکه 
شب 
شهر را
  ـ دیرگاهی است ـ
  با ابرها و نفسدود هایش
  تاریک و سرد و مه آلود 
کرده است،
  و
 سایه ها 
را 
ربوده است و نابود کرده است،
 من با فسونی، که جادوگر ذاتم آموخت،
  پوشاندم از چشم او، سایه ام را.

معنی تحت اللفظی:
شب دیری است که شهر را با ابرها و نفسدود هایش (دود های ناشی از تنفس شب) تاریک و سرد و مه آلود کرده است و سایه ها را ربوده و نابود کرده است.
من اما با ترفندی که از جادوگر ذاتم آموخته ام، سایه ام را قایم کردم و شب ندید و نابود نشد.
 
 این شعر اخوان، شعری سرشار از تصور و تصویر و تخیل و تجسم و ایده و اندیشه و انتقاد است.
شعری، فوق العاده غنی و غول آسا ست.
ذره ذره وجود اخوان به هنگام سرایش این شعر غول آسا ـ بی کمترین تردید ـ توده ای بوده است.

۱
با آنکه 
شب 
شهر را
  ـ دیرگاهی است ـ
  با ابرها و نفسدود هایش
  تاریک و سرد و مه آلود 
کرده است

شب در این شعر اخوان به عفریت سهمناکی تشبیه می شود که از رطوبت نفس هایش، ابر های پهناور و از گاز کربنیک حاصل از آنها، انبوهه ای از دود های سیاه تشکیل می شود.
آن سان که شهر در دریایی از ظلمت قیرگون غرق می شود.
هوا سرد می شود و مه غلیظی بر شهر چیره می شود.
در نتیجه، چشم، چشم را نمی بیند.
 
شاعر کل اندیشی به نام فروغ فرخزاد همین ایده و پدیده را در فرم دیگری، در قالب دیگری تبیین داشته است:  

 
من 
از 
نهایت شب 
حرف می زنم
 
من 
از 
نهایت تاریکی
و 
از 
نهایت
شب
حرف می زنم
 
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان،
چراغ
 بیاور
و 
یک دریچه که از آن
به
 ازدحام کوچه ی خوشبخت
 بنگرم.
 
۲
با آنکه 
شب 
شهر را
  ـ دیرگاهی است ـ
  با ابرها و نفسدود هایش
  تاریک و سرد و مه آلود 
کرده است

شب به احتمال قوی، ارتجاع سیاه فئودالی ـ روحانی ـ  بورژوایی ـ امپریالیستی حاکم پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد است.
همین ارتجاع سیاه است که خورشید فروزان روشنگری (حزب بزرگ توده) را خاموش کرده است و جامعه را در منجلاب و مرداب ظلمت و سرما و سرگیجه افکنده است.
 
۳
  و
 سایه ها 
را 
ربوده است و نابود کرده است،
 
در اثر سلطه بلامنازع ابرها و نفسدود های سیاه شب، حتی سایه ای در شهر باقی نمانده است.
منظور شاعر ژرفکاو تیزاندیش از مفهوم بی سایگی، تنهایی مطلق اعضای جامعه است.
منظور شاعر این است که حتی سایه های اعضای جامعه قلع و قمع شده است و آنها ـ همه ـ در بیکسی، بی پناهی و تنهایی مطلق رها شده اند.
 
فروغ درست همین ایده و پدیده را در مفهوم «غارهای تنهایی»  تبیین داشته است:
 
شب 
در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در 
تراکم و طغیان 
بود
و
 راه ها
 ادامه ی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و 
هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

در 
غارهای تنهایی
بیهودگی 
به دنیا آمد

می توان گفت که محتوای واحدی در دو فرم متفاوت تبیین می یابد:
ایده و پدیده واحدی به مثابه مظروف در دو ظرف متفاوت عرضه می شود.
دیالک تیک فرم و محتوا
دیالک تیک ظرف و مظروف
 
۴
 من 
با 
فسونی، که جادوگر ذاتم آموخت،
  پوشاندم از چشم او (چشم شب)، سایه ام را.
 
شاعر سایه اش را به ترفندی که جادوگر ذاتش یادش داده، از چشم شب سایه جوی سایه ستیز مستور می دارد و از مرگ محتوم نجاتش می دهد.
 
این جمله به ظاهر ساده ی شاعر اما به چه معنی است؟
 
۵
 من 
با 
فسونی، که جادوگر ذاتم آموخت،
  پوشاندم از چشم او (چشم شب)، سایه ام را.
 
آنچه ساده و پیش پا افتاده می نماید، نه ساده است و نه پیش پا افتاده.
شاعر با مفهوم «استتار سایه ی خویش از دید عفریت شب»، از عالم عام وارد خطه خاص می شود.
از خطه تنهایی توتال (سرتاسری) عمومی، وارد خطه تنهایی خصوصی (فردی) می شود.
یعنی از نهایت تنهایی خویش پرده برمی دارد.
 
سؤال این است که این توضیح شاعر به چه دلیل و به چه نیت است؟
 
شاعر چه اجباری به توجیه منطقی نجات سایه خویش از شر شب سایه گستر سایه ستیز دارد؟
 
هر شاعر چلقوزی در عرصه شعر اصولا خان خودسر خودکامه مطلق العنان است.
 
دلیل تلاش سماجت آمیز اخوان به توجیه بقای سایه خویش چیست؟
 
شاملو ـ در نهایت بی پروایی ـ اعلام می دارد که «در بیرون زمان و یا تاریخ ایستاده است» و کمترین تلاشی به توجیه این جفنگ خود به خرج نمی دهد.

چرا اخوان زحمت استدلال منطقی به خود می دهد؟
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر