۱۳۹۶ فروردین ۱۴, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۴۲۸)

 
جمعبندی از 
مسعود بهبودی

مولوی 
دیوان شمس 
غزلیات

نوبهارا، جان مایی جان‌ ها را تازه کن
باغ‌ ها را بشکفان و کشت‌ ها را تازه کن


گل، جمال افروخته‌ است و مرغ، قول آموخته‌ است
بی صبا، جنبش ندارند 
هین، صبا را تازه کن

سرو، سوسن را همی‌ گوید:
 «زبان را برگشا»
سنبله با لاله می گوید:
 «وفا را تازه کن»

شد چناران، دف زنان و شد صنوبر، کف زنان
فاخته، نعره زنان 
کوکو، عطا را تازه کن

از گل سوری، قیام و از بنفشه بین، رکوع
برگ رز اندر سجود آمد 
صلا را تازه کن

 صلا 
یعنی صدا زدن کسی برای اطعام.
منظور مولانا احتمالا صلواة (نماز) است.

جمله گل‌ ها، صلح جو و خار بد خو، جنگ جو
خیز، ای وامق، تو باری 
عهد عذرا تازه کن

رعد گوید:
 «ابر آمد، مشک‌ ها بر خاک ریخت
ای گلستان، رو بشو و دست و پا را تازه کن

نرگس آمد سوی بلبل
ـ خفته ـ
چشمک می زند
کاندرآ اندر نوا 
عشق و هوا را تازه کن»

بلبل این بشنید از او و با گل صد برگ گفت:
«گر سماعت میل شد این بی‌ نوا را تازه کن»

سبزپوشان 
ـ خضر کسوه ـ
باز می‌ گویند: 
«رو
چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن»

و آن سه برگ و آن سمن و آن یاسمین گویندک
«نی
در خموشی، کیمیا بین
 کیمیا را تازه کن»

پایان
ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
شاعر حواسپرت گمنام 
و یا گمکرده نام 

تو
ـ این روزها ـ
برایم حکم باران را داری،
در وسط کویر:
همانقدر زندگی بخش،
همانقدر محال
 
میم

تو کجایی تا شویم ما چاکرت ای محترم؟

بارش باران در کویر
همانقدر قانونمند است که بارش باران در اردبیل


چگونه به این نتیجه رسیده ای که محال است؟

حشرات و حیوانات 
ـ حتی ـ
از این قانونمندی طبیعی دقیقا خبر  دارند.

مگر تو فیلم های مستند از طبیعت تماشا نمی کنی؟
 

به کجای این شب تیره بیاویزیم
عصای کهنه خود را؟


تزار قپانی

برهنه شو
قرن ها ست
جهان معجزه ای به خود ندیده

برهنه شو
من لالم
و تن تو
تمامِ زبان ها را می فهمد.

پایان

زن
 از دید تزار قپانی عیاش
فقط به درد تخت می خورد.


به تزار بگو:
«لخت شدن عنقلابی 

دیری است که مد مدرن روز شده است 
و پاسبان های شاعر 
از خنده روده بر شده اند.


فخری جان 
تو کجایی تا شویم ما چاکرت؟

کجا و کدام بورژوا به فقرا میگه:
برو کار می کن، 

مگو:
«چیست کار؟»

که سرمایه جاودانی است، کار.

حالا آخر الزمان است:

۱
بیکاری توده ای دامنگیر جهان سرمایه داری شده است. 


۲
پیدا کردن کار ساعتی یک یورو

 به آرزوی بیکاران بدل شده است.

۳
کار به مثابه 

وسیله ای برای رفع حاجات
خود به حاجت الحاجات بدل شده است.


۴
دیالک تیک ابزار و آماج 

(دیالک تیک کار و نان) 
وارونه شده است:
کار دیگر نه ابزار تحصیل نان، بلکه آماج آدمیان است.
دیگر کسی به نان نمی اندیشد.


۵
کار به درجه ایدئال دست نایافتنی ارتقا یافته است.
بت واره شده است و بسان بتی پرستیده می شود.


۶
یکی از نشانه های جهان وارونه هم همین است.
ابزار و آلت پرستی 

نشانه بربریت پسا مدرن است.
 

فرازي از كتاب 
«زني ناتمام»
نوشته 

 ليليان هلمن
با سپاس از منیزه
 
به چشمهایم زُل زد و گفت:
«با هم درستش می کنیم»
و من 

تازه فهمیدم 
تنهایي چه وسعت نامحدودي دارد.

چه لذتي داشت این «با هم»، 
حتي اگر «با هم» هیچ چیز هم درست نمي شد، 
حتي اگر تمام سرمایه ام بر باد مي رفت،
 حسي را که به واژه ي «با هم» داشتم 
با هیچ چیزي در این دنیا معاوضه نمی کردم.

تنها کسي که وحشت تنهایي را درک کرده باشد، 

می تواند حس من را در آن لحظات درک کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر