۱۳۹۶ فروردین ۱۶, چهارشنبه

سیری در شعر «شهر تازهٔ فردا» از محمد زهری (۳)





محمد زهری 
از مجموعه برای هر ستاره 
( تهران ـ شهریور ۱۳۴۱ ) 
ویرایش و تحلیل از  
ربابه نون  

شما «تقدیر» می گویید: 
دری تنگ، 
دری با پرده ای از سنگ 

در این سو،
 ما 
 ـ سواد مردهٔ یک شهر ـ 
گل و گلخانه ی گلزار مان موهوم  

در آن سو،  
دستِ بازی آفرینِ دهر
حکایت ساز نا معلوم 

امان گفتگو و پرسشی هم نیست
تلاش آدمی، مانند دیوار گِلین، در خشم سیلابی است

معنی تحت اللفظی:
«ما» اما امکان مبادله فکری با دهر و حتی امکان سؤال کردن از دهر نداریم.
تلاش و کوشش و تقلای آدمیان به دیواری از خاک (گل) شباهت دارد که در چنگ سیل خشمگین باشد.

۱

امان گفتگو و پرسشی هم نیست



فقدان امکان گفتگو با تقدیر (در همه فرم هایش از خدا تا قضا و از چرخ تا دهر)، به معنی «خاموشی چراغ های رابطه» است.
مفهوم خاموشی چراغ های رابطه یکی از مفاهیم فلسفی فروغ فیلسوف است:

دلم گرفته است 
دلم گرفته است 
به ایوان می روم و انگشتانم را 
بر پوست کشیده ی شب می کشم
  
چراغ های رابطه تاریک اند 
چراغ های رابطه تاریک اند 

کسی مرا به آفتاب 
معرفی نخواهد کرد 

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد 

پرواز را به خاطر بسپار 
پرنده مردنی است

این هنوز تمامت فاجعه نیست.

۲
امان گفتگو و پرسشی هم نیست.
 
فاجعه این است که انسان امکان طرح پرسشی را حتی ندارد.
تقدیر خودسر خودکامه نه تنها حاضر به گفتگو با انسان نیست و چراغ رابطه با انسان را کشته است، بلکه بدتر از آن، اجازه طرح پرسش هم به انسان نمی دهد.

این اما به چه معنی است؟   


۳
امان گفتگو و پرسشی هم نیست.


این بدان معنی است که میان تقدیر و تدبیر (انسان)، اصلا رابطه وجود ندارد.
رابطه باید دو طرفه باشد.
وقتی انسان امان گفتگو و پرسشی با تقدیر نداشته باشد، انسان اصلا انسان محسوب نمی شود.
انسان در این صورت سلب سوبژکتیویته (فاعلیت) می شود.
به قول فروغ به «تفاله یک زنده» تبدیل می شود.

«رابطه» ی یک طرفه اما به معنی بردگی، بندگی، وابستگی است.
اکنون می توان به منشاء فرماسیونی خرافه تقدیر پی برد.
منشاء خرافه تقدیر در مناسبات تولیدی برده داری است.
ارباب برده دار خودسر و خودکامه و مطلق العنان، تصمیمگیر است و برده، مجری کورکورانه و بی چون و چرای تصمیم ارباب است.
«رابطه» ی انسان با خدا هم اصلا رابطه نیست.
وابستگی، بردگی، بندگی، عبد وارگی است.

۴
امان گفتگو و پرسشی هم نیست



می توان گفت که تقدیر (خدا و قضا و چرخ و دهر و غیره)، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اشرافیت بنده دار است.
تقدیر، نتیجه ی تجرید مضاعف اعضای طبقه حاکمه بنده دار است.
به همان سان که درخت نتیجه ی تجرید سرو و صنوبر و غیره است. 

۵

تلاش آدمی، مانند دیوار گِلین، در خشم سیلابی است.


محمد زهری، تصور رایج در فاتالیسم را در این جمله تبیین می دارد:
از دید فاتالیسم (تقدیرگرایی) تلاش آدمیان برابر با هیچ و پوچ است و بیهوده و بی ثمر است.
چون نقش تعیین کننده از آن تقدیر است و بس.

همین موضع فاتالیستی را احسان طبری در شعری تحت عنوان «زمین» تبیین می دارد و تا حدودی نمایندگی می کند:


-->  
زمين كه گورگاه و زادگاه زندگان 
سرشت گاه بودني است 
چو اژدهاي جادويي 
ز ژرفناي خود بر آورد بساط نغز خرمي 
سپس به كام دركشد، 
هر آن چه در بساط هِشته بُد 
به باد مرگ مي دهد، 
هر آن چه را كه كِشته بُد


۶
تلاش آدمی، مانند دیوار گِلین، در خشم سیلابی است.


 تلاش آدمی اما حتی به قول خود احسان طبری، باقی است.
تلاش آدمی کمترین شباهتی به دیوار گلین در مقابل سیل بنیانکن ندارد.

کرد و کار آدمی که سهل است، کرد و کار هر کرمی و هر مورچه ای حتی باقی و مؤثر است.
همین کرد و کار کرم و مورچه است که طبیعت را تحول می بخشد. 

باز هم به قول فروغ، «پرنده مردنی» (آدمی فانی اند)، «پرواز آدمی» (تلاش مادی و فکری و هنری آدمی) اما نامیرا ست. 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر