۱۳۹۵ مهر ۱۱, یکشنبه

هماندیشی با مریم (58)


میم نون
  
علل و دلایل تشکیل دیالک تیک تجلیل و تحقیر
در جامعه بشری

حافظ
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است

 هشت خلد
به  درجات و یا طبقات هشتگانه بهشت اطلاق می شود:

  1   
خلد
 
 دارالسلام
دارالقرار
 
جنه عدن
 
جنه الماوی
 6
جنه النعیم
 
علیین
 
فردوس

·        معنی تحت اللفظی:
·        گدای کوی تو بی نیاز از باغات هشتگانه بهشت است.
·        اسیر کمند عشق تو از دنیا و عقبا آزاد است.

1
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است

·        خواجه در این مصراع غزل، دیالک تیک گدا و توانگر را از سوئی و دیالک تیک کوی دوست و بهشت برین را از سوی دیگر به شکل دوئالیسم گدا و غنی و دوئالیسم کوی دوست و هشت خلد بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن گدا و کوی دوست می داند.

2
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است

·        گدای کوی دوست (هر تعریفی هم که از دوست داشته باشیم) بی نیاز از بهشت برین است.
·        گدائی در این مصراع غزل خواجه، به طرز افراطی ایدئالیزه می شود.
·        گدائی در کوی دوست برتر از زندگی در بهشت برین قلمداد می شود.
·        شعر به مثابه فرمی از هنر، بدین طریق به اسباب گدا پروری، به ابزار لومپن پرولتریزاسیون همنوع مبدل می شود.

·        بدین طریق، هنر خصلت ایده ئولوژیکی خود را آشکار می سازد.

3
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است

·        به هیچ طریق و ترفندی نمی توان برای این جفنگ خواجه دلیل منطقی و تجربی پیدا کرد.
·        تنها دستاویزی که خواجه دارد، عشق است.
·        عشق عاشق گدا به دوست توانگر سبب می شود که کوی دوست برتر از باغات و طبقات بهشت باشد.

·        بدین طریق، ایراسیونالیسم سمج و سرسختی با عشق گره می خورد.

·        عشق آب زمزم می شود و هر کثافتی را تطهیر می کند:
·        به بهانه عشق می توان بسان گدائی بی شرم و پر رو دم در خانه دوست خوابید و خاک زیر پای خود دوست و اسبش را سرمه چشم خویش ساخت.

·        دلیل ایدئالیزه کردن عشق همین فونکسیون ایراسیونالیستی عشق است.
·        عشق آب زمزم در دست خردستیزان است.

4
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است

·        خواجه در این مصراع غزل، دیالک تیک اسارت و آزادی را به بهانه عشق وارونه می سازد.
·        در دیالک تیک اسارت و  آزادی نقش تعیین کننده از آن آزادی  است.
·        البته اگر عشق در میان نباشد.
·        پیدا شدن سر و کله عشق به وارونگی همه چیز منجر می شود:
·        اسارت بهتر از آزادی می شود.

·        بلحاظ پسیکولوژیکی می توان گفت که ما در این جور موارد با نوعی مازوخیسم (خود ستیزی، خود آزاری) از سوی عاشق و سادیسم (همنوع ستیزی، همنوع آزاری) از سوی معشوق سر و کار داریم.

·        این به چه معنی است؟   

5
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است

·        این بدان معنی است که در اثر عشق، غریزه بر عقل چیره می شود و یکه تاز میدان وجود عاشق و معشوق می گردد:

الف

·        عاشق تحت فشار پسیکولوژیکی به خود آزاری، به مازوخیسم روی می آورد.
·        یعنی از زجر خود حظ می کند:   

سعدی

به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟

مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره، بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمند است، ریش
تو نیز ام نمک بر جراحت مریش

نه، دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری، ضروری بود

بگفت:
«ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی ،بگوی»

بگفتا:
«مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من، آن جا که او ست.»

8

·        این کرد و کار مجنون از روند های روانی او خبر می دهد:
·        از حظ او از خود آزاری خبر می دهد.
·        این مازوخیسم است.
·        این نتیجه نهائی غیاب عقل اندیشنده و یکه تازی غریزه است که نام عشق بدان داده اند.
·        این بیماری روانی است.
·        فرمی از جنون است.  

9
·        روی دیگر مدال عشق کذائی، بیماری روانی معشوق است:
·        بیماری روانی معشوق در فرم عاشق آزاری است.
·        حظ معشوق از زجر عاشق است.
·        سادیسم است.

10
·        هم بیماری روانی مازوخیستی عاشق به او تحمیل می شود و هم بیماری روانی سادیستی معشوق.

·        دلیل این دیالک تیک مازوخیسم و سادیسم در رابطه عاشق و معشوق، غیاب عقل اندیشنده و غلبه بلامنازع غریزه و سقوط آدمی به قهقرای توحش است.

·        این فرمی از فوندامنتالیسم است:
·        عاشق و معشوق به اصل حیوانی خویش برمی گردند.

·        در اثر عشق سلب آدمیت می شوند.
·        سلب اجتماعیت می شود.
·        دسوسیالیزه و دهومانیزه می شوند.

11
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است

·        عشقی که قاعدتا باید پل پیوند میان دو نفر باشد، یکی را به قربانی و دیگری  را به جلاد مبدل می سازد:
·        دیالک تیک عشق بدین طریق به دیالک تیک شکنجه استحاله می یابد و دیالک تیک عاشق و معشوق به دیالک تیک شکنجه شونده و شکنجه گر.
·        بی آنکه آندو واقعا خواهان این شکنجه گاه باشند و یارای رهائی از آن را داشته باشند.

·        شاید به همین دلیل، عشق آبستن نفرت است و محکوم به شکست است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر