۱۳۹۵ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (103) (بخش آخر)

 
مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)

در آن لحظه
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی، گرم
و نرم
و بسیاری که بی شرم

در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد، باز

·        معنی تحت اللفظی:
·        نمی دانم، چرا کلاغ غار غار سر داده بود.
·        شاید از فرط سر و صدا سرسام گرفته بود:
·        صدای ساز و آواز.
·        صدای گرم و نرم و بی شرم.
·        به گمانم در آن لحظه کسی خود را دار می زد.

·        منظور اخوان ظاهرا این است که غار غار کلاغ فرمی از اعتراض و پرخاش آن به شلوغی و ازدحام و سر و صدا بود.
·        کلاغ با تسلیحات صدا به مقابله با سر و صدا برخاسته بود.

1
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده است
دد است
درنده است
بد است
زننده است
و بیش از این همه اسباب خنده است

در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد، باز

·        معنی تحت اللفظی:
·        غار غار کلاغ شاید اعتراض به وضع دنیا بود:
·        دنیائی که کشنده و درنده و زننده و بد و وحشی و ضمنا مضحک است.
·        در آن لحظه میوه فروش بد صدائی میوه های گندیده اش را جار می زد.

·        اخوان دراین بند شعر، غار غار کلاغ را به عنوان فرمی از انتقاد اجتماعی استنباط می کند.
·        فرمی از اعتراض به وضع جهان.
·        ضمنا صدای کلاغ را با صدای میوه فروش بد صدا مورد مقایسه قرار می دهد و نیت کلاغ را با نیت میوه فروش برای فروش میوه جات گندیده مشابه می داند.
·        دلیلش این است که کلاغ از لاشه گندیده و غیره هم تغذیه می کند.

2
نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است

در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت ـ با شتابی آشنا ـ می برد و می رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیا ست
(و می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش عمر و دنیا ست)  
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست

·        معنی تحت اللفظی:
·        شاید دلیل غار غار کلاغ، بزرگی و دوری و کوری دنیا بود.
·        در آن لحظه که بسان گلی پژمرده می گشت و با شتابی آشنا، لحظه ای از عمر جاودان را به غارت می برد و می رفت، در آن لحظ پر شور، دلم مصرانه تو را آرزو کرد و می دانم چرا آرزو کرد.
·        می دانم که هستی، پوچ است و لحظه، پژمرنده است و نام لحظه ها، عمر و نام هستی دنیا ست.
·        فقط اگر تو با من باشی، لحظه و عمر، جاودان و هستی و دنیا خوب و زیبا ست.

3
نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است

·        اخوان در این بند معیوب شعر، از بزرگی و دوری و کوری دنیا شکوه دارد:

الف
·        بزرگی دنیا سبب می شود که شاعر، خود را و جانانش را گم کند و بدشواری پیدا کند.

ب
·        دوری دنیا سبب می شود که وصل جانان دشوار باشد و بندرت امکان پذیر گردد.  

پ
·        کوری دنیا به معنی بی چشم و روئی جامعه است که خوبان را ناکام و بد نام می سازد و بدان را کامیاب و خوشنام.
·        چرخ گیتی به کام بدان می چرخد و نه به کام خوبان.

4
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت

·        اخوان اینجا، لحظه را به گلی تشبیه می کند که پژمرده می شود و ضمن پژمرده شدن می رود.
·        پژمرده شوان می رود.

5
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت ـ با شتابی آشنا ـ می برد و می رفت

·        لحظه گل آسای پژمرنده ـ رونده، لختی از عمر جاودان شاعر را با شتابی آشنا به غارت می برد.

·        در این تصور و تصویر شاعرانه ی زیبا، لحظه (دم به قول خیام) دیالک تیکی از بار و باربر است:
·        دیالک تیکی از اوبژکت و سوبژکت است.
·        لحظه در خیال حاصلخیز شاعر، خویشتن خویش را به دوش کشیده می رود.
·        ذره ای از عمر جاودان شاعر را به غارت می برد.
·        منظور از شتاب آشنای لحظه در به غارت بردن عمر، زوال تدریجی دیر آشنای عمر هر چیز و هر کس است.
·        روند و روال ناگزیر زوال است.

6
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست

·        تنها آرزوئی که شاعر در لحظه عمرکاه دارد، دیدار یار است.  
·        دلیلش از قرار زیر است:

7
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیا ست
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست

·        این بند شعر معیوب است.
·        ما به نسخه اصلی دسترسی نداریم.
·        احتمالا چنین است:     

(و می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش عمر و دنیا ست)  
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست

·        شاعر هستی را پوچ می انگارد و لحظه را بسان گل، زوال یابنده.
·        لحظه و هستی را شاعر عمر و دنیا تصور و تصویر می کند.
·        دلیلش این است که لحظه، جزئی از عمر و هستی فردی، جزئی از جامعه و جهان است.
·        جانان یار دیالک تیکی از عمر و دنیای شاعر است.

8
(و می دانم که هستی، پوچ و لحظه ی پژمرنده
نامش عمر و دنیا ست)  
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیبا ست

·        می توان گفت که اخوان در این بند معیوب شعر، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک دم و عمر و به شکل دیالک تیک هستی فردی و هستی نوعی بسط و تعمیم می دهد.
   
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر