۱۳۹۵ مرداد ۱, جمعه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (90)


 
مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)

آواز چگور
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

  

·        وقتی که شب هنگام، گامی چند دور از من
·        نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شب ها
·        با خاطر خود، می نشست و ساز می زد مرد
·        و موج های زیر و اوج نغمه های او
·        چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد ،
·        من خوب می دیدم، گروهی خسته از ارواح تبعیدی
·         در تیرگی ـ آرام ـ از سویی به سویی راه می رفتند
·        احوال شان از خستگی می گفت، اما هیچ یک، چیزی نمی گفتند
·        خاموش و غمگین کوچ می کردند
·        افتان و خیزان، بیشتر با پشت های خم
·        فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل
·        چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت، این ودیعه های خلقت را همراه می بردند

·        من خوب می دیدم که بی شک از چگور او
·        می آمد آن اشباح رنجور و سیه، بیرون
·        وز زیر انگشتان چالاک و صبور او.

·        بس کن، خدا را، ای چگوری، بس
·        ساز تو وحشتناک و غمگین است
·        هر پنجه کانجا می خرامانی
·        بر پرده های آشنا با درد،
·        گویی که چنگ ام (مرا چنگ)  در جگر می افکنی، این است
·        که ام (که مرا)  تاب و آرام شنیدن نیست
·        این است.

·        در این چگور پیر تو، ای مرد، پنهان کیست؟
·        روح کدامین شوربخت دردمند ایا
·        در آن حصار تنگ زندانی است؟

·        با من بگو،  ای بینوا ی دوره گرد، آخر
·        با ساز پیرت این چه آواز، این چه آیین ست؟

·        گوید چگوری:
·        « این نه آواز است، نفرین است
·        آواره ای آواز او چون نوحه یا چون ناله ای از گور،
·        گوری از این عهد سیه دل، دور
·        اینجا ست

·        تو چون شناسی، این
·        روح سیه پوش قبیله ی ما ست
·        از قتل عام هولناک قرن ها جسته
·        آزرده و خسته
·        دیری است در این کنج حسرت مأمنی جسته
·        گاهی که بیند زخمه ای، دمساز و باشد پنجه ای، همدرد
·         خواند رثای عهد و آیین عزیزش را
غمگین و آهسته«

·        اینک، چگوری لحظه ای خاموش می ماند
·        و آنگاه می خواند:

«شو تا بشو گیر، ای خدا، بر کوهسارون
می باره بارون، ای خدا، می باره بارون
از خان خانان، ای خدا، سردار بجنورد
من شکوه دارم، ای خدا، دل، زار و زارون

آتش گرفتم، ای خدا، آتش گرفتم
شش تا جوونم، ای خدا، شد تیر بارون
ابر بهارون، ای خدا بر کوه نباره
بر من بباره، ای خدا، دل، لاله زارون»

·         بس کن خدا را، بی خود ام کردی
·        من در چگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم، باز
·        من می شناسم، این صدای گریه ی من بود.

·        بی اعتنا با من
·        مرد چگوری همجنان سرگرم با کارش
·        و آن کاروان سایه  و اشباح
·        در راه و رفتارش

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر