۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

سیری در نقل قولی از امید مهرگان (8)


تحلیلی از
یدالله سلطان پور  

احمد شاملو
در میدان
(ابراهیم در اتش)

آنچه به دیده می آید و آنچه به دیده می گذرد.

آنجا که سپاهیان مشق قتال می کنند،
گستره چمنی می تواند باشد
و کودکان، رنگین کمانی رقصنده و پر فریاد.

اما
آنکه در برابر فرمان واپسین
لبخند می گشاید،
تنها می تواند لبخندی باشد
در برابر «آتش.»

·        شاملو در همین مجموعه شعر موسوم به «ابراهیم در آتش»، شاه را یعنی رهبر انقلاب بورژوائی سفید را بت جا می زند و عاصیان فئودالی و ضد انقلابی فدائی و مجاهد و غیره را به مقام بت شکن ارتقا می دهد.
·        بدین طریق، مشتی مرتجع نیهلیست عاصی به مقام ابراهیم خلیل الله ارتقا می یابند.

1
·        این صفت کاذب به اجامر فئودالی در طولانی ترین شعر این مجموعه تحت عنوان «سرود ابراهیم در آتش» پوئه تیزه و استه تیزه می شود (جامه شعر و استه تیک در برمی کند):
·        حیرت انگیزی این شعر، این است که جوانان  تحمیق و تحریک و تشویق به انتحار عنگلابی می شوند و اعدام می گردند و احمد شاملو همه این «شهامت ها و از خودگذشتگی ها» را در جا به حساب شخصی خویش می ریزد و منت بر سر سکنه زمین می گذارد.
·        اگر هم احیانا کسی پیدا شود و رو داری کند، شاملو خواهد گفت که من در هیئت آنها اعدام می شوم.
·        حشیش و تریاک و هروئین، اسباب اعجازات رنگارنگ اند.

2
شاملو
سرود ابراهیم در آتش

اما نه، خدا و نه، شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که دیگرانش می پرستیدند

·        معنی تحت اللفظی:
·        سرنوشت تو را نه خدا و نه شیطان، بلکه بتی تعیین کرد که مورد پرستش دیگران بود.

3
اما نه، خدا و نه، شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که دیگرانش می پرستیدند

·        بت شکنی صفت اصلی ابراهیم خلیل الله است که شاملو به این جوانان بلحاظ روانی بیمار نسبت می دهد و ضمنا محمد رضا شاه را به عنوان بتی تصور و تصویر می کند که دیگران می پرستند.
·        هم پدران و مادران این اجامر فئودالی فدائی و مجاهد و هم پدر ارتشی خود احمد شاملو جزو همین پرستندگان بت (محمد رضا شاه)  بوده اند.

4

·        محمد رضا شاه در تاریخ معاصر ایران دو ماهیت طبقاتی متفاوت محبوب و منفور برای اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی داشته است:  

الف

قبل از انقلاب بورژوائی سفید
 
·        محمد رضا شاه قبل از انقلاب بورژوائی سفید، بلحاظ ماهیت طبقاتی نیمه فئودال ـ نیمه بورژوا بوده است و شاه محبوب اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی بوده است.
·        ماهیت طبقه حاکمه هم نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی بوده است.
·        مناسبات تولیدی جامعه هم به همین سان:
·        نیمه فئودالی ـ نیمه کاپیتالیستی بوده است.  

ب


پس از انقلاب بورژوائی سفید
 
·        محمد رضا شاه پس از انقلاب بورژوائی سفید، بلحاظ ماهیت طبقاتی بورژوا بوده است.
·        از سرتاپا ضد فئودالی بوده است و شاه منفور برای اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی بوده است.

5

·        وحدت و تضاد طبقاتی شاه و شیخ به همین دلایل بوده است.

·        شاه پس از انقلاب بورژوائی سفید، نماینده مناسبات تولیدی سرمایه داری بوده است.

·        اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و اجامر فدائی و مجاهد و غیره از موضع ارتجاعی (و نه انقلابی)  ضد کاپیتالیستی و ضد امپریالیستی بوده اند.

6

·        با چیز واحدی همیشه می توان از دو موضع متضاد موافقت و یا مخالفت ورزید:
·        هم از موضع بدتر و هم از موضع بهتر. 

·        هم می توان توده ای بود و در سنگر آنتی کاپیتالیستی و انیت امپریالیستی بود و هم می توان ضد توده ای (فاشیست و فوندامنتالیست و آنارشیست و آوانتوریست) بود و در سنگر آنتی کاپیتالیستی و آنتی امپریالیستی بود.

7
·        فریب اشعار و آثار ضد کاپیتالیستی، ضد امپریالیستی،  سوسیالیستی و کمونیستی کذائی این و آن را نباید خورد.
·        معیار، همیشه وابستگی طبقاتی است و نه شعر و شعار و هارت و پورت.

·        فاشیست و فوندامنتالیست می تواند اشعار سرخ تر از توده ای ها بسراید و پرچم سرختر از توده ای ها برافرازد.
·        باید خر بود و فریب فرم های فریبا را خورد.

·        فاشیست و فوندامنتالیست می تواند آته ئیست تر از هر توده ای باشد.
·        این چیزها تعیین کننده نیستند.

·        باید بر ضد همه این «تظاهرات» فاشیستی و فوندامنتالیستی به نبرد حیاتی و مماتی برخاست. 

·        در مقابل آته ئیسم این اجامر باید از ته ئیسم دفاع کرد.
·        در مقابل آنتی کاپیتالیسم و آنتی امپریالیسم این اجامر باید از کاپیتالیسم و امپریالیسم دفاع کرد.

·        چون آلترناتیو واقعی این کثافات، کثیف تر از آلترناتیو توده های مذهبی و بورژوازی است.

8
آنجا که سپاهیان مشق قتال می کنند،
گستره چمنی می تواند باشد
و کودکان، رنگین کمانی رقصنده و پر فریاد.

اما
آنکه در برابر فرمان واپسین
لبخند می گشاید،
تنها می تواند لبخندی باشد
در برابر «آتش.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        میدان کشت و کشتار سپاهیان، می تواند چمنی باشد.
·        و کودکان می توانند رنگین کمان رقصنده پرفریاد باشند.
·        اما کسی که در برابر فرمان «آتش» جوخه اعدام، لبخند می زند، فقط می تواند لبخندی در برابر «آتش» باشد.

·        وقتی از عوامفریبی به ترفند استه تیزاسیون و پوئه تیزاسیون (عوامفریبی به ترفند تصاویر استه تیکی و شعر) سخن می رود، منظور همین تشبثات است.

·        نه شاعر معنی جفنگش را می تواند بفهمد و نه خواننده و شنونده ی جفنگ.
·        آسمان و ریسمان به هم بافته می شوند تا صحت و ضرورت انتحار عنگلابی «اثبات» شود.
·        اعتراضی نیست.
·        وقتی عقل در سر نباشد، فاجعه در پیش است.    

9
آنجا که سپاهیان مشق قتال می کنند،
گستره چمنی می تواند باشد
و کودکان، رنگین کمانی رقصنده و پر فریاد.

اما
آنکه در برابر فرمان واپسین
لبخند می گشاید،
تنها می تواند لبخندی باشد
در برابر «آتش.»
 
·        هدف و آماج احمد شاملوی عوامفریب، استه تیزه و پوئه تیزه کردن کسی است که نماینده نیهلیسم عملی است.
·        بسان قهرمان کامو در رمان «بیگانه» است.
·        برای چنین کسی مرگ و زندگی یکسان است.
·        برای اینکه زندگی بی محتوا و بی معنا ست.
·        هیچ و پوچ است.
·        پس، زنده باد انتحار عنگلابی.
·        پس زنده باد مرگ.

10
آنکه در برابر فرمان واپسین
لبخند می گشاید،
تنها می تواند لبخندی باشد
در برابر «آتش.»
 
·        به زعم شاعر خیالپرست، کسی که در برابر جوخه اعدام لبخند می زند، خودش نیست.
·        چنین کسی، فقط  لبخندی در برابر «آتش» است.
·        این همان افسانه ابراهیم خلیل الله در رابطه با تل آتش است.
·        تل آتش برای ابراهیم، گلستان است.
·        بشنویم از زبان حزب الله:     


داستان یک ابر مرد
گلستان در آتش

حکم اجرا شد و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کردند،
 ابراهیم نیز با دلی شاد و ضمیری امیدوار
 به رحمت کردگار و سرشتی آکنده از ایمان به خدای متعال خود را به آتش سپرد .
اما آتش چه کرد؟

آتش بر خلاف آنچه که مقتضاي طبيعي او ست
و جز سوختن واژه‌ اي در قاموس او نيست
 به فرمان فرمانرواي لايزال بر ابراهيم سرد و گوارا درآمد (انبياء 69)

روزها گذشت و آن آتش برافروخته رو به سردي نهاد و آرام آرام شعله هاي فروزان به تلي از خاکستر گراييد و مردم بابل صحنه‌اي شگفت را به نظاره نشستند!
نادانان ديدند که ابراهيم در دل آن تل خاکستر،
شادان، آسوده و تندرست به ستايش و پرستش خداي يگانه مشغول است،
 هر چه چشم هاي خويش را مي ماليدند
شگفتي شان افزون مي گشت،
لاجرم سرها را به زير انداختند
و از شرمساري به اين سو آن سو پراکنده گرديدند
و ابراهيم نيز راه خانه پيش گرفت و نزد اهلش آمد.
روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهيم بر سر زبان ها بود
 و اندکي از بابليان با اين برهان شگفت آور الهي موحد گشتند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر