۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (70)

خیمه اشرف

مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

گفت راوی:
«راست خواهی، راست می گفت آن پریشانبوم با ایشان
واندر آن شب نیز گویی گفت و گویی بود شان با هم
من شنیدستم چه می گفتند
همچو شب های دگر دشنامباران کرده هستی را
خسته و فرسوده می خفتند
در فضای خیمه، آن شب نیز
گفت و گویی بود و نجوایی
یادگار، ای، با تو ام، خوابی تو یا بیدار؟
من دگر تاب ام نماند، ای یار

چند مان بایست تنها در بیابان بود
نوشید این غبار آلود؟
چند مان بایست کرد این جاده را هموار؟»

·        معنی تحت اللفظی:
·        راوی گفت:
·        «اگر راستش را بخواهی، آن چادر پریشان به آنها راست می گفت.
·        آن شب هم چادر با آنها گفت و گو داشت.
·        من گفتگوی شان را شنیده ام.
·        آنها پس از فحش باران کردن هستی، در نهایت خستگی و افسردگی خفته اند.
·        آن شب نیز در فضای خیمه (پریشانبوم) با هم گفتگو و نجوا داشته اند:
·        «ای عمو یادگار، خوابی یا بیدار؟
·        من دیگر طاقت ندارم.
·        تا کی باید در نهایت تنهائی در بیابان بمانیم و این هوای غبار آلود را بنوشیم؟
·        هموار سازی این جاده چقدر طول خواهد کشید؟»

1
من دگر تاب ام نماند، ای یار

·        اینجا سخن از پایان تاب و توان و آرام و قرار سوبژکت است.
·        اینجا سخن از تخریب پسیکولوژیکی مرد مردانمرد و گرد گردانگرد است.
·        اعصاب این جماعت تک و تکرو بریده از جماعت و جامعه خرد و خراب اند.

·        دلیل این تخریب پسیکولوژیکی فقط جنبه فیزیکی دشوار این طرز زیست نیست.
·        زندگی در خیمه رها شده در بر و بیابان، کوه و جنگل و خانه های تیمی با ترس مدام از حمله غافلگیر کننده ی پلیس، قوای امنیتی، ژاندارمری و غیره توأم است.

·        این ترس عصب سوز دمبدم و لاینقطع، دمار از روزگار روح و روان مرد مردانمرد و گرد گردانگرد در می آورد.
·         مرد مردانمرد و گرد گردانگرد رفته رفته به بیمار روانی بدل می شود.
·        این بیماری روحی و روانی فقط ناشی از دشواری فیزیکی زیست نیست.
·        این بیماری روانی در دیالک تیک درونی ـ برونی تشکیل می شود و توسعه می یابد.

2
من دگر تاب ام نماند، ای یار

·        در اثر این بیماری روحی و روانی تعمیق یابنده است که در درون این جماعت تکرو، تضادهای خونین شعله ور می شوند.
·        بیماری روحی و روانی و پریشانی سرشته به خریت و خردستیزی زمینه را برای تشکیل سوء ظن نسبت به یکدیگر و هراس از درون و برون هموار می سازد.

·        دولت طبقه حاکمه هم بر اجاق این تضاد درونی، پیاپی هیزم می گذارد.

·        هر اختلاف تئوریکی (نظری) میان این جماعت عاجز از تفکر و محروم از خرد کل اندیش (فلسفه) به جنگ فیزیکی منجر می شود و به همدیگر کشی می انجامد.

3
من دگر تاب ام نماند، ای یار

·        اختلاف تئوریکی در گروه مجاهدین خلق در زمان شاه، منجر به ترور اعضای «خیمه» ای می انجامد.
·        هراس مجاهدین لیملام از این بود که مجاهدین اسلام، یا خودشان حساب آنها را برسند و یا ردی از آنها به پلیس امنیتی شاه بدهند.
·        در نتیجه، پیشدستی می کنند و سکنه دگراندیش خیمه خود را رهسپار گور می سازند.

4
من دگر تاب ام نماند، ای یار

·        چند سال قبل در «خیمه اشرف» در عراق، کشتار بخشی از اعضای این خیمه به عمل آمد که حیرت انگیز بود.
·        کسانی از این کشتار ضمن اجرا و گفتگو با سکنه خیمه، فیلم برداری می کردند.
·        عاشورای دیگری در خیمه اهل تشیع برپا بود:
·        حریف ضمن فیلم برداری می گفت:
·        «من تیر خوردم»
·        و از پا در می آمد.
·        حریفی بر آن بود که این کشتار در نتیجه اختلاف نظر میان سکنه خیمه بوده است.
·        اما الله اعلم.

5
من دگر تاب ام نماند، ای یار

·        در سال 1364 بروز اختلاف نظری میان چریک های فدائی کذائی بر سر هیچ و پوچ به جنگ مسلحانه ی درونی منجر می شود:

  خلاصه بعد از تصفيۀ الف رحيم، حيدر و مهدی سامع از سچفخا (اقليت)،
سازمان در بست در اختيار جناح توکل، زهری و مستورۀ احمد زاده
(خواهر چريک فدايی خلق رفيق مسعود احمد زاده)
قرار گرفت.
  تا اينجای کار همه چيز بظاهر رو به راه و يکدست پيش می رفت.
 تا اينکه اختلافات و جنگ و دعواهای درون تشکيلاتی اقليت در 4 بهمن 1364 در گاپيلون عراق (واقع در کردستان) سر باز کرد و سچفخا (اقليت) را با يک فاجعۀ هولناک روبرو ساخت.
  در غروب 4 بهمن 1364 نيروهای اقليت
با تفنگ و نارنجک انداز
 به جان هم افتادند
و ضمن کشتن 5 نفر و زخمی نمودن عده ای ديگر،
به دو جناح کميتۀ اجرايی به رهبری عباس توکل، حسين زهری و مستورۀ احمد زاده
و
شورايعالی به ليدری مصطفی مدنی، حماد شيبانی، يدی شيشوانی، مسعود فتحی (فريد)
منشعب شد.
 جالب اينجاست که هر دو جناح خود را ميراث دار و نمايندۀ رسمی سازمان خطاب می کردند و از طريق راديو فدائی بر اين توهم اصرار داشتند که تمامی جانباختگان فدايی متعلق به آنها ست.

مراجعه کنید به
چاله ها و چالش ها (1)
  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  


6
من دگر تاب ام نماند، ای یار
چند مان بایست تنها در بیابان بود
نوشید این غبار آلود؟
چند مان بایست کرد این جاده را هموار؟»

·        اخوان در این بند شعر، از زندگی دشوار مرد مردانمرد و گرد گردانگرد در بیغوله های بیابان پرده برمی دارد.
·         خیمه تنگ و تاریک در بر و بیابان قابل قیاس با «خانه های تیمی» در شهر است.

·        توصیف رئالیستی این طرز دشوار زیست، بدون تجربه کردن شخصی آن کار آسانی نیست.

7
من دگر تاب ام نماند، ای یار
چند مان بایست تنها در بیابان بود
نوشید این غبار آلود؟
چند مان بایست کرد این جاده را هموار؟

·        یکی از خیانت های بزرگ دار و دسته های آوانتوریستی از فدائیسم تا مجاهدیسم و غیره که عمدتا تحت راهنمائی های روحانیت با عبا و بی عبا (جلال آل احمد و احمد زاده ها و مجاهدین و جزنی و پویان و غیره) به جامعه عقب مانده ما صورت گرفته، سوق دادن جوانان به این طرز زیست جامعه ستیز، خودستیز و خردستیز بوده است که بلحاظ فرم، تقلیدی ساده لوحانه و کورکورانه از فرم مبارزه در ویتنام و چین و کشورهای امریکای لاتین و چریکیسم شهری متروپول های امپریالیستی و غیره بوده است.

·        این طرز زیست، منجلاب بیماری های تئوریکی، سوسیولوژیکی، پسیکولوژیکی و اتیکی (اخلاقی) است.
   
·        اخوان در این بند شعر، هنوز از کل مصایب پرده برنمی دارد.
·        شاید در ادامه شعر به بقیه مصایب این جماعت اشاره کند:
·        شکوه وشکایت مرد مردانمرد و گرد گردانگرد در این بند شعر، از وضع فیزیکی طاقت فرسای این طرز زیست است.
·        شکوه و شکایت از نوشیدن  بی امان غبار غلیظ بر و بیابان است.

8
«ما بیابان مرگ راهی که بر آن پویند از شهری به دیگر شهر
بیغمانی سر خوش و آسوده از هر رنج
کرده از رنج قبیله  ی ما فراهم، شایگان صد گنج

من دگر بیزارم از این زندگی، فهمیدی، ای، بیزار
یادگارا، با تو ام، خوابی تو یا بیدار؟»

گنج شایگان
یکی از گنج های خسرو پرویز بوده است.

·        معنی تحت اللفظی:
·        «ما بسان راه مرگ آوری در بیابان هستیم، که حلقه واسط میان شهرها ست.
·        افراد آسوده و انگل بی غمی اما از رنج ما گنج شایگان به هم زده اند.
·        من از این زندگی بیزارم.
·        فهمیدی.
·        بیزار بیزارم.
·        می شنوی؟
·        خوابی یا بیدار، ای عمو یادگار.»

9
«ما بیابان مرگ راهی که بر آن پویند از شهری به دیگر شهر
بیغمانی سر خوش و آسوده از هر رنج
کرده از رنج قبیله  ی ما فراهم، شایگان صد گنج

·        اخوان در این بند شعر از سطح فکری و طرز استدلال مرد مردانمرد پرده بر می دارد:
·        هنر آنها مقایسه خود با افرادی از بورژوازی تازه به قدرت رسیده است.
·        مرد مردانمرد به جاده مرگ میان شهرها شباهت دارد و دشمنان او و امثال او به جماعتی انگل و آسوده و بی غم.
·        این توصیف اخوان از طرز تفکر مرد مردانمرد، توصیفی رئالیستی است.
·        اعضای اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی که خود از سر تا پا انگل و بی غم و آسوده بوده اند، پس از پیروزی انقلاب بورژوائی سفید، بورژوازی را انگل و آسوده و بی غم قلمداد می کنند.
·        انگار خودشان جزو طبقات اجتماعی مولد و زحمتکش دلگرفته و غمگین بوده اند.

10
من دگر بیزارم از این زندگی، فهمیدی، ای، بیزار

·        در این جمله شعر، از نیهلیسم مرد مردانمرد پرده بر می افتد.

·        ما این جمله اخوان را مستقلا تحلیل کرده ایم.

مراجعه کنید به   
سیری در نقل قولی از امید مهرگان (3)  
 در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر