۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (43)


قصه ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

کفتر دوم:

پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
شبانی، گله اش را گرگ ها، خورده
و گرنه تاجری، کالاش را دریا، فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابان ها
سپرده با خیالی دل
نه ش، از آسودگی، آرامشی حاصل
نه ش، از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامن ها

·        معنی تحت اللفظی:
·        اینکه اینجا خوابیده، شباهت غریبی به پریشانحال غریب و خسته ای دارد که راه گم کرده باشد.
·        شباهت غریبی به شبانی دارد، که گله اش را گرگ ها خورده باشند.
·        شاید تاجری باشد که کشتی اش غرق شده و متاعش را دریا فرو برده است و یا عاشقی باشد که سرگردان کوه و دشت و بیابان است.
·        شاید عاشقی باشد که دل به دست خیالی سپرده است.
·        آن سان که نه، از آسایش، کسب آرامش می کند و نه، از نوردیدن دریا و پیمودن دشت و کوه و دامن ها.

·        کفتر دوم در این بند شعر، مشخصات شخصیت خفته در سایه سدر کهنسال را به ترفند فانتزی و حدس و گمان برمی شمرد.

·        صفات قهرمان قصه غصه از دید راوی قصه قابل تأمل و تحلیل اند:

1
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        قهرمان قصه غصه، به غریبی، به بیگانه ای، به دور از یار و دیاری شباهت دارد.
·        شاید از دیار خود فرار کرده، فرارانده شده (برتولت برشت) و یا تبعید شده است.
     
2
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        قهرمان قصه غصه، به غریب پریشانحالی شباهت دارد:
·        به بیکس و بی پناه بینوا و بیچاره و افسرده حالی شباهت دارد.

3
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        قهرمان قصه غصه، غریب خسته و فرسوده ای جلوه گر می شود.
·        شاید راه درازی را پشت سر گذاشته باشد.
     
4
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        شاید راه خود را در دیار غربت، گم کرده باشد.
·        دلیل خستگی قهرمان قصه ی غصه می تواند سرگشتگی در نتیجه ی رهگمکردگی باشد.

5
·        از همین جمله اول می توان به توان تفکر دیالک تیکی ژرف و غنی اخوان پی برد.
·        تصور چنین غنای فکری ـ حتی ـ دشوار است، چه رسد به درک و فهم و تبیین آن.

·        ما از بیوگرافی اخوان خبر نداریم.
·        ولی در ورای اینهمه ژرف اندیشی باید تلی از تجربه باشد.
·        چون دانش تجربی فقط و فقط می تواند حاصل حلاجی عرقریز تجربه باشد.
     
6
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        پریشانی نتیجه پسیکولوژیکی غربت است.
·        برای غریب بی وطن و دور از وطن، همه چیز و همه کس نا آشنا، نا مأنوس و بیگانه اند.
·        می توان گفت که برای غریب دیالک تیک موجود و محیط مأنوس گسسته است.
·        پریشانی نتیجه منطقی تخریب دیالک تیک موجود و محیط مأنوس است.
·        برای تشکیل دیالک تیک فرد و محیط نوین، باید محیط نا مأنوس، مأنوس شود.
·        غریب باید به شناخت محیط جدید نایل آید تا دیالک تیک موجود و محیط نوینی تشکیل شود و روانشناسی غربت به اندازه بخور ـ نمیری نفی شود.

·        این اما زمان می طلبد.
·        برای اینکه شناخت نه فی الفور، نه در کوتاهمدت، بلکه به تدریج و در درازمدت امکان پذیر می گردد.
  
7
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        خستگی قهرمان قصه غصه، نه فقط خستگی جسمی، بلکه دیالک تیکی از خستگی جسمی، روحی و روانی است.

·        می توان گفت که شاعر، دیالک تیک خستگی مادی و خستگی روحی را به شکل دیالک تیک خستگی و پریشانی بسط و تعمیم می دهد.

8
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        شاعر ضمنا میان رهگمکردکی (سرگشتگی) و خستگی رابطه دیالک تیکی برقرار می کند:
·        دیالک تیک سرگشتگی و خستگی فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک مادی و روحی است:
·        سرگشتگی به خستگی جسمی منجر می شود و خستگی جسمی به خستگی روحی و روانی.
·        این دیالک تیک اما غنی تر از آن است که بتوان به سادگی تبیین داشت.
·        چون خود رهگمکردگی منجلاب عذاب الیم است.

الف
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند

·        رهگمکردگی ـ قبل از همه ـ آدمی را به معنی حقیقی کلمه کور می سازد.
·        آدمی در این صورت حول محور خویش می چرخد و راه خروجی نمی یابد.

ب
·        رهگمکردگی مغز اندیشنده آدمی را فلج می کند .
·        آدمی در این صورت، کلافه می شود.

پ
·        با مفلوج گشتن مغز اندیشنده، چشمه عزم و امید آدمی  خشک می شود.
·        سرگشتگی و پریشانی ضمنا نتیجه فقدان عزم و امید است.

ت
·        با غلبه یأس است که سوبژکت، بلحاظ روحی و روانی پریشان می گردد.
·        خواب قهرمان قصه غصه، نتیجه نهائی رسیدن به همین بن بست است.
·        فرد در این حالت، فاقد سمت و سوی حرکت است.
·        ناتوان از سمتگیری است.
·        سرگدان و سر در گریبان است.
·        بی دورنما ست.

·        فرد دراین بن بست، به دلیل فقدان درونمای عینی، توان جسمی و روحی و روانی برای سمتگیری و حرکت و پیشرفت ندارد.

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    سرگردان و سر در گریبان است.
    فرد دراین بن بست، به دلیل فقدان دورنمای عینی، توان جسمی و روحی و روانی برای سمتگیری و حرکت و پیشرفت ندارد.

    پاسخحذف