۱۳۹۵ خرداد ۱۳, پنجشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (39)

 
 
قصه ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

 امشاسپندان
  یعنی جاودانان پاک یا مقدسان نامیرا

امشاسپندان شش فضیلت اهورامزدا را تشکیل می دهند
که هر کدام حاوی مفهومی راجع به عظمت اهورامزدا ست
و با اشنایئ به این مفاهیم ‌توان اهورا مزدا را شناخت
   امشاسپندان
  در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری ازاهورامزدا حمایت می کنند
و هرکدام مسئولیت انجام امری را به عهده دارند.
 امشاسپندان حلقه  واسط میان خلق و اهورامزدا و
راهنمای نیکوکاران به بهشت اند.
  در زرتشتیسم که نبرد حق علیه باطلنمایندگی می شود
ضد امشاسپندان، دیوان اند.
 اهریمن که خالق شر است، گروهی از دیو های کماره را برای مقابله با امشاسپندان تولید می کند.

·        سخن ـ بسیار یا کم ـ وقت، بیگاه است
·        نگه کن، روز، کوتاه است
·        هنوز از آشیان دوریم و شب، نزدیک
·        شنیدم قصه ی این پیر مسکین را

·        بگو آیا تواند بود، کاو را رستگاری روی بنماید؟
·        کلیدی هست، آیا که ش (کان؟)  طلسم بسته بگشاید؟

·        تواند بود
·         پس از این کوه تشنه، دره ای ژرف است
·         در او نزدیک غاری تار و تنها، چشمه ای روشن؟


ایزد یا رب ‌النوع

 فرشته موکل بر هر یک از انواع موجودات.
مظهر روحانی و جاودانی موجودات در عالم معنا ست
 که محافظ نوع خود در جهان مادی اند
 خدای نوع،
یعنی خدای هر یک از انواع موجودات
  مانند خدای آب، آتش، زمین
 اقوام آریایی (هند و ایرانی) را در هزارهٔ دوم پیش از میلاد
ناتورالیست بوده اند
پرستنده ی «مظاهر طبیعت»  
   خورشید، ماه، سیارات، آذرخش و طوفان بوه اند
  
·        از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
·        چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید، تن
·        غبار قرن ها دلمردگی از خویش بزداید
·        اهورا وایزدان وامشاسپندان را
·        سزا شان با سرود سالخورد نغز بستاید

·        پس از آن، هفت ریگ از ریگ های چشمه بردارد
·        در آن نزدیک ها چاهی است
·        کنارش آذری افروزد  و او را نمازی گرم بگزارد

·        پس آنگه، هفت ریگش را
·        به نام و یاد هفت امشاسپندان در دهان چاه اندازد

·        از او جوشید، خواهد آب
·        و خواهد گشت شیرینچشمه ای جوشان
·        نشان آنکه دیگر خاستش (برخاسته او را)، بخت جوان از خواب
·        تواند باز بیند روزگار وصل
·        تواند بود و باید بود
·        ز اسب، افتاده او، نز (نه از)  اصل

·        غریبم، قصه ام ـ چون غصه ام ـ  بسیار
·        سخن، پوشیده بشنو، اسب من مرده است و اصلم پیر و پژمرده است

·        غم دل با تو گویم، غار
·        کبوترهای جادوی بشارتگوی
·        نشستند و «تواند بود» و «باید بود» ها گفتند
·        بشارت ها به من دادند و سوی آشیان رفتند

·        من آن کالام را دریا فرو برده
·        گله ام را گرگ ها خورده

·        من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
·        من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ

·        ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمه ای جوید
·        دریغا، دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت

·        کجایی ای حریق،  ای سیل،  ای آوار؟
·        اشارت ها درست و راست بود، اما بشارت ها

·        ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
·        درخشان چشمه پیش چشم من جوشید (خوشید؟ خشک شد)    
·        فروزان آتشم را باد خاموشید

·        فکندم ریگ ها را ـ یک به یک ـ در چاه
·        همه امشاسپندان را ـ به نام ـ آواز دادم، لیک
·        به جای آب، دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت:
·        «آه»


پشوتن

پسر بزرگ گشتاسب و برادر اسفندیار
پشوتن با خوردن شیر و نان ِ درون (یعنی غذایی که بر آن دعا خوانند)
از دست زرتشت، جاودانه می ‌شود.
پشوتن در روایات آئینی از جاودانانی است که بر گنگ دژ فرمان می ‌راند و در آخرین دههٔ هزارهٔ آخر، همراه با یکصد و پنجاه هزار تن از یارانش و با ده هزار درفش، به فرماندهی خورشید چهر که فرزند زرتشت است،
به یاری سوشیانت بر می ‌خیزد.
در شاهنامه، پشوتن برادر اسفندیار و پهلوانی بزرگ است
که در هفت خوان اسفندیار همراه او ست
و در نقش پهلوانی فرزانه و دوراندیش نمایان می‌شود.
پشوتَن در لغت به معنای جانباز است

·        مگر دیگر، فروغ ایزدی آذر، مقدس نیست؟
·        مگر آن هفت انوشه (نامیرا)  خواب شان، بس نیست؟ 

·        زمین گندید، آیا بر فراز آسمان، کس نیست؟

·        گسسته، است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوند است
·        پشوتن مرده است، آیا؟
 
·        و برف جاودان بارنده، سام گرد را سنگ سیاهی کرده است، آیا؟

·        سخن می گفت ـ سر در غار کرده ـ شهریار شهر سنگستان
·        سخن می گفت با تاریکی خلوت
·        تو پنداری، مغی دلمرده در آتشگهی خاموش
·        ز بیداد انیران شکوه ها می کرد

·        ستم های فرنگ و ترک و تازی را
·        شکایت با شکسته بازوان میترا می کرد
·         غمان قرن ها را ـ زار ـ می نالید
·        حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد:
·        «غم دل با تو گویم، غار،
·        بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
 
·        صدا ـ نالنده ـ پاسخ داد:
·        «آری نیست.»

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر