۱۳۹۵ خرداد ۱۲, چهارشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (38)


 قصه ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

در منظومهٔ بهرام ورجاوند
 ظهور بهرام ورجاوند (ارجمند، دارای فره ایزدی)  
 در پایان جهان
به صورت منظومهٔ مقفای کوتاهی مشتمل بر حدود ۱۴ بیت پیشگویی شده ‌است.

ابیات و حتی مصراع‌ ها به «آن» ختم می شوند.
 در آغاز آن به
حملهٔ اعراب و غصب اموال و دارایی و وضع جزیه
 اشاره رفته
و
در پایان آن
مژده داده شده‌ است که بهرام ورجاوند در پایان جهان خواهد آمد
 و از تازیان انتقام خواهد گرفت.
منظومه چنان که از مضمون آن پیدا ست
پس از اسلام ساخته شده ‌است.

گند آور
(سپهبد، سرلشکر)
  واحد های سپاه را در زمان ساسانیان گند می نامیدند
 و فرماندهی آنها با گند سالاران بود .
تقسیمات کوچکتر از آن را
درفش
 و از آن کوچکتر را
وشت
می نامیدند .

·        نه، خواهر جان، چه جای شوخی و شنگی است؟

·        غریبی، بی نصیبی، مانده در راهی
·        پناه آورده سوی سایه ی سدری
·        ببینش، پای تا سر، درد و دلتنگی است

·        نشانی ها که در او هست
·        نشانی ها که می بینم در او، بهرام را ماند
·        همان بهرام ورجاوند
·        که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
·         هزاران کار خواهد کرد، نام آور
·        هزاران طرفه خواهد زاد از او، بشکوه
·        پس از او گیو بن گودرز
·        و با وی توس بن نوذر
·        و گرشاسپ دلیر، آن شیر گندآور
·        و آن دیگر
·        و آن دیگر
·        انیران را فرو کوبند و این اهریمنی رایات (درفش ها)  را بر خاک اندازند
·        بسوزند آنچه ناپاکی است، ناخوبی است

·         پریشان شهر ویران را دگر سازند
·        درفش کاویان را فره و در سایه اش
·        غبار سالیان از چهره بزدایند،
·        برافرازند

·        نه، جانا، این نه جای طعنه و سردی است
·        گرش نتوان گرفتن دست، بیداد است، این تیپای بیغاره (نکوهش)    
·        ببینش، روز کور شوربخت، این ناجوانمردی (یک ناجوانمرد)  است

·        نشانی ها که دیدم، دادمش، باری
·        بگو تا کیست این گمنام گرد آلود  
·        ستان (به پشت)  افتاده، چشمان را فروپوشیده با دستان  
·        تواند بود کاو با ما ست گوشش وز خلال پنجه بیند مان

·        نشانی ها که گفتی هر کدامش برگی از باغی است
·        و از بسیارها تایی
·        به رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی
·        نه خال است و نگار آنها که بینی، هر یکی داغی است
·         که گوید داستان از سوختن هایی

·        یکی آواره مرد است، این پریشانگرد
·        همان شهزاده ی از شهر خود رانده
·        نهاده سر به صحرا ها
·        گذشته از جزیره ها و دریاها
·        نبرده ره به جایی، خسته در کوه و کمر مانده

·        اگر نفرین، اگر افسون، اگر تقدیر، اگر شیطان
·        به جای آوردم او را، هان
·        همان شهزاده ی بیچاره است، او که شبی دزدان دریایی
·        به شهرش حمله آوردند

·        بلی، دزدان دریایی و قوم جادوان و خیل غوغایی
·        به شهرش حمله آوردند

·        و او مانند سردار دلیری، نعره زد بر شهر
·        دلیران من، ای شیران
·        زنان، مردان، جوانان، کودکان، پیران
·        و بسیاری دلیرانه سخن ها گفت، اما پاسخی نشنفت

·        اگر تقدیر نفرین کرد، یا شیطان فسون، هر دست یا دستان
·        صدایی بر نیامد از سری، زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند

·        از اینجا نام او شد شهریار شهر سنگستان
·        پریشانروز مسکین ـ تیغ در دستش ـ میان سنگ ها می گشت
·        و چون دیوانگان فریاد می زد:
·        «آی»
·        و می افتاد و بر می خاست، گریان نعره می زد باز:
·        »دلیران من»،
·        اما سنگ ها خاموش

·        همان شهزاده است آری که دیگر سال های سال
·        ز بس دریا و کوه و دشت پیموده است
·        دلش سیر آمده از جان و جانش، پیر و فرسوده است
·        و پندارد که دیگر جست و جو ها پوچ و بیهوده است
·        نه، جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند
·        نه دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند.

·        دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه
·        چو روح جغد، گردان در مزار آجین این شب های بی ساحل
·        ز سنگستان شومش بر گرفته دل

·        پناه آورده سوی سایه ی سدری
·        که رسته در کنار کوه بی حاصل

نشید
سرود و آواز، شعری که در جمع برای دیگران می خوانند)

آبخوست
جزیره، آبکند
 
·        و سنگستان گمنامش
·        که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود
·        نشید همگنانش، آفرین را و نیایش را
·        سرود آتش و خورشید و باران بود
·        اگر تیر و اگر دی، هر کدام و کی
·        به فر سور و آذین ها، بهاران در بهاران بود ،
·        کنون ننگ آشیانی نفرت آباد است، سوگش سور
·        چنان چون آبخوستی روسپی، آغوش زی آفاق بگشوده

·        در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده
·        و صیادان دریا، بارهای دور
·        و بردن ها و بردن ها و بردن ها
·        و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
·        و گزمه ها و گشتی ها

ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر