۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (276)


جمعبندی از
مسعود بهبودی

شعور و یا روح
به عنوان عالی ترین مفهوم فلسفی
در برگیرنده آگاهی نیز است.

1
شعور مطلقا فردی وجود ندارد.

2
شعور
ـ در تحلیل نهائی ـ
طبقاتی است.

3
اختلاف نظر میان انسان ها
ـ در تحلیل نهائی ـ
به دلیل تعلقات طبقاتی متفاوت آنها ست.

4
شما اگر حتی سنگ تمام بگذارید
نمی توانید مثلا فئودالی را و یا بورژوائی را
به راه راست
(به راه درست اندیشی علمی و انقلابی)
هدایت کنید.

5
اگر فرد آگاهی باشید
باید پیشاپیش از این حقیقت امر مطلع باشید.

6
هر ننه مرده ای
به روشنگران علمی اندیش و انقلابی
فحش می دهد.

7
رنج آور است، ولی وقوف به دلایل طبقاتی
مانع دلسردی آنها می شود
و آتش رنج روحی و روانی آنها را
دود و نابود می کند.

اینها مهره های رنگارنگ طبقه حاکمه امپریالیستی اند.

1
این خودش میلیاردر است.

2
یعنی مثل بوشان
هم عضو طبقه حاکمه است
و هم می خواهد نماینده سیاسی آن گردد.

3
دموکرات و جمهوری خواه
ـ در تحلیل نهائی ـ
تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند.

4
همه آب به آسیاب واحدی می ریزند.

5
مثل اجامر جمهوری اسلامی اند:
با عمامه و بی عمامه

منظور یونگ چیز دیگری است
این جمله باید در متن مربوطه معنی شود.

1
ولی کسانی که دیگران را نفهم تصور می کنند
و ادای رنج بردن از نفهمی دیگران را در می آورند
خودشان ترحم انگیز تر اند،
اگر تهوع انگیز نباشند.

2
چون دانش
اولا اکتسابی است و نه مادر زادی

3
ثانیا اجتماعی است.
سطح توسعه فکری هر کس
بنا بر سطح توسعه مادی جامعه اش تعیین می شود.

4
ثالثا نسبی است:

الف
عمله
دانش مربوط به کسب و خود را دارد
و نجار دانش دیگری را دارد.

ب
معلم
دانش معینی را کسب کرده است که بقال کسب نکرده است.
بقال ولی بی شعور و نفهم نیست
دانش خاص خود را دارد.

ت
حتی خر
خر نیست.
خر قادر به تمیز نبات سمی از نبات سالم است
و به کره های خود آموزش می دهد.

این جمله 
احتمالا 
درست ترجمه نشده است:

1
منظور کارل گوستاو یونگ
«بووست زاین» (روح و یا شعور به زبان فلسفی)
در زبان آلمانی ـ اطریشی است.

2
او و امثال او
بیگانه با خرد کل اندیش (فلسفه) و جامعه شناسی اند
و با مفاهیم پسیکولوژیستی (روانشناسی گرائی)
«می عندیشند.»

3
آنها معنی آگاهی (بووست هایت Bewusstheit) را
که مفهومی سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) است،
اصلا نمی دانند.

4
به همین دلیل ضد آگاهی را ناخودآگاهی (ئون بووست زاین) تصور می کنند و نه
(خودپوئی Spontaneität )

5
پسیکولوژیسم
یکی از مکاتب امپریالیستی برای خر کردن خلایق است.

6
شاید منظور او از مفهوم «آگاه شدن»
وقوف به پدیده های روانی باشد
و نه آگاهی در
دیالک تیک آگاهی و خودپوئی

7
ما اصلا ملتفت صاحبسخن نشده بودیم و فکر می کردیم
خردگرائی آن را فرمولبندی کرده است.

8
کسب آگاهی آرامش آور است.

9
افراد بی خرد اصلا آرامش ندارند.

10
رمان های مسیحیان عرصه رنج و خود آزاری است.

11
مؤمنین مسیحی
بدتر از اهل تشیع
از وحشت دوزخ
شب و روز
ضجه می زنند.
آرامش کیمیا ست.

کسی که می خندد،
خبر دهشتناک را
ـ هنوز ـ
نشنیده است.
(برتولت برشت)

1
دهشت به معنی حیرت توأم با وحشت است.

2
شما باید انسان رشک انگیزی باشید.

3
رهبران سابق
چه بسا کم و نیست
چه در امریکا
چه در انگلستان
و چه در دیگر متروپول های سرمایه داری
برای پیروزی مهره های احزاب هفت مار خورده ی افعی شده
در عنتخابات فرمال و بی محتوا
از ولع حلیم در دیگ می افتند.

4
تهوع انگیز و ضمنا شرم انگیز است.
فرار باید کرد.

عقاید
فرم هایی معینی از ایده ئولوژی اند
و ایده ئولوژی طبقاتی است.

1
تفاوت عقیدتی،
تفاوتی ایده ئولوژیکی است.

2
تفاوت در منافع طبقاتی است
که به شکل ایده ئولوژی انعکاس می یابد.


تربیت بدنی؟
تازیانه به جای موعظه؟
تخریب جسم به عوض تعمیر روح؟

لایتناهیت واقعیت عینی
همین جا برهنه می شود
و خود را نشان جماعت می دهد:

1
ساده ترین چیزها نا مفهوم می مانند.

2
«یکی بود ـ یکی نبود»
یکی از آنها ست.

3
نه کسی تاریخ تولد (تشکیل) آن را می داند،
نه نام مؤلف آن را و نه حتی معنی آن را.

4
یکی بود ـ یکی نبود
بسط و تعمیم دوئالیسم بود و نبود است.

5
بسط و تعمیم دوئالیسم بقا و فنا ست.

6
بسط و تعمیم دوئالیسم وجود و عدم است.

7
درست به دلیل دوئالیستی بودنش
باطل است.

8
ما در همه فرم های هستی
(طبیعت، جامعه و تفکر)
نه با دوئالیسم چیزها،
بلکه با
دیالک تیک آنها
سر و کار داریم

9
هستی
ـ از ذره تا کهکشان ـ
جولانگاه دیالک تیک است.

10
دیالک تیک بود و نبود
دیالک تیک بقا و فنا
دیالک تیک وجود و عدم
در واقع
بسط و تعمیم تریاد (تثلیث) لایزال پیدایش ـ رشد ـ زوال اند.

11
آنچه زوال می یابد، نه به معنی نیستی و عدم،
بلکه به معنی تجزیه به اجزای آغازین است
تا به طرز دیگری ترکیب شود
و ساختار و سیستم دیگری با فونکسیون دیگری تشکیل گردد:

12
گوزن پیری می میرد و تجزیه می شود
تا به شکل مثلا درختی بازتشکیل شود.

13
واقعیت عینی عروس نامیرای هستی است
که لباس عوض می کند
فرم عوض می کند.

14
میان داس و چکش و طشت و گاو آهن
فقط بلحاظ ساختار
فقط بلحاظ نحوه ترکیب اتم های آهن
تفاوت هست.

15
اگر ذوب شوند
به اصل خود برمی گردند و تمیز آنها از یکدیگر محال می شود.

16
یکی بود ـ یکی نبود
را می توان در عرصه های متفاوت هستی
تفسیر کرد.

17
سعدی در این زمینه
خورشید و کرم شبتاب را مورد مقایسه قرار می دهد.

18
هر دو
هم شب و هم روز
هستند.
اگرچه
ـ به ظاهر ـ
خورشید در طول روز هست
و کرم شبتاب در طول شب.

19
رعیت و ارباب
کارگر و بورژوا
مولد و انگل
هر دو هستند.

20
ولی در سیستم اجتماعی فئودالی
اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی دیده و شنیده می شوند
و از رعایا اثری و نظری در بین نیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر