۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

سیری در شعری از آذر و رضوان (13)


ویرایش و تحلیل از
ربابه نون
 
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت» شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

• سؤال این بود که چرا و به چه دلیل «آخر عشق "یکی ماند و یکی رفت" شده» است؟

• برای پاسخ به این پرسش باید مفاهیم این بیت و محتوای ایده ئولوژیکی، سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی آن، تحلیل شوند:

1
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت» شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

• دلیل اول این جدائی عاشق از معشوق، البته اگر عاشق واقعا عاشق باشد و معشوق واقعا معشوق، در ماهیت خود «عشق» است.

• سؤال این است که عشق چیست؟

2
عشق پدیده ای خودپو ست
و نه پدیده ای ارادی، آگاهانه و دلبخواهی.

• خودپو ضد دیالک تیکی آگاهی است:
• دیالک تیک خودپوئی و آگاهی.

• عشق چه بسا بدون دخالت عقل اندیشنده بر آدمی چیره می شود.
• قوای درونی عشق اگر عقل رو داری به خرج دهد، می توانند بر پوزه اش، پوزه بند زنند و به گوشه ای پرتاب کنند.
• بعد خودشان ـ به تنهائی ـ ببرند و بدوزند.

3
عشق بطرز جرقه آسا و ناگهانی چیره می شود:
یکی را می بینی و بی آنکه دلیلی داشته باشی
و بدون آنکه بدانی و حتی بخواهی
در دایره جاذبه اش گرفتار می آیی.
(البته این گرفتاری بی دلیل نیست.) 
 
• به همین دلیل، رابطه مبتنی بر عشق، بدون حمایت عقل اندیشنده، برقرار می شود.
• یکی از دلایل «جدائی» همین است:
• هر کرد و کاری که بدون حمایت عقل صورت گیرد، دیر یا زود، شکست می خورد.

4
عشق پدیده ای غیر عقلی است.
عشق توسط قوای غریزی ـ ژنه تیکی ـ سوسیولوژیکی ـ پسیکولوژیکی ـ اتیکی ـ استه تیکی ـ احساسی ـ عاطفی و غیره تعیین و تحمیل می شود.
عشق
ـ به همین لدیل ـ
همیشه یکطرفه می ماند و مخرب.

• دلیل دیگر «رفتن یکی و ماندن دیگری» (جدائی) همین است.
• رابطه یکطرف اصلا رابطه نیست.
• چون رابطه باید همیشه دو طرفه باشد.

• در روابط به اصطلاح عاشقانه، همیشه یکی رل (نقش) بازی می کند.
• رابطه به اصطلاح عاشقانه ـ چه در فرم زناشوئی و چه در فرم دیگر ـ صحنه تئاتری است که یکی از هنرپیشه ها بیهوش است و دیگری هوشمند.
• به این جور «روابط» نمی توان و نباید دل بست.
• پایان هر چه سریع تر این روابط عصب سوز و توان فرسا بهتر از تداوم آنها ست.

5
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت» شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

• ایراد بینشی و اتیکی (اخلاقی) شاعر در این بیت، بد آموزی است.
• شاعر خواننده اشعار خود را از صراط عقلی منحرف می سازد و به دنبال فاجعه می فرستد.
• شاعر حفظ رابطه واره عاشقانه را اکیدا توصیه می کند.
• شاعر به سر خواننده شعر شیره ایده ئولوژیکی می مالد.

• چرا و به چه دلیل؟

6
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت» شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

• جواب این سؤال هم در خود عشق است:

عشق
کورکورانه
ـ (بدون دخالت اراده و عقل و اندیشه) ـ
بر آدمی چیره می شود
و آدمی را کودن و کور و کر و الکن مادر زاد می سازد.
ـ به قول کریم ـ
صم بکم عمی و لایعقلون

• عشق پدیده ای خردستیز است.
• عشق دشمن عقل است.
• عشق اگر به هر دلیلی، عقل را از خانه اندام بدر راند، آدمی را به جنون می کشد.
• ماجرای مجنون، ماجرای غلبه قوای حامی عشق بر عقل است.
• با حذف عقل، آدمی به درجه ای نازل تر از جانوران سقوط می کند.
• چون جانوران به ساز و برگ بدیلی (آلترناتیوی) عقل مجهزند.
• آدمیان اما در روند تکاملی شان، این ساز و برگ را از دست داده اند.
• وقتی از آدمیان ساز و برگ عقل اندیشنده بازپس گرفته شود، آنها به قهقرایی عمیقتر از عالم حیوانی سقوط می کنند.

7
آخر عشق، «یکی ماند و یکی رفت» شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد

• شاعر ـ در کسوت عاشق ـ به معشوق کذائی التماس می کند که نرودف به هر قیکتی و به هر ذلتی، بماند و به رابطه واره ی یکطرفه ادامه دهد.
• ثمره تلخ تر از زقوم عشق همین هم است:
• آدمیت زدائی از آدم ها.
• زباله واره سازی افراد.
• سلب سوبژکتیویته از اعضای جامعه.
• سلب هویت، منیت، فردیت و شخصیت از اعضای جامعه:
 
عشق کثیف ترین پدیده است.
عشق بدترین بلائی است
که بر سر آدمیان خرفت بخت برگشته نازل می شود.
عشق آدمی را به درجه گدایی، ذلیلی و موجود حقیر ترحم انگیز تهوع آوری
تنزل می دهد.
عشق آدمی را آدمیت زدائی می کند.
زباله واره می سازد.
 
• تار و پود غزلیات سعدی و حافظ نمایشگاه شرم انگیز این ذلت ناشی از عشق است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر