در همبستگی با مردم
پاریس و بیروت
شمشیر در حوضخانه
(۴ ژانویه ۱۹٨۷)
·
در این خانه شمشیری است
·
که پدر، یادگار دوره ی باستان می داند.
·
من آن را در خلوت خدایی حوضخانه دیدم
·
و پنداشتم که نقش بی آزاری است
·
بر پرچم سبزِ خوشرنگِ الله.
·
یک غروب به وقت افطار
·
به حوضخانه رفتیم.
·
شبِ «قدر» بود.
·
فواره ی کوچک، با خود نجوا می کرد.
·
پدر در کنار آبنما وضو ساخت
·
و رو به قبله ایستاد
·
و من به سوی سماور جوشان،
·
بشقاب رنگینک و دیسِ سبزی و نان.
·
از قنداغی که از لب های خشکیده اش فرو می رفت
·
هُرمِ خدایی به هوا می خاست
·
و از زمزمه ی دلنشینِ کتاب دعایش
·
نویدِ یکرنگیِ دلخستگان.
·
از ریاضتِ تن، چشم هایش می درخشید
·
و به هر چیز که می نگریست
·
آن را مجذوب خود می کرد.
·
ایستادم و به این همه زیبایی رکوع کردم.
·
اگر راز و نیاز من آن شب پذیرفته می شد
·
جز این سفره ی گسترده ی شادکامی
·
چه آرزویی در دل داشتم؟
·
پس بی اختیار سر به دامانش گذاشتم
·
و در رؤیای بهشتی خود به خواب رفتم.
·
ناگهان شمشیرِ برهنه، جان گرفت.
·
مجاهدی چست و چالاک
·
آن را در رقصی بی وقفه به اطراف می چرخاند
·
و از کناره ی لباده ی بلندش
·
لشگری از مؤمنین به هوا می خاست.
·
زمزمه ی آرام بخشِ سماور
·
به فریاد های مهیبِ غزوات می گرایید،
·
چایِ خوشرنگ به خون
·
و دانه های پُر شهوتِ خرما
·
به دلِ زنده ی آدمی.
·
در این غوغای بزرگ، پدر را شناختم
·
که این بار ندا می داد:
·
«قاتلوا فی سبیل الله
·
قاتلوا فی سبیل الله! »
·
بر خود لرزیدم
·
و خوابم نیمه کاره ماند.
·
پدر پشت به مخده ی مخملی
·
خفته می نمود.
·
دانه ای خرما برداشتم
·
و او را در کابوسش
·
تنها گذاشتم.
·
·
در این حوضخانه شمشیری آویزان است
که پدر آن را یادگار دوره ی
باستان می داند.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر