۱۳۹۴ بهمن ۱۹, دوشنبه

سیری در شعری از هما وثوق (20 )


ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون 

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﻭﺍﻧﺪﻧد
ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ
ﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ.

·        معنی تحت اللفظی:
·        زنان ایران خسته از ترس اند.
·        ترسی که همزاد آنها ست.
·        ترسی که در وجود آنها ریشه دوانده است.
·        ترسی که در باور های آنها جوانه زده است.
·        جوانه ای که درختی پر شاخ و برگ گشته است.
·        سایه این درخت ترس، زنانگی زنان ایران را از انظار عمومی پنهان کرده است.

1
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﻭﺍﻧﺪﻧد
ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ
ﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ.

·        بنا بر محتوای این بند شعر می توان گفت که زنان ایران از دید هما وثوق مظهر ترس اند.
·        ترس، اما پدیده ای پسیکولوژیکی است.
·        به همین دلیل، ثانوی است.
·        ترس معلول علت و یا علل مادی است.

·        سؤال اکنون این است که چرا روان زنان معینی از طبقه اجتماعی معینی صحنه ترس و هراس است؟

2
زنان ایران خسته از ترس اند.

·        به آذین در اثری چند صفحه ای تحت عنوان «کاوه آهنگر»، از گروهی از انسان ها سخن می گوید که ترس را به همان سان در خود جذب و ذخیره می کنند که اسفنج، آب را در خود جذب و ذخیره می کند.
·        او اما به سبب سطح تئوریکی نازل نمی داند که دلیلش چیست.

·        چنین افرادی ـ در تحلیل نهائی ـ باید جزو اقشار بینابینی جامعه باشند.
·        یعنی نه جزو توده های مولد و زحمتکش باشند و نه جزو طبقه حاکمه.
·        درست به همین دلیل باید در ترس و هراس و وحشت مادام العمر بسر برند.

·        چرا و به چه دلیل؟  

3
زنان ایران خسته از ترس اند.

·        ترس این اقشار بینابینی از خانه خراب شدن و غلتیدن به شرایط زندگی توده های مولد و زحمتکش است.
·        ترس اقشار بینابینی از پرولتریزه گشتن است.
·        ترس اقشار بینابینی از غلتیدن به شرایط زندگی بی خانمانان جامعه است.
·        اقشار بینابینی ـ بر خلاف تصور هما وثوق ـ نه در ترس و هراس محض، بلکه در دیالک تیکی از حسرت و هراس  به سر می برند:

الف
·        از سوئی در حسرت صعود به درجه طبقه حاکمه و برخورداری از لذت بی حد و اندازه مدام بسر می برند.  
·        به همین دلیل از هیچ چاپلوسی و خوشخدمتی به طبقه حاکمه خود داری نمی ورزند و با مشاهده لذت و رفاه و عیش و ریخت و پاش اعضای طبقه حاکمه «آب از لب و لوچه شان سرازیر می شود.» (مائوتسه تونگ)   

ب
·        از سوی دیگر، در هراس از سقوط به قهقرای توده های مولد و زحمتکش و گرفتاری در ریاضت و ذلت بی حد و اندازه ی مدام بسر می برند.
·        به همین دلیل از تنفر نسبت به توده و حرب توده سرشارند و مرتب بر آنها حمله می برند.
·        ضمنا پایگاه اجتماعی فاشیسم و فوندامنتالیسم محسوب می شوند.

4
ترسی که همزاد آنها ست.

·        به همین دلیل باید گفت که هما وثوق، فقط نیمی از حقیقت عینی را تبیین داشته است.
·        فقط نیمی از اعضای اقشار بینابینی جامعه ایران را در مد نظر داشته است و نه کل آن را.
·        فقط زنان این بخش از جامعه را مورد بررسی قرار داده است و نران این بخش را فراموش کرده است.
·        این ترس از قضا عمدتا توسط نیمه نر به نیمه زن منتقل می شود.
·        اگر کسی با نران متعلق به اقشار بینابینی تماس داشته باشد، متوجه این دیالک تیک حسرت و هراس می شود.

5
ترسی که همزاد آنها ست.

·        این دیالک تیک حسرت و هراس جنسیت نمی شناسد.
·        این دیالک تیک حسرت و هراس ریشه طبقاتی دارد.
·        اقشار بینابینی به همین دلیل، پایگاه اجتماعی فاشیسم و فوندامنتالیسم اند.
·        ارنست بلوخ، در اثر معروفش تحت عنوان «اصل امید» از روانشناسی این بخش از جامعه آلمان پرده برمی دارد که «مشت گره کرده در جیب دارند» تا به محض کسب امکان بر سر ضعیفی، زحمتکشی، مولدی، رنجبری فرود آورند.

·        زنان و مردان این بخش از جامعه ایران پایگاه اجتماعی فوندامنتالیسم بوده اند که همشیره فاشیسم است.
·        فاشیسم و فوندامنتالیسم فقط با تکیه بر اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی واپسین روی کار نمی آید و پایدار نمی ماند.
·        بلکه با حمات ترس آمیز همین طبقه به اصطلاح متوسط روی کار می آید، حفظ می شود و تحکیم می یابد.

·        فیس آباد عرصه یکه تازی همین اقشار بینابینی است.

·        زباله واره هائی که جز هورا و هلهله و احسنت و مرحبا و فحش و توهین و تخریب، هنری ندارند.
·        نه میهن دارند، نه مسئولیت سرشان می شود و نه از شرم و حیا، بوئی به مشام شان خورده است.
·        لاشخور و لات و لومپن از سر تا پا هستند.

6
ترسی که در وجود آنها ریشه دوانده است.

·        هما وثوق اکنون ـ آگاهانه و یا ناخود آگاه ـ دست به ریشه ترس طبقاتی می برد:
·        او عملا و عینا یعنی بی اعتنا به اینکه خود می داند و یا نمی داند، دیالک تیک وجود و شعور را به شکل دیالک تیک وابستگی طبقاتی و ترس طبقاتی بسط و تعمیم می دهد.
·        در دیالک تیک وجود و شعور، نقش تعیین کننده از آن وجود (وابستگی طبقاتی) است.
·        این طرز تهیه و طرز تولید نان سفره است که طرز تفکر و اخلاق و روحیات و روانشناسی آدمی را تعیین می کند.

·        وابستگی به طبقه متوسط (وجود اجتماعی) تعیین کننده دیالک تیک حسرت و هراس (شعور اجتماعی) است.

7

ترسی که در باور های آنها جوانه زده است.

·        درک معنی این جمله هما وثوق آسان نیست:
·        در باورها و اعتقادات زنان اقشار بینابینی، ترس جوانه زده است.
·        این بدان معنی است که هما وثوق، باورهای زنان مورد نظر خود را زادگاه (خاک و یا درخت جوانه)  ترس تصور و تصویر می کند.
·        او بدین طریق هم منشاء دیگری و هم فونکسیون دیگری برای ترس کشف و افشا می کند:

الف
·        منشاء معرفتی ترس زنان مورد نظر هما وثوق، عبارت است از باورها و اعتقادات آنها.

ب
·        فونکسیون ترس، عبارت است تقویت و توسعه باورهای زنان مورد نظر هما وثوق.

8
منشاء معرفتی ترس زنان، باورهای آنها ست.

·        این استنباط هما وثوق ـ در تحلیل نهائی ـ نظری علمی و ابتکاری (نو آورانه) است.
·        ترس نه فقط ناشی از وجود اجتماعی است.
·        ترس نه فقط ناشی از وابستگی طبقاتی به اقشار بینابینی است.
·        بلکه علاوه بر آن، ناشی از شعور اجتماعی (باورها، اعتقادات) است.
·        این بدان معنی است که اعتقادات این بخش از زنان، هم به تولید ترس مدد می رسانند و هم به بازتولید و توسعه و تقویت و تحکیم ترس.
·        این استنباط هما وثوق، واقعا ستایش انگیز است، ولی ضمنا ناقص و نیم بند است:
·        باید اینجا نیز از دیالک تیک حسرت و هراس نام برد و نه از هراس و ترس محض.

9
منشاء معرفتی ترس زنان، باورهای آنها ست.

·        در هر صورت، خدمت هما وثوق به دیالک تیک مارکسیستی ـ لنینیستی این است که دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی توسعه بیشتر می یابد.
·        بدین طریق دیالک تیک دیگری تحت عنوان دیالک تیک شناخت (معرفت، باورها و اعتقادات) و پسیکولوژی (ترس)     تشکیل می شود:
·        بدین طریق، شناخت انسان ها نیز زادگاه پدیده های پسیکولوژیکی متنوع محسوب می شود:
·        روان آدم ها از معرفت (شناخت)  آنها، تاثیر مثبت و منفی می پذیرد.
·        حمایت و یا تخریب می شود.

·        می توان گفت که هما وثوق از نقش شناخت آدم ها در ساختار روانی آنها پرده برمی دارد.

·        این نکته خیلی زیبا ست.

·        می توان به این نتیجه رسید که پدیده ها و حالات روانی آدم ها نه فقط منشاء و منبع مادی (اجتماعی، طبقاتی)، بلکه ضمنا منشاء معرفتی دارند.
·        شناخت علمی و انقلابی به تشکیل حالات مثبت روانی منجر می شود و خرافات و خریت و خردستیزی به تشکیل پدیده ها و حالات روانی منفی از قبیل ترس و یأس و غیره.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر