۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

شعری از مجید نفیسی (16)


مرگ گئومات
ادامه

·        هرودت دروغ می گوید
·        نام برادر کامبیز، «تن ـ بزرگ» بود، نه هیولا
·        و کوروش در بستر مرگ او را
·        فرماندار بلخ، خوارزم و پارت کرده بود.

·        یک بار مجوسی به نام اسپندداد که به دستور تن ـ بزرگ
·        به پادافره ی گناهی تازیانه خورده بود
·        به مصر رفت و به کامبیز گفت
·        که برادرش در اندیشه ی کشتن او ست:
·        «اگر حرف مرا باور نداری
·        او را به مصر فراخوان
·        تا ببینی که نخواهد آمد.»

·        کامبیز برادرش را از بلخ به مصر خواند
·        اما او بهانه ای آورد و نیامد.

·        اسپندداد بار دیگر او را به توطئه چینی متهم کرد
·        اما مادر کامبیز، که اوماتی نام داشت نه کاساندان
·        از کامبیز خواست که سخن او را باور نکند.

·        کامبیز در ظاهر اندرز مادر را پذیرفت
·        ولی در باطن به حرف اسپندداد عمل کرد
·        و تن ـ بزرگ را برای بار سوم به مصر فراخواند.

·        سرانجام برادر به نزد کامبیز آمد
·        و او در ظاهر برادرش را در بر گرفت
·        ولی دور از چشم مادر نقشه ی قتل او را ریخت.

·        اسپندداد به کامبیز گفت:
·        «مرا به گناه دروغگویی به زنجیر کش
·        و در حضور مادرت به قتل محکوم کن
·        اما پنهانی برادرت را به جای من بکش.
·        من رخت تن ـ بزرگ را خواهم پوشید
·        و چون شبیه او هستم
·        هیچ کس از قتل برادرت آگاه نخواهد شد
·        و همه مرا به جای او خواهند گرفت.»

·        کامبیز طرح اسپندداد را پسندید
·        و برادرش تن ـ بزرگ را واداشت
·        تا سبویی از خون گاو را سر بکشد و بمیرد
·        و نقش خود را به اسپندداد مجوس بدهد.

·        این راز سال ها از مردم پنهان ماند
·        و تنها سه تن از خواجگان کامبیز از آن آگاه بودند.

·        بدین سان اسپندداد به بلخ فرستاده شد
·        تا به جای تن ـ بزرگ فرماندار آن سرزمین شود.

·        پنج سال گذشت تا اوماتی از سوی خواجگان
·        از مرگ پسر و خیانت اسپندداد آگاه شد
·        و از کامبیز خواست تا مرد مجوس را به او بسپارد
·        اما چون کامبیز درخواست مادر را نپذیرفت
·        اوماتی نفرینش کرد و در حضور او
·        جامی از زهر را سرکشید و مرد.

·        یک روز در بابل، کامبیز کاردی را برداشت
·        تا برای سرگرمی، چوبی را بتراشد
·        اما کارد به رانش فرو رفت
·        و او در اثر زخم کاری آن
·        پس از چند روز جان سپرد.

·        آنگاه دو تن از خواجگان کامبیز
·        اسپندداد مجوس را به تخت شاهی نشاندند
·        و او تا هفت ماه فرمان راند
·        تا این که هفت تن از آزادگان پارس
·        شبانه به خوابگاهش ریختند
·        و او چون هیچ جنگ افزاری با خود نداشت
·        پایه ی زرین میزی را شکست
·        و با آن به مقابله با آنها پرداخت
·        اما سرانجام با ضربه های کارد کشته شد.


·        از میان آن هفت تن توطئه گر
·        داریوش به شاهی برگزیده شد
·        زیرا اسبش به هنگام برآمدن آفتاب
·        با نقشه ای که از پیش کشیده بود
·        پیش از همه شیهه کشید
·        و سوارکار خود را به تخت شاهی نشاند.

«چکیده ی پارس نامه»
  اثر کتسیاس  
کتاب سیزدهم.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر