۱۳۹۴ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

سیری در شعری از هما وثوق (16 )


ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون 

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو، جانی (جنایتکار)  کردم

حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        معنی تحت اللفظی:
·        حیف از عمری که با سوز جرقه جانسوزی، فدای هوس هرزه و آنی کردم.

·        از این بیت شعر معلوم می شود که شاعر معنی واژه هائی را که به کار می برد، حتی نمی داند.

1
حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        شرار و یا شرر به جرقه آتش اطلاق می شود.
·        جرقه پدیده ای آنی است که عمر بغایت کوتاهی دارد.
·        جرقه انرژی لازم برای سوزاندن خسی را حتی ندارد، چه رسد به داشتن انرژی بیکران لازم برای سوزاندن جانی.

2
حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        معلوم نیست که شاعر تخمطلا، چرا به تحقیر هوس بیچاره کمر بسته است.
·        هوس که زن نیست.
·        هوس که جنسیت ندارد، هوس که جنسیت نمی شناسد تا به جرم زنانگی اش، «هرزه» قلمداد شود.

3
حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        عمر به روندی اطلاق می شود.
·        در حالیکه شرار و یا جرقه پدیده ای آنی است.
·        رابطه شرار با عمر بلحاظ فلسفی ـ اسلوبی به رابطه دم با عمر شباهت دارد.
·        عمر را که نمی توان بسته به چیزی آنی تلف کرد.
·        شرار و شرر و جرقه هنر کند، لحظه ای عرض اندام می کند.
·        چگونه می توان عمری را با سوز شرری آنی تلف کرد؟

·        این هنوز تمامی حواس پرتی شاعر تخمطلا نیست.

4
حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        خریت شاعر تخمطلا ضمنا در مفهوم ایراسیونالیستی (ضد عقلی) «پایمال کردن عمر برای هوس آنی» است.
·        هوس آنی، چند ثانیه طول می کشد و اگر مرد تخمطلا ویاگرا و تریاک و هروئین مصرف کرده باشد، بسان هنرپیشه های عملیات جنسی (پورنو) با تخفیفاتی و تقلباتی نیم ساعت و یا حداکثر، یک ساعت طول می کشد.
·        عمری را که نمی توان «پایمال هوس هرزه و آنی» کرد.

·        خردستیزی که شاخ و دم ندارد.
·        خردستیز که حتما نباید در ملأ عام به انکار آفتاب خطر کند.
·        خردستیز بیگانگی و بی اعتنائی به محتوای واژه ها را نمایندگی می کند.
·        خردستیز از پذیرش مسئولیت فکری و فرهنگی شانه خالی می کند.
·        خردستیز دستاوردهای فکری و فرهنگی نسل های متمادی را دور می اندازد.

5
حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

·        فرض کنیم که زنان جوان ایران همه از دم، هرزه و عوامفریب و مکارند.
·        سؤال فقط این است که چرا شاعری با اینهمه ادعا، به تخریب اعتبار و عزت زنانی می پردازد که حاضر به رقصیدن به سازش نشده اند؟
·        اینکه زنی خوداندیش و خودمختار و شخصیت مند است و بسان جنده ای «با تنی چون سفره ای چرمین، با دو پستان درشت سخت»، «در بستر هر مست، هر دیوانه، هر ولگرد، عصمت عشق را» (فروغ)  آلوده نمی سازد، فخر انگیز است.

·        تحقیر چنین زن ایدئالی، اگر از سر خریت نباشد، بی شرمانه است.
·        تحقیر چنین زن ایدئالی، به معنی بی خبری از ساده ترین دستاورد های تمدن و فرهنگ بشری است.

6
در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟
دل به من دادی؟
نیست.

·        اکنون دست شاعر تخمطلا رو می شود:
·        زن «هرزه و پست و مکار» حاضر به دادن دل به او نشده است.
·        این ولی مانع آن نمی شود که شاعر از داشتن دل زن در سینه خویشتن خویش دم نزند:

7
صحبت از دل مکن، این لانه شهوت، دل نیست
دل سپردن اگر این است، که این مشکل نیست

هان، بگیر، این دلت، از سینه فکندم به در
ببرش دور، ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر

·        معنی تحت اللفظی:
·        دل تو لانه شهوت است.
·        دل تو که در سینه من بود، بیرونش انداختم.
·        برش دار و به عنوان تحفه به پدر گرگت ببر.

·        بدبختی، یکی بود و حالا شد دوتا:

8
صحبت از دل مکن، این لانه شهوت، دل نیست

·        شعری که با مفهوم «صحنه دلقک ها بودن دل زنان جوان ایران» شروع شده بود و مورد مقایسه روده درازانه با دل نران ایران قرار گرفته بود، در این بند واپسین شعر، مورد انکار مطلق قرار می گیرد:
·        دل وارگی اش نفی می شود.
·        زنان جوان ایران بدین طریق سلب دل می شوند.
·        دلی که شاعر بی شعور با قلب یکی می گیرد و از خود نمی پرسد که چگونه کسی بدون قلب می تواند زنده بماند.
·        این هنوز اوج ایراسیونالیسم (خردستیزی) شاعر نیست:

9
هان، بگیر، این دلت، از سینه فکندم به در
ببرش دور، ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر

·        شاعر در این بیت آخر شعر، مدعی داشتن دل زنانه در سینه نرانه خویش است.
·        شاعر تخمطلا با این بیت، همه دعاوی خود را عملا زیر علامت سؤال می برد:
·        دلی که «صحنه دلقک ها و لانه شهوت و ضمنا قلب بود»، نه در سینه زن جوانی، بلکه در سینه نری به نام شاعر قرار دارد.
·        این بدان معنی است که شاعر به تعویض دل مبادرت ورزیده است:
·        دل خود را به زن داده و دل زن را به ازای آن به سینه اندر کرده است.
·        چون شاعر و یا هر کس دیگر که نمی تواند دو دل در سینه داشته باشد.

10
·        اگر قضیه از این قرار باشد.
·        یعنی اگر دل شاعر در سینه زن و دل زن در سینه شاعرباشد، آنگاه شاعر را باید گفت که به شلیک بر ران خویش پرداخته است.
·        یعنی تف سر بالا انداخته است.
·        یعنی هر ستایشی که از دل خود کرده، عملا در ستایش از دل زن بوده و هر توهینی که بر دل زن روا داشته، بر دل خویشتن خویش روا داشته است:

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
ضربانش، جرس قافله زنده دلان
طپش طبل ستمکوب، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
تک تک ساعت پایان شب بیداد است

دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله آتش شیرینشکن فرهاد است

·        از این رو، همه این صفات مثبت، بزعم شاعر، باید شامل حال دل دختر ملعون و نفرین شده باشد و نه شامل حال دل شاعر.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر