۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

شعری از مجید نفیسی (15)


مرگ گئومات
ادامه

·        اما آن کس که از میان هفت همپیمان هخامنشی
·        پیش از دیگران به هیولای مجوس بدگمان شد
·        اوتانه، برادر کاساندان ـ همسر کوروش ـ بود.
·        زیرا می دید که شاه نوین هیچگاه در انظار ظاهر نمی شود
·        و هرگز پارسیان را به حضور نمی پذیرد.

·        پارمیس، دختر اوتانه زن کامبیز بود
·        که همراه با زن دیگر او، آتوسا
·        به تصاحب هیولای مجوس درآمده بود.

·        اوتانه که می دانست کوروش در سال های گذشته
·        به پادافره ی گناهی بزرگ
·        گوش های هیولای مجوس را بریده
·        از دخترش خواست که شب در بستر
·        گوش های شاه را بجوید.

·        یک شب که نوبت همخوابگی به پارمیس رسید
·        او صبر کرد تا شاه به خواب رود
·        و آنگاه دست به سوی گوش هایش برد
·        اما شگفتا! شاه «مگوش»، گوش نداشت
·        پس دختر راز «مجوس» را با پدر در میان گذاشت
·        و پدر آن را با پنج همخاندان دیگر.

·        در همان زمان داریوش، پسر فرماندار شوش از راه رسید
·        و با شش پنهانکار دیگر همپیمان شد
·        تا شاه غاصب را از میان بردارند.

·        داریوش گفت:
·        «من به دربان می گویم که پیغامی از شوش دارم
·        و آنگاه همه خود را به بارگاه شاه می رسانیم
·        و دو برادر مجوس را از پا درمی آوریم.»

·        اوتانه گفت:
·        «شتابزدگی کار اهریمن است
·        و دروغ گفتن به دربان، گناهی بزرگ.»

·        داریوش گفت:
·        «اگر شتاب نکنیم
·        راز مان از پرده برون خواهد افتاد.
·        اما دروغ و راست، هر دو وسیله هستند
·        تو راست می گویی، نه به خاطر حقیقت
·        بلکه می خواهی با شهرت به راستگویی
·        به دل مردم راه یابی
·        و دروغ می گویی، چون به مصلحت تو است.»

·        بدین سان هفت توطئه گر همپیمان شدند
·        و سوار بر اسب به سوی کاخ راندند
·        ناگهان در آسمان هفت باز شکاری پدیدار شدند
·        که دو کرکس لاشخور را دنبال می کردند
·        و چون بدانها رسیدند هر دو را پاره کردند.

·        هفت اسب سوار این نشانه را به فال نیک گرفته
·        بی درنگ وارد کاخ شده
·        هر دو برادر مجوس را سر بریده
·        کله هاشان را به دست گرفته در شهر می گشتند
·        و به مردم نشان می دادند.

·        مردم که بوی خون شنیدند
·        به جنون نسل کشی افتادند
·        و بسیاری از مجوسان را کشتند.

·        پارسیان هر ساله این واقعه را جشن می گیرند
·        و آن را روز «مغ کشی» می نامند
·        و در آن روز هیچ مجوسی نباید به خیابان آید.


تاریخ هرودوت،
کتاب سوم.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر