۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

سیری در شعری از هما وثوق (15 )


ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ
ویرایش و تحلیل از
ربابه نون 

دل من چون دل تو ، صحنه ی دلقک ها نیست
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :

·        شاعر اکنون به مقایسه دل خود (دل مرد مردان ایران)  با دل زنان جوان ایران می پردازد:
·        دل زنان جوان صحنه دلقک ها ست.
·        یعنی فاقد جدیت و واقعیت (رئالیته) است.
·        دل زنان جوان ایران مزرع شادی های توخالی و شادی آفرینی های تصنعی است.
·        دل شاعر مرد تخمطلا اما آشیانه شور و فریاد است.
·        مقایسه متد بدی نیست.
·        یعنی بهتر از هیچ است. 
·        ولی با طناب فرسوده ی این متد نمی توان به چاه ارزیابی چیزها اندر شد و به کشف حقیقتی نایل آمد.
·        تق و لقی این متد از همین بند شعر شاعر معلوم می شود:

1
دل من چون دل تو ، صحنه ی دلقک ها نیست
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :

·        صحنه دلقک ها بودن که بدتر از صحنه شور و جیغ و داد نیست، تا کسی به این نتیجه رسد که نران پیر و جوان برتر و بهتر از زنان جوان اند.
·        آشیان شور و فریاد بودن دل (ضمیر) به معنی غیاب عقل و غلبه غریزه است.
·        در بهترین حالت به معنی خریت است.
·        به خریت که نمی توان فخر کرد.
·        شنیدنی تر بقیه لاف گزاف شاعر خردستیز خودستا ست: 

2
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
ضربانش، جرس قافله زنده دلان
طپش طبل ستمکوب ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
تک تک ساعت پایان شب بیداد است

·        شاعر اکنون به ایدئالیزه کردن طپش دل خویش می پردازد و از عقب ماندگی فکری و فرهنگی خویش پرده برمی دارد:

3
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
ضربانش، جرس قافله زنده دلان

·        حالا می توان دریافت که شاعر تخمطلا نه معنی مفهوم دیر آشنای «دل» را می داند و نه معنی واژه دیر آشنای جرس را.
·        چون او دل را با قلب عوضی گرفته و زنگ کاروان و یا جرس را با آهنگ.

·        قلب اما ارگان پمپاژ خون در اندام است و جرس ابزار تولید آهنگ و بانگ در کاروان.

4
·        دل به معنی ضمیر و روح و شعور آدمی که ضربان ندارد.
·        ضربان قلب شاعر تخمطلا بانگ زنگ و یا جرس کاروان زنده دلان است.
·        خوش به حال کشوری که از زنده دلان کاروان ها دارد و جرس این کاروان ها ضربان قلب شاعر بی خبر از خرد و خردستیز و خودپرست و زن ستیز است و نه خود قلب شاعر به مثابه ناقوس و زنگ.

5
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
طپش طبل ستمکوب ستم کوفتگان

·        قلب شاعر، طپش است.
·        قلب که نمی تواند طپش باشد، برادر عرمنی.
·        قلب اگر رو به راه باشد، فقط می تواند بتپد.
·        منظور شاعر هم طپش قلبش است.
·        شاعر تخمطلا حرف زدن بلد نیست.
·        قلب او در واقع طبل است.
·        طبلی که با مضراب ستم به صدا در می آید.
·        با مضراب ستم ستمکوفته ها به صدا می آید.
·        به عبارت روشن تر، طبل قلب شاعر تخمطلا از ستمی که بر ستمدیدگان می رود، در خروش است.

·        اکنون باید از شاعر پرسید:
·        چرا و به چه دلیل، قلبی که صحنه دلقک ها ست، باید بدتر از قلبی باشد که طبل است؟
·        بی اعتنا به اینکه با چه مضرابی کوبیده می شود؟

6
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان

·        قلب شاعر ضمنا چکش است.
·        اما نه هر چکشی.
·        قلب شاعر، چکشی بر مغز بی شرف ها ست.
·        منظور شاعر این است که طرفدار ستمکشان و مخالف بی شرفان است.

7
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است :
تک تک ساعت پایان شب بیداد است

·        قلب شاعر ضمنا تیک تاک ساعت پایان شب بیداد است.
·        منظور شاعر بی سواد این است که طپش قلبش شبیه تیک تاک ساعت است.
·        تا اینجا بلحاظ منطقی و معنوی ایرادی در بین نیست.
·        ایراد وقتی وارد صحنه می شود که ساعت نه به عنوان ساعت واقعی ـ عینی، بلکه به معنی اخرین ساعت سیطره بیداد قلمداد می شود.
·        در این صورت دل و یا قلب شاعر تخمطلا ، به مدت زمان معینی استحاله می یابد.
·        یعنی مادیت زدائی می شود.
·        به چیزی از جنس زمان استحاله می یابد.

8
دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله آتش شیرینشکن فرهاد است

·        دل شاعر علاوه بر اینکه صحنه دلقک ها نیست، علاوه بر اینکه آشیانه صد شور (؟) و فریاد است، علاوه بر اینکه ضربانش جرس قافله زنده دلان و طپشش طبل ستمکوب ستمکوفتگان و چکشی بر مغز بی شرفان است، شعله است.
·        شعله آتش است.
·        شعله آتش فرهاد است.
·        شعله آتش فرهاد است که شیرین را شکسته است.

·        اکنون معلوم می شود که شاعر ارمنی از ماجرای شیرین ارمنی هم خبر ندارد.
·        چون این در واقع آتش عشق شیرین بوده که فرهادشکن بوده و نه برعکس.
·        شیرین و اجامر سلطنتی دیگر باعث مرگ فرهاد خر شده اند.
·        یعنی فرهادشکن بوده اند و نه برعکس.

9

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو، جانی (جنایتکار)  کردم

·        معنی تحت اللفظی:
·        حیف از قلبی که قبر شادی پرور درد بود و آن را به دستور تو، به دست جنایتکاری چون تو تسلیم کردم.

·        کی گفته که هنر نزد عیرانیان است و بس.
·        هنر نزد عرمانیان است و بس.

10
حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد

·        دل کذائی اکنون در این بیت به نام نامیده می شود و حدس ما تأیید و تصدیق می شود:
·        منظور شاعر تخمطلا از دل، همان قلب است.

·        اکنون اما تحریف ساده لوحانه فونکسیون قلب شروع می شود:
·        قلب شاعر قبر است.
·        قبر طرب پروری است.
·        قلب شاعر اما همزمان قبر درد است.
·        یعنی در قبر درد، شادی و طرب پرورده می شود.

·        قلب شاعر نه ارگان پمپاژ خون در اندام، بلکه قبر درد طرب پرور است.

·        فقط باید خورجینی مملو از تخیل داشت تا بتوان قبری مملو از درد را تصور کرد که مهد طرب و شادی باشد.


·        جالب تر اما مصراع بعدی شعر است: 

11


که به فرمان تو تسلیم تو، جانی (جنایتکار)  کردم

·        شاعر تخمطلا، قلب قبر آسای خود را تسلیم زنی جانی کرده است.
·        تا اینجا ایرادی در بین نیست.
·        تسلیم قبری به قاتلی کار بدی نیست.

·        چون هر قاتلی به قبری برای چال کردن قربانیانش نیاز دارد.
·        در غیر این صورت باید بسان جانیان جماران، جنازه ی قربانیان خود را به بر و بیابان بیندازد تا طعمه ددان درنده شوند.

·        مسئله اما این است که شاعر قلب خود را به فرمان قاتل به قاتل تسلیم کرده است.
·        یعنی جانان جانی جلاد در ضمن، زورگیر است.
·        آنهم نه زورگیر معمولی که با توسل به زور، جیب کسی را خالی کند.
·        بلکه زورگیری که بلائی سر شاعر تخمطلا می آورد که داوطلبانه قبر قلب درد طرب پرور خود را تسلیم او کند.

زنان شان چنین اند عیرانیان
چگونه اند مردان عرمانیان؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر