۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

شعری از مجید نفیسی (14)


مرگ گئومات
ادامه
  
·        وقتی که کامبیز دیوانه، هنوز در مصر به سر می برد
·        دو برادر مجوس در ماد بر او شوریدند.

·        او پیش از رفتن به مصر،
·        یکی از این دو را گماشته بود
·        تا در نبود او از کاخ پاسداری کند.

·        کاخدار او می دانست که شمار اندکی از مردم
·        از مرگ هیولا آگاهند
·        پس برادرش را به تخت نشاند
·        که هم نامش هیولا بود
·        و هم به پسر کوروش شباهت داشت.

·        آنگاه او به همه ی ایالت ها پیام فرستاد
·        که باید از این پس از هیولا فرمان برند
·        زیرا کامبیز دیوانه شده است.

·        پیکی که به سوی مصر رفته بود
·        کامبیز را در لشکرگاهش دیدار کرد
·        در شهر اکباتان، ایالت سوریه
·        و بی واهمه خبر را به او داد.

·        کامبیز از زنده بودن برادر در شگفت شد
·        و رایزنش را به نزد خود فرا خواند.

·        او از چاپار پرسید:
·        «آیا تو به چشم خود هیولا را دیده ای؟»

·        چاپار گفت که فرمان را
·        از زبان کاخدار شنیده
·        و از زمانی که هیولا با کامبیز به مصر آمده
·        او را ندیده است.

·        رایزن به کامبیز گفت:
·        «یافتم!
·        نام برادر کاخدار نیز هیولا است
·        و همو ست که اکنون بر تخت نشسته.»

·        پس کامبیز دریافت که منظور پیک در خواب
·        از غاصبی که بر تخت شاهی نشسته
·        هیولای مجوس بوده، نه شاهزاده هیولا
·        و او، بی جهت، برادرش را کشته است.

·        پس دیوانه وار فریاد کشید:
·        «نه!»
·        و بر روی اسب پرید
·        تا بی درنگ به پارس بازگردد
·        و هیولای مجوس را به هلاکت رساند.

·        اما شمشیرش از نیام درآمد
·        و نوک آن به کشاله ی رانش فرو رفت
·        درست در نقطه ای از بدن که او خود مدتی پیش
·        آپیس، گاو مقدس مصر را مجروح کرده
·        و باعث مرگ او شده بود.

·        کامبیز فریاد کشید:

·        «نام این محل چیست؟»
·        و چون شنید:
·        «اکباتان»،
·        دانست که اجلش فرا رسیده

·        زیرا پیشگویان شهر بوتو به او گفته بودند
·        که او در اکباتان خواهد مرد
·        و او گمان کرده بود که
·        اکباتان در ایالت ماد را می گویند.

·        پس کامبیز همه ی فرماندهان پارسی را گرد آورد و گفت:
·        «هیچ کس نمی تواند خط سرنوشت را بخواند
·        من به ناروا برادرم هیولا را کشتم
·        و ناخواسته زمینه را برای ظهور یک غاصب فراهم کردم.

·        ای پارسیان اگر نمی خواهید سلطنت بار دیگر به ماد برگردد
·        بلکه همچنان در خاندان کوروش باقی بماند
·        هر چه زودتر هیولای مجوس را از میان بردارید
·        چه به زخم شمشیر چه به سرانگشت تدبیر.»

·        اما فرماندهان پارسی هیچ یک حرفش را باور نکردند
·        زیرا می پنداشتند که او می خواهد با این حرف ها
·        آنها را بر ضد برادر خود بشوراند.

·        باری کامبیز درگذشت، بدون فرزند
·        و هیولای مجوس برای هفت ماه سلطنت کرد.

·        در این دوران، مردم همه ی ولایات خرسند بودند
·        زیرا شاه نوین برای سه سال
·        دادن سرباز و مالیات را به آنها بخشیده بود.

·        هنگامی که هیولا به دست هفت پنهانکار همپیمان کشته شد
·        مردم همه ی ولایات مگر پارسیان
·        در مرگ او به سوگ نشستند.


« تاریخ هرودوت»،
کتاب سوم.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر