۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

سیری در شعری از شیخ شبستر (24)


ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار

1
در این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای کاروان اند

·        شیخ در این بیت، دیالک تیک رهرو و رهبر را به شکل دیالک تیک کاروان و ساربان و در واقع، به شکل دیالک تیک بشریت و انبیا بسط و تعمیم می دهد.

2
یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای کاروان اند

·        اولین سؤالی که مطرح می شود، از قرار زیر است:
·        در راهی که به خط واحدی شباهت دارد، راهنما برای چیست؟

·        چون به راهنما وقتی نیاز می افتد که راه، خطی نباشد.
·        چندین راه وجود داشته باشد و امکان گم شدن در بین باشد.

3
در این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای کاروان اند

·        در فلسفه شیخ شبستر، فونکسیون انبیا به فونکسیون ساربان شباهت دارد.
·        ساربانی که از چند و چون راه با خبر است.
·        از کاروانسراها، چاه های آب، گردنه ها، رهزن ها، خطرات طبیعی از قبیل سیل و باد و توفان.  

·        این بدان معنی است که راهی که اول و آخرش معلوم است، خالی از خطر نیست.
·        به همین دلیل به انبیا نیاز افتاده است.

·        سؤال این است که چرا رهنما نه از آدم های معمولی، بلکه از انبیا تشکیل می یابد؟

4

در این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای کاروان اند.

·        دلیل این امر، این است که انبیا با خدا رابطه دارند و اطلاعات لازم را در زمینه چند و چون راه و مقصد از خدا می گیرند.
·        این بدان معنی است که انبیا حلقه واسط میان بشریت و خدا هستند.

·        شاعری به نام احمد حیدر بیگی همین تصور را در شعری تصویر کرده است:
·        در شعر او، میان خلق و خدا دیوار تنومندی کشیده است.
·        آن سان که رابطه خلق و خدا قطع شده است.
·        برای برقراری رابطه، انبیا و امثالهم، روی دیوار نشسته اند و سخنان دو طرف دیوار را که زبان یکدیگر را نمی دانند، ترجمه و رد و بدل می کنند.

·        شاعر نام این بالای دیوار نشینان را دیلماج (مترجم) نهاده است که به ازای ترجمه و انتقال سخنان دو طرف، دستمزد می گیرند.

·        سؤال اکنون این است که این وساطت با ایده ئولوژی عرفان چگونه می تواند سازگار باشد؟

5
در این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای کاروان اند

·        عرفان بر اساس پانته ئیسم کمترین فرقی میان عناصر هستی از ذره تا کهکشان و خدا و جن و ملک قایل نیست.
·        به همین دلیل از آمدن از خدا و برگشت به خدا دم می زند.
·        عرفان واسطه را زاید اعلام می دارد و ضرورت کنیسه و کلیسا و مسجد و روحانیت را زیر علامت سؤال قرار می دهد.

·        شیخ اکنون بر ران خویشتن خویش شلیک می کند.
·        چون انبیا را به عنوان واسطه میان خلق و خدا قلمداد می کند.
·        خلق بدین طریق سلب استقلال و خودمختاری می شود.
·        یعنی وابسته به غیر می گردد.
·        امروز انبیا، فردا اولیا و پس فردا آخوند ها.

6
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار
  
·        معنی تحت اللفظی:
·        ریاست انبیا را، سید ما، یعنی پیامبر اسلام به عهده دارد.
·        پیامبر اسلام هم اولین سالار است و هم آخرین سالار.

7
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار

·        شیخ در این بیت شعر، سید خود را سالار انبیا و ضمنا اولین و آخرین آنها جا می زند.
·        در این بیت شعر، سر و کله ی خردستیزی (ایراسیونالیسم) عرفان دوباره پیدا می شود:
·        سید شیخ اولین دلیل و رهنما در این راه بوده است.
·        یعنی قبل از حوا و آدم وجود داشته است.
·        چون بنا بر منطق تق و لق شیخ شبستر، سید او باید سالار آدم به مثابه اولین پیامبر هم باشد.
·        سید شیخ علاوه بر این، آخرین سالار هم بوده است.
·        یعنی هم سالار اولین نبی بوده و هم سالار نبی ماقبل آخر بوده است.

8
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار

·        شیخ در این بیت نیز دیالک تیک آغاز و انجام را تخریب می کند.
·        یعنی دو قطب دیالک تیکی را در یکدیگر ذوب می کند.
·        آن سان که اول و آخر بر هم منطبق می شوند و یکی می شوند.

·        مشخصه ایراسیونالیستی اصلی عرفان همین تخریب دیالک تیک عینی هستی است.
·        از دید عرفان، هستی وحدت محض است.
·        خالی از هر گونه تضاد است.
·        نوعی حرکت دایره وار نیز در ایده ئولوژی عرفان به چشم می خورد.
·        فقط در این صورت اول و آخر یکی می شوند.

·        در جهان بینی عرفان ـ در هر حال ـ جهان در جا می زند.
·        نه حرکت و جنبشی، نه رشد و نموی، نه توسعه و تکاملی.
·        همیشه همانی محض.

9

·        احمد شاملو هم در شعر زیر همین ادعای شیخ را می کند.
·        با این تفاوت که او به جای خدا و یا رسول خدا، خویشتن خویش را یعنی بامداد را می گذارد:

من بامداد نخستین و آخرینم

·        شیخ هم می گوید:

وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار

·        اگر سید شیخ اول الانبیا و خاتم الانبیا باشد، احمد شاملو، اول الشعرا و خاتم الشعرا ست.
·        این ولی هنوز تمامی عظمت سید شیخ و احمد شاملو نیست.

10

هابیلم من بر
سکوی تحقیر
شرف کیهانم من
تازیانه خورده خویش
که آتش سیاه اندوهم
دوزخ را
از بضاعت ناچیزش شرمسار می کند.

·        هر جفنگی که تئولوژی راجع به سید شیخ سر هم بندی کرده، احمد شاملو راجع به خویشتن خویش سرهم بندی می کند و چیزی هم بر آن مزید می سازد تا از سید شیخ عقب تر نماند.

·        آتش سیاه اندوه احمد شاملو چنان عظیم است که جهنم از مشاهده اش شرمسار می شود.

·        خاتم الانبیا به احتمال قوی اندوهی به عظمت اندوه احمد الشعرا نداشته است.
·        آتش سیاه تر از قیر اندوه نزد عیرانیان است و بس.

11
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار

·        سعدی هم همین اندیشه شیخ شبستر را نمایندگی می کند:

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص 3 ـ 5)  

بلند آسمان، پیش قدر ات، خجل
تو مخلوق و آدم، هنوز آب و گل

تو اصل وجود آمدی، از نخست
دگر هرچه موجود شد، فرع تو ست

·        معنی تحت اللفظی:
·        آسمان بلند با مشاهده اندازه و ارج و ارزش تو، شرمسار می گردد.
·        هنوز آب و گل آدم را هم نزده بودند که تو خلق شده بودی.
·        تو از همان آغاز کار، اصل هستی بودی.
·        پس از تو هر کس و هر چیز که پدید آمد، فرعی از تو بوده است.

12

·        آخرین انبیا، چگونه می تواند همزمان اولین آنها باشد؟

·        این سؤالی است که جوابش به مراتب آسانتر از پاسخ به سؤالی است که چگونه می تواند محمد پیش از لگد کردن و هم زدن کاه و گل آدم خلق شده باشد و چگونه می تواند آسمان پیش قدرش خجل باشد؟

·        هنر باز نزد عیارنیان قدیم و جدید است و بس.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر