۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

سیری در شعری از شیخ شبستر (۶)


شیخ محمود شبستری
(۶۸۷ ـ ۷۴۰) هجری قمری
 
تحلیلی از
میمحا نجار

به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم»
معنی تحت اللفظی:
غیر از خدا ـ همچنان و هنوز ـ اوتوریته و مقامی را برسمیت نمی شناسم.
فرق هم نمی کند که مقرب درگاه او باشم و یا نباشم.


۱
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

آنچه که به ظاهر پافشاری بر وحدانیت معشوق (خدا) جلوه گر می شود، اندیشه مرکزی عرفان انقلابی قرون وسطی است.
این به معنی ضدیت ریشه ای و رادیکال با تئولوژی اسلامی است.
این به معنی اعلام بی اعتباری فقه و شریعت و مسجد و منبر و محراب و کلیسا و کنیسه و هر واسطه دیگر میان انسان و خدا ست.


چرا و به چه دلیل ما این استنباط را از این بیت شعر شیخ شبستر داریم؟

۲

به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

شیخ در این بیت، دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک انسان و خدا بسط و تعمیم می دهد.
سعدی و حافظ هم به عنوان دشمنان طبقاتی ـ ایده ئولوژیکی شیخ، همین کار را می کنند.
در این مورد تفاوتی بین عرفان و تئولوژی وجود ندارد.


تفاوت و تضاد بینشی فی مابین، در زمینه های زیر است:


الف
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

اولین تفاوت و تضاد عرفان با تئولوژی در قبول و رد واسطه میان خدا و انسان است.
عرفان با بینش فلسفی ـ پانته ئیستی (همه چیز خدایی) خود، میان جماد و نبات و جانور و انسان و روح و خدا علامت تساوی می گذارد و امکان استحاله آنها به یکدیگر را نمایندگی می کند.

شعر معروف مولانا مبنی بر اینکه

از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
و ز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم

دال بر همین امکان استحاله است.

ب
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

عرفان با حذف واسطه میان انسان و خدا، فاتحه بلند بالایی بر ضرورت وجودی انبیا و اولیا و روحانیت و نهادهای متنوع مذهبی می خواند.
بدین طریق، خدا برای همه آحاد بشری بطور بیواسطه، دسترس پذیر می گردد.

درد فئودالیسم و سعدی و حافظ هم همین جا ست.
 
بدون روحانیت، فقه و شریعت، روبنای ایده ئولوژیکی فئودالیسم (و امروزه حتی کاپیتالیسم واپسین) بی اعتبار و تق و لق می گردد.


خصلت انقلابی هراس انگیز عرفان قرون وسطی هم همین جا ست:

ت
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

عرفان قرون وسطی، فقط روحانیت و فقه و شریعت و مسجد و منبر و محراب را نفی و حذف نمی کند.
بلکه تمامی روبنای ایده ئولوژیکی فئودالیسم را بی اعتبار می سازد:
در این صورت فئودالیسم قبض روبنا و در واقع، قبض ایده ئولوژی و روح می شود.
نه موازین قانونی اش اعتبار خود را حفظ می کنند، نه موازین حقوقی اش، نه موازین قضایی اش، نه هنجارهای اخلاقی اش، نه معیارهای هنری و استه تیکی اش.


پ
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

عرفان بدین طریق هر اوتوریته و مقام و مرجعی را نفی و حذف می کند.
در نهایت همه چیز هستی در هر فرمی با چیز دیگر مساوی و برابر اعلام می شود.
حتی خود خدا در روند همامیزی با انسان، بسان انسان هیچ می شود.
چون ذوب عارف در حق در حقیقت به معنی نیهلیسم خدا و انسان است.


مراجعه کنید به عرفان به مثابه فرمی از خردستیزی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

بی دلیل نیست که حافظ، عارف و صوفی را ملحد قلمداد می کند و سعدی برچسب خودخواه و اگوئیست را بر پیشانی اهل طریقت می چسباند:

گفت:
«آن (عرفا) گلیم خویش بدر می برد ز موج
و این (فقها و علمای فئودالی ة روحانی) سعی می کند که بگیرد، غریق را»

ث
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم، همانم

در این بیت شیخ شبستر، خدا در دیالک تیک انسان و خدا مطلق می شود تا همه مراجع و مقامات و هیرارشی (سلسله مراتب) فئودالی نقد و نفی شوند.

این موضع شیخ شبستر و عرفان بطور کلی در تحلیل نهایی، موضع بورژوازی انقلابی آغازین است که کانت و فیشته و هگل و فویرباخ و دیدرو و هلوه تیوس و هولباخ و لامتری و روبسپیر و غیره نمایندگی می کنند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر