۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

سوبژکت تاریخ (6)


 
اعظم کاشی
چرا سوبژكت تاريخ
در دوران برده دارى و فئوداليسم
اشرافيت برده دار واشرافيت فئودال بوده
و نه برده ها ودهقانان؟

تحلیلی از
شین میم شین

فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی پس از تحمیل مناسبات تولیدی خود بر سکنه سراسر کره زمین، به تحکیم همه جانبه هژمونی (سرکردگی) خود پرداخت و بیش از هزار سال بسان کابوسی بر جامعه بشری سیطره گسترد.
اشرافیت فئودالی ـ روحانی پس از انجام تکالیف تاریخی خود، یعنی پس از تحمیل مناسبات تولیدی فئودالی بر سکنه جهان، بسان اشرافیت برده داری از ظرفیت انقلابی تهی شد و به اشرافیت فئودالی ـ روحانی واپسین استحاله یافت.


۱

سقوط اشرافیت فئودالی ـ روحانی و سلب سوبژکتیویته از آن با صعود سوبژکت تاریخی جدیدی همراه گشت که بورژوازی نام دارد.
طبقه بورژوازی (تجار، صنعتگران کوچک، صرافان، نزول خواران و غیره) در فرماسیون برده داری هم وجود داشته اند.
ولی سوبژکت تاریخ نبوده اند.
چون سطح توسعه نیروهای مولده، سوبژکتیویته این طبقه اجتماعی را ایجاب نمی کرد و مجاز نمی داشت.
به همین دلیل اشرافیت فئودالی ـ روحانی سکان کشتی جامعه بشری را به دست گرفت و مهر طبقاتی و ایده ئولوژیکی خود را بر ذره ذره جسم و روح و روان آن کوبید.


سؤال این است که دوران فئودالی چرا و به چه دلیل ـ علیرغم تخلیه اشرافیت فئودالی ـ روحانی از ظرفیت انقلابی و بدل شدن به سدی در مقابل سیر تاریخ ـ عمری به این درازی می کند؟

۲
 
دلیل طولانی بودن عمر نکبت بار دوران فئودالی و اشرافیت فئودالی ـ روحانی در تخریب پیگیر و بی امان نیروهای مولده جامعه و جهان بوده است.
چون دوران نکبت بار فئودالی، دوران جنگ های پایان ناپذیر بوده است.

۳

مثال روشن در این زمینه، در مقدمه دیوان غزلیات خواجه شیراز ذکر شده است:
خواجه شیراز حدود ۶۰ سال عمر می کند.
تقریبا نصف عمر سعدی را می کند.


در این ۶۰ سال، خطه فارس، ۲۰ بار دست به دست می شود.
 
مفهوم «دست به دست شدن» خطه ای به معنی تخریب همه جانبه نیروهای مولده آن سامان است:


 الف
   تخریب قنوات، باغات، مراتع، مزارع، وسایل تولید.

ب
برده سازی و انتقال و فروش کودکان، جوانان و زنان.
یعنی تخریب اساسی ترین سلول جامعه خطه فارس


ت
فراری دادن و کشتن و بردن روشنفکران جامعه:
دانشمندان
شاعران
هنرمندان
نویسندگان
فلاسفه

پ
قتل و غارت پیگیر کاروان های تجاری و ایجاد اختلال در توزیع امتعه مادی و فکری و فرهنگی

ث
قتل و غارت و تبعید صنعتگران و پیشه وران و تجار و غیره

ج
تخریب کتابخانه ها و امحای دانش مکتوب جامعه

۴
 
تخریب نیروهای مولده جامعه به مثابه محتوا، ضمنا به معنی تعدیل تضاد بنیادی جامعه در دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) ـ روبنای ایده ئولوژیکی است.

برای درک این مسئله بهتر است که دو کفه ترازویی را در نظر گیریم:
با تخریب نیروهای مولده، کفه ترازوی دیالک تیک یاد شده، سبک تر می گردد و با مناسبات تولیدی کهنه همتراز می شود:

این بدان می ماند که کودک را عمدا گرسنه و بیمار و ضعیف نگه داری تا رشد نکند و کت و شلوارش تنگ نشود و جر نخورد.

۵

دیری است که بورژوازی وا‍پسین (امپریالیسم) همین رفتار را با نیروهای مولده جامعه و جهان دارد.

جنگ های جهانی، منطقه ای، نیابتی و غیره همین فونکسیون را به عهده دارند:
تخریب همه جانبه نیروهای مولده جامعه بشری را:


الف
 
در جنگ جهانی امپریالیستی اول حدود ۲۰ میلیون نفر کشته شدند و دهها میلیون نفر زخمی و علیل گشتند.

بخش مهمی ازمراتع و مزارع و کارخانجات و نهادهای بهداشتی و آموزشی و فکری و فرهنگی اروپا و غیره نابود شدند.


مراجعه کنید به کتاب و یا فیلم «در غرب خبری نیست.»


ب
 
در جنگ جهانی امپریالیستی دوم، ۶۰ میلیون نفر به قتل رسیدند و شاید ۱۰۰ میلیون نفر زخمی و علیل شده باشند.


شهرهای صنعتی بسیار مهم کشورها با خاک یکسان شدند.


علمای امپریالیسم می توانند برای عوامفریبی دست به دامن روان شناسی این و آن شوند، ولی هرگز نمی توانند دست خود را در رابطه با استراتژی بورژوازی واپسین در زمینه تخریب مستمر نیروهای مولده رو نکنند.

ت
 
 
در جنگ ویتنام به میزان همه بمب هایی که در جنگ جهانی دوم بر شهرها و روستاهای جهان پرتاب شده بود، بمب بر سر مردم ویتنام پرتاب شد.
نصف خاک این کشور هنوز هم مسوم به سم موسوم به دی اوکسین است که سرطان زا ست.
این بخش غیرقابل کشت گشته است.


پ

امپریالیسم ژاپن در جنگ جهانی دوم حدود ۳۰ میلیون چینی را قتل عام کرد.

خاطرات ژنرال های سالخورده زاپنی خواندنی اند:
ده ها هزار کودک و نوجوان چینی را اول مورد تجاوز جنسی قرار می دادند و کیف خر می بردند.
بعد، همه را به رگبار می بستند و در خاوران های چین چال می کردند.


تو خود حدیث مفصل بخوان، از این مجمل.

۶
 
در دوران فئودالیسم، به قول کلاسیک های مارکسیسم، جامعه بشری در اثر همین تخریب مستمر نیروهای مولده، چه بسا عقب تر رفته است.
جامعه ایران در این مدت کوتاه سی و چند ساله حاکمیت اشرافیت اشرافیت فئودالی ـ روحانی واپسین از هر نظر سقوط کرده است.


۷
 
طبقات اجتماعی واپسین از همان آغاز وبال گردن بشریت بوده اند.
خواه اشرافیت برده داری واپسین، خواه اشرافیت فئودالی ـ روحانی واپسین و هم بورژوازی واپسین.

این طبقات اجتماعی به طرز برگشتی، به یکدیگر استحاله می یابند.
آن سان که تمیز شعرا و فلاسفه و علما و سیاستمداران و هنرمندان اشرافیت برده داری واپسین از اشرافیت فئودالی ـ روحانی واپسین و بورژوازی واپسین بغایت دشوار می گردد:
اینجا ست که ایده ئولوژی مثلا نیچه با ایده ئولوژی حافظ، پسیمیسم و نیهلیسم نیچه با پسیمیسم و نیهلیسم هدایت و غیره در خطوط کلی اش انطباق می یابد.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر