۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

سوبژکت تاریخ (4)


 اعظم کاشی
چرا سوبژكت تاريخ
در دوران برده دارى و فئوداليسم
اشرافيت برده دار واشرافيت فئودال بوده
و نه برده ها ودهقانان؟

تحلیلی از
شین میم شین


اکنون این سؤال مطرح می شود که سوبژکت تاریخ به چه طریق و ترفندی می تواند توده عظیم مردم را زیر پرچم خویش گرد آورد و تحت حمایت آنها لکوموتیو تاریخ را به پیش راند؟
همان طور که ذکرش گذشت، برای پاسخ ریشه ای و رادیکال به این پرسش به شناخت افزاری نیاز مبرم هست.

این شناخت افزار را ماتریالیسم تاریخی تهیه کرده و در روند تاریخ، سوهان زده و در اختیار بشریت قرار داده است. 


۱
 
این دیالک تیک ـ قبل از همه ـ دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی (ساختار اقتصادی جامعه بشری بطور کلی) است، که در پیوند ارگانیک و ناگسستنی با دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی قرار دارد.

زیربنای اقتصادی هر جامعه بشری اما همان مناسبات تولیدی است که ذکرش گذشت.

۲
این بدان معنی است که مناسبات تولیدی پل پیوند میان دو دیالک تیک اساسی هر جامعه بشری است:
الف
دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی

ب
دیالک تیک مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) ـ روبنای ایده ئولوژیکی

۳
 
در مقوله روبنای ایده ئولوژیکی، همه عناصر مربوط به روح و یا شعور جامعه (دولت، مذهب، هنر، اخلاق، خرافات، تصورات، ارزش ها، ادبیات، سنن و غیره) تجرید می یابند.

۴
در دیالک تیک زیربنای اقتصادی ـ روبنای ایده ئولوژیکی، نقش تعیین کننده از آن زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی) است، بی آنکه روبنای ایده ئولوژیکی، هیچ واره و هیچکاره باشد.

در کلیه دیالک تیک ها، قضیه از همین قرار است:
قطبی نقش تعیین کننده دارد، بی آنکه قطب و یا اقطاب دیگر، هیچ واره و هیچکاره باشند.


۵
برای درک و توضیح پدیده ها و روندها و سیستم های جامعه بشری باید این دو دیالک تیک هم‍پیوند را با وسواس دیالک تیکی درخور به خدمت گرفت.

اکنون منظور ما از سخنان زیر در تحلیل ‍پیشین تا حدی روشن می شود:
این شناخت افزار دیالک تیکی، دیالک تیک در دیالک تیک است:
دیالک تیکی تو در تو ست.
دیالک تیکی است که قطبی از آن همزمان به مثابه حلقه واسط، به مثابه پل، با دو قطب دیگر رابطه دارد.
دیالک تیکی که به دیالک تیک سه عضوی شباهت دارد. 


۶
 
یکی از دلایل شکست انقلاب بورژوائی سفید عدم همخوانی و عدم انطباق زیربنای اقتصادی کاپیتالیستی با روبنای ایده ئولوژیکی نیمه فئودالی بوده است.

با توجه به تئوری سوبژکتیویته، اکنون می توان همین شکست انقلاب سفید و رستاوراسیون (پیروزی مجدد ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ روحانی) را درک کرد و توضیح داد:

۷
 
جناح مترقی و مدرن بورژوازی ایران در انقلاب بورژوائی سفید، زیربنای جامعه را تحول بخشید و مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی را با مناسبات تولیدی کاپیتالیستی جایگزین ساخت.
روبنای ایده ئولوژیکی را اما فقط تا حد بخور ـ نمیری توانست تغییر دهد.

اما چرا و به چه دلیل؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر