محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
با سپاس از
مسعود
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.
یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»
·
معنی تحت اللفظی:
·
دل در بین نیست.
·
چون اگر دل بود، بی
دوست نبودم.
·
دوستی ندارم که دلم او را برسمیت بشناسد.
·
در این بند شعر، تناقضی
به چشم می خورد:
·
در بخش اول، شاعر ادعا می کند که به دلیل نداشتن دوست، دل ندارد.
·
در بخش دوم، دلی
که وجود نداشته وارد عرصه می شود تا دوستی را برسمیت بشناسد.
·
برای حل این
تناقض باید این دو بخش را مستقلا مورد بررسی قرار داد:
1
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.
·
در این بند شعر،
دیالک تیک وسیله و فونکسیون به شکل دیالک تیک دل و دوست بسط و تعمیم می یابد.
·
بنا بر این دیالک تیک، پیش شرط داشتن دوست، داشتن دل است.
·
درست به همان
سان، که پیش شرط شخم زمین، گاو و گاو آهن است.
·
اگر دهقان قادر به شخم زمین نباشد، این بدان معنی است که گاو و یا گاو آهن
ندارد.
·
دیالک تیک وسیله و فونکسیون در این مورد، عبارت است از دیالک تیک گاو و گاو
آهن و شخم زمین.
·
به همین دلیل، شاعر به دلیل نداشتن دوست به این نتیجه رسیده
که دل ندارد.
2
یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»
·
شاعر در این بخش،
دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت را به شکل دیالک تیک دل و دوست بسط و تعمیم
می دهد.
·
دل در این بخش، به سوبژکت تمیز دوست از دشمن ارتقا می یابد.
·
اگر دیالک تیک وسیله و فونکسیون در عرصه عمل (طبیعت و جامعه) معتبر بود، دیالک
تیک سوبژکت شناخت ـ اوبژکت شناخت در عرصه تئوری شناخت معتبر است.
3
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.
یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»
·
تناقض فوق الذکر
در این بند شعر برای نشان دادن دو فونکسیون متفاوت دل توسعه داده شده است:
·
دل هم وسیله دوست
یابی است و هم سوبژکت شناخت دوست از دشمن است.
·
به عبارت دیگر، دل وسیله دوست یابی است، برای اینکه قادر به تمیز دوست از دشمن
است.
·
شاعر اما بیشک منظور دیگری هم دارد:
3
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.
یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»
·
منظور دیگر شاعر
این است که دوست به شرطی دوست است (و نه دوست نما) که یا دل او را پبدا کند و یا
اگر به پای خود آمد، دل او را به عنوان دوست، برسمیت بشناسد.
·
شاعر بدین طریق، خط بطلان بر دوستی های کشکی، مصلحتی و بخور و
نمیر می کشد.
·
او میان دوستی ظاهری و صوری و قلابی و دوستی ماهوی و اصیل و راستین مرزبندی
می کند.
·
او برای نیل به این آماج، دل را به عنوان سوبژکت عمل و اندیشه، سوبژکت دوست
یابی و دوست شناسی به خدمت می گیرد.
·
منظور ازد ل اما چیست؟
4
در خویش در آویخته ام:
«این همه از تو ست،
این سردی پاییزی و
این گوشهٔ خاموش.
شور از دل شوریدهٔ من دور نمی شد،
از تو ست، کنون خالی اگر هست از آن جوش.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
با خویشتن خویش به
جنگ برخاسته ام.
·
این تنهائی و این سرمای پاییزی و این گوشه خلوت، تقصیر تو ست.
·
سابقا دل شوریده
من، هرگز از شور خالی نبود.
·
اگر اکنون در دل، از آن جوش، خبری نیست، تقصیر تو ست.
·
سؤال اکنون این
است که مخاطب شاعر چیست و یا کیست؟
5
در خویش در آویخته ام:
«این همه از تو ست،
این سردی پاییزی و
این گوشهٔ خاموش.
شور از دل شوریدهٔ من دور نمی شد،
از تو ست، کنون خالی اگر هست از آن جوش.»
·
شاعر در هر صورت،
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک تو و خودستیزی شاعر، سردی پاییزی و
گوشه نشینی و بی جوش و خروشی دل خود بسط و تعمیم می دهد.
·
اکنون اوتوریته و مرجعی قوی تر از دل وارد عرصه می شود، اوتوریته و مرجعی
که دل را از شور تخلیه می کند و شاعر را به خاموشی و گوشه نشینی سوق می دهد.
·
این مخاطب شاعر،
هم می تواند کسی و یا ارگانی باشد و هم می تواند شرایط عینی و ذهنی ئی باشد.
6
او بود که می آمد و
او بود که می رفت
در پردهٔ چشمان من از سایهٔ پندار.
من با دل بیمار خود اینگونه نبودم،
او با من و
من منتظر تشنهٔ دیدار.
·
معنی تحت اللفظی:
·
او بود که در
پرده چشمان من از سایه تخیلات من می گذشت.
·
من هرگز با دل بیمارم چنین نبودم که او با من باشد و من تشنه دیدار او باشم.
·
شاعر در این بند شعر گریزی به گذشته می زند و مضارع نامطلوب را با ماضی مطلوب
مورد مقایسه قرار می دهد:
الف
او بود که می آمد و
او بود که می رفت
در پردهٔ چشمان من از سایهٔ پندار.
·
در ایام ماضی، دل
در پرده پندار شاعر حضور پیگیر داشت.
ب
من با دل بیمار خود اینگونه نبودم،
او با من و
من منتظر تشنهٔ دیدار.
·
در حال حاضر اما
دل بیمار شاعر اگرچه با او ست، ولی علیرغم آن، شاعر تشنه دیدار او ست.
·
این به معنی گسستی در پیوند شاعر با دل خویش است.
·
دل هست، بی آنکه باشد.
7
از دور، مرا چشمهٔ نوشین هوس بود،
سر سبز تر از سینهٔ گلگشت،
دل پاک.
افسوس که افسانه شد آن ساحل سیراب.
اینجا که منم،
ابر نمی بارد بر خاک.
·
معنی تحت اللفظی:
·
دل پاک من چشمه گوارای
هوس بود و سرسبزتر از سینه گردشگاه بود.
·
دریغا که آن ساحل
سیراب از آب، افسانه شد و اکنون در اینجا، ابر بر خاک نمی بارد.
·
شاعر در این بند شعر، دل خود در زمان ماضی را به ساحل سیراب تشبیه می
کند که ضمنا عنوان شعر هم است.
·
دل به ساحل سیراب
شباهت داشت که اکنون به افسانه ای استحاله یافته است.
·
سخن شاعر از مرگ دل خویش است.
·
دل اما به چه معنی است؟
8
اینجا که منم،
ـ با که بگویم: «به چه روزم؟» -
چشمم نه سپید است به دروازه «باز» ی.
امید ندارم که
پرستوی دلم،
ـ باز ـ
باز آید و
باز آورد از راه،
نیازی.
·
معنی تحت اللفظی:
·
روزگارم در اینجا
تیره است و دری به رویم باز نیست.
·
نا امیدم از اینکه پرستوی دلم باز آید و نیازی را به همراه آورد.
·
اکنون از غیاب دل با صراحت تام و تمام پرده برمی افتد.
·
برای پاسخ به منظور شاعر از مقوله دیر اشنای دل، به تحلیل اشعار
دیگر شاعر نیاز است.
·
مقوله نیاز اکنو
خصلت برونی کسب می کند:
·
پرستوی دل باید نیازی را به همراه بیاورد.
·
شاید منظور شاعر از نیاز، دوست باشد.
·
چون دل هم یابنده دوست است و هم برسمیت شناسنده دوست.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر