۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

سیری در شعری از محمد زهری (6)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)

تحلیلی از
ربابه نون

با سپاس از
مسعود

دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.

یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        دل در بین نیست.
·        چون اگر دل بود، بی دوست نبودم.
·        دوستی ندارم که دلم او را برسمیت بشناسد.  

·        در این بند شعر، تناقضی به چشم می خورد:
·        در بخش اول، شاعر ادعا می کند که به دلیل نداشتن دوست، دل ندارد.
·        در بخش دوم، دلی که وجود نداشته وارد عرصه می شود تا دوستی را برسمیت بشناسد.

·        برای حل این تناقض باید این دو بخش را مستقلا مورد بررسی قرار داد:

1

دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.

·        در این بند شعر، دیالک تیک وسیله و فونکسیون به شکل دیالک تیک دل و دوست بسط و تعمیم می یابد.
·        بنا بر این دیالک تیک، پیش شرط داشتن دوست، داشتن دل است.
·        درست به همان سان، که پیش شرط شخم زمین، گاو و گاو آهن است.
·        اگر دهقان قادر به شخم زمین نباشد، این بدان معنی است که گاو و یا گاو آهن ندارد.

·        دیالک تیک وسیله و فونکسیون در این مورد، عبارت است از دیالک تیک گاو و گاو آهن و شخم زمین.

·        به همین دلیل، شاعر به دلیل نداشتن دوست به این نتیجه رسیده که دل ندارد.

2
یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»

·        شاعر در این بخش، دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت را به شکل دیالک تیک دل و دوست بسط و تعمیم می دهد.
·        دل در این بخش، به سوبژکت تمیز دوست از دشمن ارتقا می یابد.
·        اگر دیالک تیک وسیله و فونکسیون در عرصه عمل (طبیعت و جامعه) معتبر بود، دیالک تیک سوبژکت شناخت ـ اوبژکت شناخت در عرصه تئوری شناخت معتبر است.

3
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.

یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»

·        تناقض فوق الذکر در این بند شعر برای نشان دادن دو فونکسیون متفاوت دل توسعه داده شده است:  
·        دل هم وسیله دوست یابی است و هم سوبژکت شناخت دوست از دشمن است. 
·        به عبارت دیگر، دل وسیله دوست یابی است، برای اینکه قادر به تمیز دوست از دشمن است.
·        شاعر اما بیشک منظور دیگری هم دارد:

3
دل نیست،
اگر بود که
بی دوست نبودم.

یاری نشناسم که دلم گوید:
«این او ست!»

·        منظور دیگر شاعر این است که دوست به شرطی دوست است (و نه دوست نما) که یا دل او را پبدا کند و یا اگر به پای خود آمد، دل او را به عنوان دوست، برسمیت بشناسد.

·        شاعر بدین طریق، خط بطلان بر دوستی های کشکی، مصلحتی و بخور و نمیر می کشد.
·        او میان دوستی ظاهری و صوری و قلابی و دوستی ماهوی و اصیل و راستین مرزبندی می کند.
·        او برای نیل به این آماج، دل را به عنوان سوبژکت عمل و اندیشه، سوبژکت دوست یابی و دوست شناسی به خدمت می گیرد.

·        منظور ازد ل اما چیست؟

4
در خویش در آویخته ام:
«این همه از تو ست،
این سردی پاییزی و
این گوشهٔ خاموش.
شور از دل شوریدهٔ من دور نمی شد،
از تو ست، کنون خالی اگر هست از آن جوش.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        با خویشتن خویش به جنگ برخاسته ام.
·        این تنهائی و این سرمای پاییزی و این گوشه خلوت، تقصیر تو ست.
·        سابقا دل شوریده من، هرگز از شور خالی نبود.   
·        اگر اکنون در دل، از آن جوش، خبری نیست، تقصیر تو ست.

·        سؤال اکنون این است که مخاطب شاعر چیست و یا کیست؟ 

5
در خویش در آویخته ام:
«این همه از تو ست،
این سردی پاییزی و
این گوشهٔ خاموش.
شور از دل شوریدهٔ من دور نمی شد،
از تو ست، کنون خالی اگر هست از آن جوش.»

·        شاعر در هر صورت، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک تو و خودستیزی شاعر، سردی پاییزی و گوشه نشینی و بی جوش و خروشی دل خود بسط و تعمیم می دهد.
·        اکنون اوتوریته و مرجعی قوی تر از دل وارد عرصه می شود، اوتوریته و مرجعی که دل را از شور تخلیه می کند و شاعر را به خاموشی و گوشه نشینی سوق می دهد.
·        این مخاطب شاعر، هم می تواند کسی و یا ارگانی باشد و هم می تواند شرایط عینی و ذهنی ئی باشد.

6
او بود که می آمد و
او بود که می رفت
در پردهٔ چشمان من از سایهٔ پندار.
من با دل بیمار خود اینگونه نبودم،
او با من و
من منتظر تشنهٔ دیدار.

·        معنی تحت اللفظی:
·        او بود که در پرده چشمان من از سایه تخیلات من می گذشت.
·        من هرگز با دل بیمارم چنین نبودم که او با من باشد و من تشنه دیدار او باشم.

·        شاعر در این بند شعر گریزی به گذشته می زند و مضارع نامطلوب را با ماضی مطلوب مورد مقایسه قرار می دهد:

الف
او بود که می آمد و
او بود که می رفت
در پردهٔ چشمان من از سایهٔ پندار.

·        در ایام ماضی، دل در پرده پندار شاعر حضور پیگیر داشت.  

ب
من با دل بیمار خود اینگونه نبودم،
او با من و
من منتظر تشنهٔ دیدار.

·        در حال حاضر اما دل بیمار شاعر اگرچه با او ست، ولی علیرغم آن، شاعر تشنه دیدار او ست.

·        این به معنی گسستی در پیوند شاعر با دل خویش است.
·        دل هست، بی آنکه باشد.

7

از دور، مرا چشمهٔ نوشین هوس بود،
سر سبز تر از سینهٔ گلگشت،
دل پاک.
افسوس که افسانه شد آن ساحل سیراب.
اینجا که منم،
ابر نمی بارد بر خاک.


·        معنی تحت اللفظی:
·        دل پاک من چشمه گوارای هوس بود و سرسبزتر از سینه گردشگاه بود.
·        دریغا که آن ساحل سیراب از آب، افسانه شد و اکنون در اینجا، ابر بر خاک نمی بارد.  

·        شاعر در این بند شعر، دل خود در زمان ماضی را به ساحل سیراب تشبیه می کند که ضمنا عنوان شعر هم است.
·        دل به ساحل سیراب شباهت داشت که اکنون به افسانه ای استحاله یافته است.
·        سخن شاعر از مرگ دل خویش است.

·        دل اما به چه معنی است؟  

8
اینجا که منم،
ـ با که بگویم: «به چه روزم؟» -
چشمم نه سپید است به دروازه «باز» ی.

امید ندارم که
پرستوی دلم،
ـ باز ـ
باز آید و
باز آورد از راه،
نیازی.

·        معنی تحت اللفظی:
·        روزگارم در اینجا تیره است و دری به رویم باز نیست.
·        نا امیدم از اینکه پرستوی دلم باز آید و نیازی را به همراه آورد.

·        اکنون از غیاب دل با صراحت تام و تمام پرده برمی افتد.
·        برای پاسخ به منظور شاعر از مقوله دیر اشنای دل، به تحلیل اشعار دیگر شاعر نیاز است.
·        مقوله نیاز اکنو خصلت برونی کسب می کند:
·        پرستوی دل باید نیازی را به همراه بیاورد.

·        شاید منظور شاعر  از نیاز، دوست باشد.

·        چون دل هم یابنده دوست است و هم برسمیت شناسنده دوست.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر