۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

سیری در شعری از محمد زهری (1)

 
محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون


پیشکش به
مادر، فریده و مسعود

گزندِ گریز
(کرمانشاه - فروردین 1335) 

دلِ من
جایِ دیگری
بند است.

با تو
ـ ای مهربان ـ
نمی جوشم.

در دلم یاد کس نمی گنجد.
هر چه جز او ست،
شد فراموشم.

رنجه از من مشو که کار،
کار دل است،
کار دل،
کار نابسامانی است.

آه،
دیوانگی است، قصهٔ من.
دل بگردان،
که جای، جای تو نیست.

بی گناهی، تو و
نمی دانی:
عشق
با جان
چه می کند، بیداد.

من
ـ که از دست رفته ام ـ
دانم.

دل پاکت اسیر عشق، مباد.

از گزندِ گریز من،
مخروش.

- به خدا -
نیش من،
شکرخند است.

باری،
از من،
نگاه مهر مخواه.

دل من
جای دیگری
بند است.

 ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
  
·        در این شعر محمد زهری، اطلاعات وسیعی، هم راجع به شخصیت و اتیک (شاعر) هست، هم راجع به موضعگیری او نسبت به مقوله عشق و هم راجع به راسیونالیسم سوسیالیستی آهنین او.

·        تحلیل این شعر، به همین دلیل از ارزش و اهمیت چشمگیری برخوردار است.

1
گزندِ گریز

·        عنوان این شعر، گزند گریز است.

·        اما چرا و به چه دلیل؟
·        گریز از چیست و یا از کیست؟
·        دلیل گریز و دلیل گزندمندی گریز چیست؟
·        منظور از گزند چیست؟

·        منظور شاعر، گزند مادی است و یا فکری، روحی، روانی و غیره است؟

·        برای پاسخ به این پرسش ها باید به تحلیل شکیب مند و موشکافانه این شعر پرداخت:


2
دلِ من
جایِ دیگری
بند است.

با تو
ـ ای مهربان ـ
نمی جوشم.

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای مهربان، با تو نمی توانم بجوشم.
·        چون دلم جای دیگری بند است.

·        محمد زهری بدون کمترین تأملی، یعنی در اولین بند شعر، سخنی را تبیین می دارد که اکثریت قریب به اتفاق آدم ها ـ پس از جان کندن ویرانگر و پس از هن و هن اوپورتونیستی سرشته به تردید و توقع و احتیاط ـ  به عنوان واپسین سخن تبیین می دارند.
·        در بهترین حالت، حریف مدعی عشق را از در به برون می رانند و از پنجره به درون می خوانند.

·        محمد زهری اما با اوپورتونیسم از ریشه بیگانه است و مطمئن به خویشتن خویش است.
·        به همین دلیل از بند آغازین شعر، آب پاک روی دست مدعی عشق می ریزد:
·        صریحتر و روشن تر از این نمی توان سخن گفت:
·        دل شاعر در گرو عشق دیگری است.

3
دلِ من
جایِ دیگری
بند است.

با تو
ـ ای مهربان ـ
نمی جوشم.

·        در این بند شعر اما صراحت صادقانه شاعر به هومانیسم سرشته است:
·        شاعر مدعی عشق را در نهایت احترام، «مهربان» خطاب می کند.
·        ضمنا دلیل نجوشیدن با او را «در گرو دیگری بودن دل خویش» می داند و نه در بی لیاقتی مدعی به عشق.
·        تمام هم و غم و فکر و ذکر شاعر این است که مدعی عشق رنجیده خاطر نگردد.

·        هومانیسم سوسیالیستی همین است و نه چیز دیگر.  
·        حفظ اتیک آهنین خویش، ضمن وفاداری به عشق به همنوع.
·        ضمن پاسداری از عزت انسانی.
·        این لحن و فکر و رفتار محمد زهری هم اندیشیده و سنجیده است و هم بی نظیر و کمیاب و کیمیا ست.

4 
 
در دلم یاد کس نمی گنجد.
هر چه جز او ست،
شد فراموشم.

·        معنی تحت اللفظی:
·        غیر از یاد او، چیز دیگری در دلم نمی گنجد و بلافاصله فراموش می شود.

·        اکنون از عظمت و مطلقیت عشق شاعر به معشوق رئال ـ ایدئال خویش ـ خواه معشوق مادی، انسانی و خواه معشوق معنوی و ایده ئولوژیکی ـ پرده برمی افتد.

·        اگر عشق خسرو روزبه به توده و حزب توده را استه تیزه کنیم، به همین سخن همسنگر او می رسیم:
·        تک تک سلول های اندامم، توده ای اند.

·        بهتر و مطلق تر از این نمی توان دلبستگی و سرسپردگی به توده و حزب توده را تبیین داشت.
·        صریحتر و صادقانه تر از این نمی توان آب پاک روی دست ارتجاع ریخت.

5
رنجه از من مشو که کار،
کار دل است،
کار دل،
کار نابسامانی است.

·        معنی تحت اللفظی:
·        از من مرنج.
·        افسار اراده من نه در دست خویشتن، بلکه در دست دل من است و کار دل، کار نابسامانی است.

·        این سخن شاعر، اما به چه معنی است؟

6
رنجه از من مشو که کار،
کار دل است،
کار دل، 
کار نابسامانی است.

·        شاعر در این بند شعر، تعریفی رئالیستی و راسیونالیستی از مقوله عشق عرضه می دارد.
·        عشق در دیالک تیکی از غریزه و عقل تشکیل می شود و در این دیالک تیک، چه بسا غریزه نقش تعیین کننده را به عهده دارد و عقل را رام و سر به زیر و فرمانبر می سازد.

7
·        منظور شاعر از مفهوم «دل» نیز بیشک مجموعه قوای ژنه تیکی، غریزی، احساسی، عاطفی، روحی، روانی و غیره است.
·        منظور شاعر از مفهوم «دل» زرادخانه ای تو در تو و مملو از نیازهای رنگارنگ است.
·        عشق به معشوق، مطلقا دست خود شاعر نیست.
·        چون غریزه بمراتب نیرومندتر از عقل است.
·        غریزه پیر کهنسال خطه اندام است.
·        عشق شاعر به معشوق رئال ـ ایدئال خویش، کار دل است و نه فقط کار عقل.

·        اگر کار عقل می بود، امکان اقناع عقل وجود داشت.
·        عقل را راحت تر از غریزه می توان قانع کرد.

·        در سازمان های تفتیش و تعقیب و تخریب، چه بسا برای رام و خام کردن غریزه سمج و سرسخت و قاطر آسای طبقاتی، از دریچه عقل وارد عمل می شوند.
·        پس از تخریب و تعطیل کارخانه ی عقل، نیازهای غریزی معینی را تقویت می کنند و مبارز انقلابی به زانو در می آورند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر