۱۳۹۴ مرداد ۲۲, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (142)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

 آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد، لیک رسوا کرد
درد من، درد بی زبانی بود
عشق آمد، زبان من وا کرد

تب
حالتی است که در آن دمای بدن جانوران خون‌گرم از میزان طبیعی آن بیشتر می شود
تب نشانهٔ مبارزهٔ بدن در برابر عوامل بیماری ‌زا ست و گاهی نیز پاسخ دمایی دستگاه ایمنی بدن نسبت به عفونته ای داخلی تلقی می‌شود.
در واقع در گرمای حاصل از تب بسیاری از میکروب ها توانایی رشد ندارند.

نبض
به  جنبش رگ در اثر تپش قلب اطلاق می ‌شود.
معمولاً به دلیل تپنده بودن انقباض قلب،
خون در سرخرگ ‌های بزرگ به صورت تپشی حرکت می‌ کند.
معاینه نبض برای شمارش تپش قلب به کار می ‌رود
در بیماری‌ های مختلف  
نبض‌ های خاصی دیده می ‌شوند.

·        معنی تحت اللفظی:
·        در اثر تبی که در نبضم طبل می کوفت، شاعر شدم، ولی ضمنا رسوا شدم.
·        درد من درد بی زبانی بود.
·        عشق بسان کلیدی قفل زبان مرا باز کرد و مرا متکلم و گویا کرد.

1
آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد، لیک رسوا کرد
درد من، درد بی زبانی بود
عشق آمد، زبان من وا کرد

·        در این بند شعر، سخن از صاحبخانه است.
·        اکنون از خانه و محیط زیست سخنی نیست.
·        در این بند شعر، بیوگرافی صاحبخانه تبیین می یابد.
·        این بند شعر، به نوعی خود اندیشی توأم با خودجوئی، خود پژوهی، خودشناسی و خودگوئی سرشته است:

2
آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد

·        در این بند شعر، دیالک تیک مولد و مولود به شکل دیالک طبال تب در نبض رگ و شاعر بسط و تعمیم می یابد:
·        دلیل شاعریت شاعر، کوبش طبل تب در رگ جنبنده اش بوده است.

·        سرایش شعر با غلیان فواره های شور و شعور و عاطفه و عشق و احساس همراه است.
·        غلیان شور و احساس و عاطفه و عشق نیز به نوبه خود با تپش خروشان قلب توأم است.

·        محمد زهری هم قصد تبیین همین پدیده را دارد:
·        سخن شاعر از به جوش آمدن خون در رگ راوی شعر است.

3
آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد، لیک رسوا کرد

·        راوی شعر در اثر کوبش طبل تب در نبض رگ، شاعر شده است، ولی نه شاعری عادی و معمولی.
·        بلکه شاعری بدنام.

·        منظور زهری از مفهوم رسوائی چیست؟

4

·        رسوائی یکی از  مفاهیم اصلی در شعر قرون وسطی ایران  است، که همزاد و ضمنا نتیجه و پیامد عشق است.

·        این مفهوم باید مستقلا بررسی شود تا  محتوای اجتماعی آن تا حدی روشن شود:

سعدی

عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را

خبر از عشق نبوده است و نباشد همه عمر
هر که او را خبر از شنعت و رسوایی هست

گر تو را کامی برآید دیر ـ  زود از وصل یار
بعد از آن نامت به رسوایی برآید، ننگ نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیبایی ام نیست
ترسم  ـ از تنهایی ـ احوالم به رسوایی کشد

در شهر ـ به رسوایی ـ  دشمن به دف ام بر زد
تا بر دف عشق آمد، تیر نظر تیزم

به عشق مستی و رسوایی ام خوش است از آنک
نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت:
«نه عاشقی که حذر می کنی ز رسوایی»

گلستان
باب هشتم

مردمان را عیب نهانی پیدا مکن
که مر ایشان را رسوا کنی
 و خود را بی اعتماد.

هر که علم خواند و عمل نکند
بدان ماند
که
گاو راند و تخم نیفشاند.

·        در قاموس سعدی، عشق، دیالک تیکی از لذت و ریاضت است:
·        او دیالک تیک لذت و ریاضت را به شکل دیالک تیک کام و نام، به شکل دیالک تیک وصلت و رسوائی بسط و تعمیم می دهد.
·        دلیل رسوائی باید در ماهیت عشق مورد نظر سعدی و غیره باشد.

5
درد من، درد بی زبانی بود
عشق آمد، زبان من وا کرد.

·        محمد زهری در این بیت، دیالک تیک درد و درمان را به شکل دیالک تیک بی زبانی و زبان مندی (الکنی و تکلم)  و ضمنا به شکل دیالک تیک قفل و کلید بسط و تعمیم می دهد.

6
آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد، لیک رسوا کرد
درد من، درد بی زبانی بود
عشق آمد، زبان من وا کرد

·        در این دو بیت، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به اشکال زیر بسط و تعمیم می یابد:  

الف
آه، آن تب که کوفت در نبضم
شاعرم کرد، لیک رسوا کرد

·        دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در این بیت به شکل دیالک تیک طبال تب در نبض رگ و راوی بسط و تعمیم می یابد.
·        طبال تب با کوبش طبل در نبض رگ راوی، خون او را به جوش می آورد و راوی شعر ر ا شاعر می کند.

ب
درد من، درد بی زبانی بود
عشق آمد، زبان من وا کرد

·        دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در این بیت به شکل دیالک تیک طبیب و بیمار، به عبارت دقیقتر به شکل دیالک تیک درمان (عشق) و دردمند و یا به شکل دیالک تیک عشق و بی زبان (الکن و لال) و یا به شکل دیالک تیک کلید و قفل بسط و تعمیم می یابد.

·        اکنون عشق بطرز غیرمستقیم با رسوائی ارتباط می یابد.

7

·        رسوائی به احتمال قوی در اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه) نیز با عشق توأم بوده است.

·        شعرای توده و حزب توده،  واژه های ایراسیونال (ضد عقلی، خردستیز)  ادبی قرون وسطای فئودالی را بطور فرمال به خدمت می گیرند، ولی آنها را  با محتوای راسیونال (عقلی)  پر می کنند.

·        در نتیجه قوالب واژگانی عشق و رسوائی، وفا و بی وفائی، پیمان و پیمان شکنی فئودالی با مضامین توده ای پر می شوند.

·        بدین طریق، عشق با اعضای عالی رتبه طبقه حاکمه متشکل از اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی با عشق به توده، دهقانان، پیشه وران، پرولتاریا و روشنفکریت توده ای پر می شود.

·        محتوای معشوق بدین طریق زیر و رو می شود:
·        جای سعد بن زنگی به عنوان معشوق برای سعدی را و جای تیمور لنگ به مثابه معشوق برای حافظ  را، روزبه و سیامک و مبشری و انوشه و کیوان و وارطان و غیره برای سایه می گیرند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر