۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

سیری در جهان بینی پرویز ناتل خانلری (14) (بخش آخر)


پرویز ناتل خانلری
تحلیلی از
یدالله سلطانپور  

عقاب
ادامه

بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه  و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد، پند

·        خانلری در این بند شعر، دیالک تیک عقاب و کلاغ را، یعنی دیالک تیک طبقه حاکمه و توده های مولد و زحمتکش را به شکل دیالک تیک خوش خور و بدخور بسط و تعمیم می دهد و از آن دیالک تیک دانا و نادان را نتیجه گیری می کند.

1
·        همین نتیجه گیری سوبژکتیو حاکی از نادانی خود خانلری است.
·        او هنوز نمی داند که منشاء دانش نه خوش خوری، بلکه تولید نعمات مادی است.
·        منشاء شعور و شناخت نه تغذیه از کبک و تذرو و تیهو، بلکه کار مادی است.
·        این قانون ماتریالیستی ـ تاریخی اتفاقا در مورد کلاغ و عقاب هم صدق می کند.
·        کلاغ صدها بار تیز اندیش تر از عقاب است و زرادخانه ای از ترفند ها و تاکتیک ها برای تهیه نان سفره خود دارد.

2
·        خانلری در این شعر، مبلع ایده ئولوژی فئودالی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی است.
·        یکی از دلایل نفوذ فاشیسم و در چند دهه اخیر، فوندامنتالیسم همین ایده ئولوژی فئودالی ـ قرون وسطائی است که در فرم  شعر و نوحه و مرثیه به خورد مردم داده شده است.
·        به همین دلیل تحلیل دیالک تیکی آثار هنری و مذهبی یکی از وظایف عاجل روشنگری علمی و  انقلابی است.

3
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش

یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری ز این ها نیست

آن چه بود از همه سو، خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود

·        معنی تحت اللفظی:
·        بوی تعفن انگیز لجن و لاشه عقاب را بیمار و دلش را از نفرت تلنبار ساخته بود.
·        سرش گیج رفت.
·        چشم بست و به یاد آورد که در اوج آسمان همه چیز ضد این است:
·        در آسمان پیروزی و زیبائی و مهر، شوکت و آزادی و فتح و هوای تمیز هست.
·        در پایین به جای این چیزها، وحشت و نفرت هست.

4
·        این مقایسه رئالیستی شرایط زیست ایدئال طبقه حاکمه با شرایط زیست ذلت بار توده های مولد و زحمتکش است.
·        این مقایسه شمال شهر با جنوب شهر است.
·        لحن سخن خانلری و جو پسیکولوژیکی حاکم بر این شعر، تضاد چرکین میان طبقه حاکمه انگل و توده زحمتکش را پدیده ای طبیعی، ازلی و ابدی جلوه گر می سازد.
·        حتی کمترین تأثر و تأسف از خواندن این شعر به خواننده دست نمی دهد.
·        تضاد طرز زیست عقاب با طرز زیست کلاغ به مثابه قانون طبیعی به خورد خواننده داده می شود.
·        به مثابه چیزی از جنس زلزله و توفان و آتش فشان.
·        که نمی توان تغییرش داد.

·        بر این شالوده ایده ئولوژیکی است که شعار «خلایق هرچه لایق» تشکیل می شود.
·        کسی که اشعاری از این دست را تأیید و توصیه می کند، یا نادان است و یا تبهکار.
·        یا به جای مغز اندیشنده در کله شلغم دارد و  یا طرفدار آگاه و بی شرم حفظ وضع تحمل ناپذیر موجود است.

5
بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت کی (که ای) یار ببخشای، مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز

من نی ام در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد.

·        معنی تحت اللفظی:
·        عقاب خطاب به کلاغ گفت:
·        «مرا ببخش.
·        تو با مردار و عیش و عمر دراز بمان.
·        مردار ارزانی تو.
·        مردار خواری اما در شأن من نیست.
·        مرگ در آسمان بهتر از این طرز زیست است.

6
·        یکی از مشخصات بارز اشرافیت بنده دار و فئودال رجز خوانی، خود ستائی و هارت و پورت است.
·        خانلری در صدد انکار قوانین عینی هستی است.
·        فقط کافی است که این طبقات اجتماعی انگل سلب مالکیت خصوصی بر وسایل تولید شوند، تا دیده شود که از رجز و هارت و پورت چه باقی می ماند.
·        آنگاه تحت شلاق نان و جان تن به شرایط زیست بدتر از شرایط زیست کلاغان زحمتکش خواهند داد.

7
شهپر شاه هوا  اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد

لحظهای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        شهپر شاه هوا در مقابل چشم لبریز از شگفت کلاغ، اوج گرفت.
·        آن قدر بالا رفت که همسر خورشید گشت.
·        پس از لحظه ای در لوح کبود آسمان جز نقطه ای از عقاب باقی نماند.

8
·        سخن خانلری در این بند واپسین شعر، کسب صراحت می کند:
·        عقاب شاه هوا نامیده می شود و مرزبندی طبقاتی نشان خواننده داده می شود:
·        خواننده می فهمد که عقاب سمبل شاه به مثابه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه است و کلاغ سمبل رعایا و زحمتکشان است.

·        بدین ترتیب طرز زیست ذلت بار متناسب با لیاقت کلاغان جا زده می شود و رفاه و راحت عقابان توجیه اتیکی ـ تئوریکی (اخلاقی ـ نظری) می شود.

·        یعنی اخلاق اشرافی برتر از اخلاق دهقانی ـ پرولتری جا زده می شود.

·        این چیزی جز ایده ئولوژی فئودالیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم نیست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر