۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

سیری در پژوهشی از شفیعی کدکنی راجع به شعر و شاملو و «شعرا» (11)


شفیعی کدکنی درباره شاملو چه می ‌گوید؟
تحلیلی از
یدالله سلطانپور  

 پرویز ناتل خانلری (اسفند ۱۲۹۲ ـ ۱۳۶۹)
 ادیب، سیاست مدار، زبان‌شناس، نویسنده و شاعر
خانوادهٔ پدر و مادر پرویز ناتـل خانلری
  در حکومت قاجار شغل دیوانی داشتند.
جد او، میرزا احمد مازندرانی، ابتدا عنوان خانلرخان و بعد لقب اعتصام‌الملک گرفت
 میرزا خانلرخان اعتصام‌الملک تا پایان عمر، مشاغلی در وزارت امور خارجه داشت و مدیر کل وزارت خارجه بود.
 پدر خانلری، میرزا ابوالحسن خان خانلری (۱۲۸۸-۱۳۴۹ ه‍.ق)، ابتدا در وزارت عدلیه و سپس در وزارت امور خارجه خدمت می ‌کرد و از سال ۱۳۱۶ ه‍.ق به مدت ده سال در تفلیس و پترزبورگ مأموریت سیاسی داشت.   کلمهٔ «ناتل» (نام قدیمی شهری در مازندران) به پیشنهاد نیما یوشیج (پسرخالهٔ مادرش) بر نام خانوادگی او افزوده شد و با آنکه خود همیشه آن را به ‌کار می‌برد.

1
در نسل بعد از شهریور، بعدها، «سخن» درآمد،
شعرش را هم خانلری خود نظارت می ‌کرد.
 خانلری در آن زمان «عقاب» را نشر داده بود
و
کمتر خواننده جدی شعری بود
که
عقاب را یا پاره‌ ای از آن را
در حفظ نداشته باشد.

·        شفیعی کدکنی پس از ملک الشعرای بهار به ناتل سراغ خانلری می رود و تشکیل و توسعه جامعه ادبی را جزو خدمات او محسوب می دارد.
·        معرفی خانلری نیز به همان سان سوبژکتیو صورت می گیرد که معرفی بهار صورت گرفته و بعد معرفی مشیری و اخوان و شاملو صورت خواهد گرفت:
·        اداره مجله ای ادبی و سرایش اشعاری معروف خاص و عام.

2

زیر نظر چنین آدمی
توللی و نادرپور و مشیری
رشد کردند.

·        باز هم بهتر از هیچ است.
·        زیر نظر نخبه ی طراز اولی، سه تا شاعر تربیت می شوند که احتمالا هر سه از تبار باطل همان ناتل خانلری اند.
·        مملکت عه هورا هم ظاهرا همین سه شاعر را و نخبه پرورنده آن سه را داشته است.

3
  بعدها،  
بعد از 28 مرداد،
امثال فریدون مشیری، اخوان و شاملو 
 ناظران صفحات شعر مجلات بودند.

·        فقط همین سه تا؟
·        کسی از یاد شفیعی کدکنی نرفته است؟
·        اگر رفته، شاعر نبوده است؟

·        مثلا به آذین، محمد زهری، نصرت رحمانی و غیره شاعر نبوده اند و شعری نسروده اند که «خواننده جدی شعر، آن شعر را و یا پاره‌ ای از آن را در حفظ داشته باشد؟»  

4
بالأخره اینها در این سال‌ ها مقدار زیادی شعر درخشان
از خودشان داشتند.
اخوان «زمستان» را گفته بود،
مشیری «کوچه» را
و
شاملو شعر «باغ آینه» را.

·        حق با شفیعی کدکنی است.
·        ولی دلیل اینکه این سه تن به قول خود شفیعی کدکنی، معروف خاص و عام شده اند، نه نفس سرایش این اشعار، بلکه چیزی ماهوی تر و  دیگر بوده است.

·        سؤال فقط این است که آن دلایل دیگر، چه بوده اند؟

5

·        به آذین در اثری تحت عنوان «میهمان این آقایان» می نویسد:
·        «روزی سربازی که نگهبان زندان بود، آمد تا پول بگیرد و برایم خرید کند.»

·        چه انتظاری می توانست داشته باشد، هم شاعر بود، هم نویسنده  و هم مترجم مهمترین آثار کلاسیک جهان از شکسپیر تا رومن رولان، از بالزاک تا شولوخف.

·        ضمنا یک دست بیشتر نداشته و این می توانست مشخصه بارز او باشد.
·        بیچاره انتظار عبث داشته که سرباز حداقل او را بشناسد، مطالعه آثارش پیشکش.

·        به آذین ـ به طنزـ نوشته که به سرباز پول داده و گفته چند تا تخم مرغ برایش بخرد.
·        و سرباز روی گردانده و به لبخندی گفته:
·        «تخم مرغ برای کمر خیلی خوب است.»

6
در سایه نظارت ذوق و سلیقه این گونه شاعران،
نسل جوان ‌تری از قبیل فروغ و آتشی و خویی و امثال آنها رشد کردند.

·        چگونه می توان به این نتیجه رسید که فروغ و آتشی و خویی در سایه نظارت مشیری و اخوان و شاملو رشد کرده اند؟

·        البته چاپ اشعار کسی، نوعی تشویق او به پیگیری است.
·        اما این نقش را که نمی توان به آسانی مطلق کرد و تعیین کننده جا زد.

·        آنچه که شفیعی کدکنی نمی بیند و یا نمی تواند ببیند، دلایل عینی تعیین کننده اند که به انسان ها سمتگیری فلسفی، فکری و هنری می بخشند.

·        به همین دلیل هم، شعرای جامعه هر کدام سنگر طبقاتی خاصی می کنند و پرچم خاصی برمی افرازند.
·        به همین دلیل هم،  درجه پیگیری افراد در رزم ایده ئولوژیکی و سیاسی یکسان نیست.

7

·        شفیعی کدکنی احتمالا به دلیل گرفتاری در تار عنکبوتی فرمالیسم، قادر به تمیز تفاوت همین سه شاعر مربی و سه شاعر مربا هم نیست.
·        چون هم مشیری و اخوان و شاملو و هم فروغ و آتشی و خوئی تفاوت های عظیمی با یکدیگر داشته اند و دارند.
·        برای شفیعی کدکنی ظاهرا محتوای اشعار شعرا از کمترین ارج و ارزشی برخوردار نیست.

·        آنچه برای او مهم است، عناصر فرمال و صوری شعرند.

8

حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است
به جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی ‌دهد.

·        وقتی از اسارت شفیعی کدکنی (و نه فقط او)  در تار عنکبوتی فرمالیسم سخن می رود، به همین دلیل است:
·        شفیعی کدکنی در کشف این تفاوت میان نخبگان زمان شاه و زمان شیخ محق است.

·        فرق فرم با محتوا و پدیده با ماهیت (ظاهر با ذات) اما این است که فرم و پدیده و نمود برای حتی حشرات قابل کشف و شناخت اند.
·        در حالیکه دیدن تفاوت اخوانی با آخوندی، خواهری و یا اخوی ئی شق القمر نیست.

·        هنر دیدن محتوا و ماهیت چیزها، پدیده ها، سیستم ها (انسان ها)  و روندهای هستی است.
·        هنر کشف ماهیت طبقاتی متفاوت و متضاد میان اخوان، آخوند، خواهر و یا اخوی ریشمند و بی ریش است.

·        درست برای تمیز این تفاوت و تضاد به جهان بینی پرولتاریا نیاز مبرم هست.

·        چیزی که شفیعی کدکنی کمترین خبری از آن ندارد و نمی تواند داشته باشد.

·        چون ایده ئولوژی پدیده ای طبقاتی است.

9
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است به جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی ‌دهد.

·        همین نخبگان جدید، همان زمان هم وجود داشته اند.
·        شفیعی کدکنی ولی ندیده است.

·        برای دیدن تفاوت ها و تضاد ها به ساز و برگ شناخت حداقل امپیریستی (تجربه گرائی) و حداکثر، مارکسیستی ـ لنینیستی نیاز هست و هر دو در کشور عه هورا حکم کیمیا را دارند.

·        ما حتی امپیریست پیگیر نداریم، چه رسد به مارکسیست  ـ لنینیست به معنی حقیقی کلمه.

·        حتی در احزابی که ایده ئولوژی خود را در حرف مارکسیسم ـ لنینیسم جا می زنند، جای هر دو خالی است.
·        «متفکران» جامعه ما عمدتا اسکولاستیکی «می اندیشند.»

·        طرز تفکر اسکولاستیکی، طرز تفکری فئودالی ـ روحانی ـ قرون وسطائی است.
·        یعنی هنوز طرز تفکر بورژوائی هم نیست.

·        درد هم همین جا ست.
·        روشنفکران جامعه ما ـ در بهترین حالت ـ حمال و نقال کلمات قصار از این و آنند.

10
 
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است به جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی ‌دهد.

·        شفیعی کدکنی از این «تحول» منفی و منفور غافلگیر شده است و نمی داند که بخش مهمی از روشنفکران محبوب او همین روند را بلحاظ تئوریکی، فکری و ایده ئولوژیکی تدارک دیده اند و امکان پذیر ساخته اند.

·        این فقط در مجلات ادبی نیست که «یک دست آدم بدبخت»  زمام امور را به دست گرفته اند.
·        همه اهرم های اجتماعی ـ اقتصادی، فکری و فرهنگی در چنگ «یک دست آدم بدبخت»  است.

·        شفیعی کدکنی به احتمال قوی از ماهیت طبقاتی این «یک دست آدم بدبخت» بی خبر است.

·        کسی در کشور عه هورا از رستاوراسیون فئودالی ـ روحانی خبر ندارد.

·        ثروت ملی ذخیره شده از دهها هزار سال بی شرمانه و بی رحمانه چپاول می شود و بخشی از آن در فرم های مختلف در آخور «طبقه متوسط» انگل و لاشخوری ریخته می شود   تا به حمایت همه جانبه از همین «یک دست آدم بدبخت» سوار بر گرده خلق بپردازند و خوش باشند.

·        شاید این تهوع انگیزترین معرکه باشد که ملت ما شاهد آن است.

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    شفیعی کدکنی پس از ملک الشعرای بهار به سراغ ناتل خانلری می رود و تشکیل و توسعه جامعه ادبی را جزو خدمات او محسوب می دارد.

    پاسخحذف