۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

سیری در پژوهشی از شفیعی کدکنی راجع به شعر و شاملو و «شعرا» (8)


شفیعی کدکنی درباره شاملو چه می ‌گوید؟
تحلیلی از
یدالله سلطانپور  

آثار سوء این تالیِ فاسد را به تدریج جامعه ادبی ما احساس می ‌کند 
ولی هنوز مقصر اصلی و یا یکی از مقصرهای اصلی را به ‌جا نیاورده است.
این که گفتم یکی از مقصرهای اصلی
نظرم بیشتر به ناقدان قلابی و روزنامه‌ چی‌ های معاصر است.
بیشتر اینهایی که صفحات شعر مجلات را اداره می‌کنند.
اینها همه‌ شان «شعرای ناکام» اند.

·        معنی تحت اللفظی:
·        جامعه «ادبی» ما آثار مخرب تالیان فاسد شاملو را احساس می کند.
·        مقصر اصلی این آوار ادبی هم همین تالیان شاملو هستند.
·        یکی از این تالیان فاسد شاملو، ناقدان قلابی و روزنامه نویس هستند که مجلات ادبی را اداره می کنند.
·        اینها همه از دم «شعرای ناکام» هستند.

1
·        بیان همین حقایق امور (بی اعتنا به صحت و دقت آنها)، جسارت مدنی می طلبد.
·        شفیعی کدکنی از دیرباز حاوی و حامل همین جسارت مدنی بوده است و همچنان و هنوز هم است.
·        این خصیصه (فضیلت اخلاقی)، نعمت کمیابی است و کمتر کسی دارد و می تواند با پیگیری شفیعی کدکنی داشته باشد.

2
·        حالا می توان به شم طبقاتی (توده ای)  تیز هوشنگ ابتهاج (سایه) پی برد.
·        سایه در کتاب «پیر پرنیان اندیش»  در رابطه با شفیعی کدکنی ارزیابی مثبت مبهم و مستوری دارد که مضمونش تقریبا از قرار زیر است:
·        «راجع شفیعی کدکنی فقط می توان گفت که او شخصیتی نیک و زیبا ست.» (نقل به مضمون)  

·        سردار توده و حزب توده احتمالا به دلیل همین جسارت مدنی کمیاب است که شفیعی کدکنی را در جرگه اخیار انگشت شمار قرار می دهد و می پسندد.
·        سایه البته به دلیل فقر فلسفی، نمی تواند شناخت تجربی درست خود را به زیور کلام (تئوری)  بیاراید و با دقتی درخور، از صراحت بگذراند.

3
آثار سوء این تالیِ فاسد را به تدریج جامعه ادبی ما احساس می ‌کند
ولی هنوز مقصر اصلی
 و یا
 یکی از مقصرهای اصلی را به ‌جا نیاورده است.
این که گفتم یکی از مقصرهای اصلی
نظرم بیشتر به ناقدان قلابی و روزنامه‌ چی‌ های معاصر است.
بیشتر اینهایی که صفحات شعر مجلات را اداره می‌کنند.

·        تخریب فکر و فرهنگ جامعه ای را نمی توان و نباید به گردن  سوبژکت معینی انداخت، اگرچه آن نقش بسیار مهمی در عمارت و تعمیر و تخریب فکر و فرهنگ جامعه دارد.
·        نقش روشنفکران هر جامعه در عمارت روح (شعور) آن جامعه چشمگیر است.
·        چون روشنفکران هر جامعه را می توان معماران روح آن جامعه محسوب داشت.
·        از این رو، می توان به شفیعی کدکنی تا حدی حق دارد.
·        ولی فقط تا حدی می توان حق داد و نه بیشتر.

4
·        به این دلیل که روشنفکران، حلقه نخستین زنجیر جامعه بشری را تشکیل نمی دهند.
·        به این دلیل که روشنفکران، جماعتی ماورای اجتماعی و مافوق طبقاتی نیستند.
·        روشنفکران هر جامعه بر فراز طبقات اجتماعی آن جامعه شناور نیستند.
·        بلکه با هزاران رشته مرئی و نامرئی با طبقات اجتماعی متفاوت و متضاد پیوند دارند.
·        به همین دلیل میان اعضای همین قشر اجتماعی روشنفکر، تفاوت و حتی تضاد آشتی ناپذیر وجود دارد.
·        آن سان که آنها چه بسا در جبهه های نبرد اجتماعی متخاصم رو در روی یکدیگر قرار می گیرند.

5
·        روشنفکران به مثابه قشر اجتماعی از سوئی تعلقات طبقاتی متفاوت و متضاد دارد و از سوی دیگر به لایه های مختلف طبقه بندی می شود:

الف
·        روحانیت هم یکی از لایه های مهم قشر روشنفکران است.
·        خمینی و خامنه ای و غیره ضمنا شاعرهم هستند.
·        اما شعرای اشرافیت بنده دار و فئودال هستند.

ب
·        منوچهر آتشی هم روشنفکر و هم شاعر است.
·        او هم بسان خمینی و خامنه ای ضد خلقی، ضد توده ای و آنتی کمونیست است.
·        ولی طرفدار سلطنت پهلوی است و احتمالا پس از انقلاب سفید، شاعر بورژوازی و دشمن خمینی و خامنه ای و امثالهم بوده است.

ت
·        سایه و سیاوش و زهری هم روشنفکر و هم شاعرند.
·        ولی در جبهه ای دیگر می رزمند.
·        در جبهه مخالف خمینی و خامنه ای و آتشی و امثالهم.

6
آثار سوء این تالیِ فاسد را به تدریج جامعه ادبی ما احساس می ‌کند
ولی هنوز مقصر اصلی
 و یا
 یکی از مقصرهای اصلی را به ‌جا نیاورده است.
این که گفتم یکی از مقصرهای اصلی
نظرم بیشتر به ناقدان قلابی و روزنامه‌ چی‌ های معاصر است.
بیشتر اینهایی که صفحات شعر مجلات را اداره می‌کنند.

·        روشنفکران جامعه را و در این مورد بخصوص، نقادان و روزنامه چی ها و شعرای جامعه را نمی توان در تالیان فاسد این و آن خلاصه کرد.
·        ناقدان و روزنامه نگاران و شاعران باید مورد بررسی علمی قرار گیرند تا ماهیت طبقاتی آنها روشن شود.
·        ریختن همه روشنفکران در گونی تالی فاسد این و آن، ساده لوحانه و راحت طلبانه است.

7
·        هر روشنفکر و شاعر، به طبقه اجتماعی معینی وابسته است و افسارش خواه و ناخواه به دست طبقه اجتماعی مربوطه است.
·        روشنفکر آزاد از تعلقات طبقاتی وجود ندارد.

·        به جفنگ خواجه شیراز در این مورد، نباید تره حتی خرد کرد.

·        تعلقات طبقاتی اصلا دست خود شاعر نیست.
·        جبر عینی ـ طبقاتی شاعر را به سنگر معینی سوق می دهد.
·        جبری قدر قدرت که از آدمیان سلب اختیار و قدرت می کند.

·        با تئوری تالی نمی توان مسائل اجتماعی و سنگربندی های هنری را توضیح داد و ورشکست و رسوا نشد.

8

·        تالی شاملو بودن، بدون دلیل طبقاتی نیست.
·        طرفداری از شاملو نیز بدون دلیل طبقاتی نیست.

·        به همین دلیل تیر روشنگری چه بسا بر سنگ می خورد.

·        با اقامه دلایل قوی نمی توان بورژوای واپسین و یا فئودال واپسین را قانع کرد و از افتادن به منجلاب نیچه ئیسم و شاملوئیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم باز داشت.

·        غولان طبقاتی نامرئی اینها را به آن سو سوق می دهند.
·        غولان قدر قدرت از جنس غولان غریزه.

·        چنین هیولاهائی برای خرد اندیشنده تره حتی خرد نمی کنند، چه رسد به تبعیت از فرامین آن.

9
آثار سوء این تالیِ فاسد را به تدریج جامعه ادبی ما احساس می ‌کند
ولی هنوز مقصر اصلی
 و یا
 یکی از مقصرهای اصلی را به ‌جا نیاورده است.
این که گفتم یکی از مقصرهای اصلی
نظرم بیشتر به ناقدان قلابی و روزنامه‌ چی‌ های معاصر است.
بیشتر اینهایی که صفحات شعر مجلات را اداره می‌کنند.
اینها همه‌ شان «شعرای ناکام» اند.

·        شفیعی کدکنی مسائل اجتماعی را ساده می کند.
·        به همین دلیل به نتایج غلط می رسد.

·        «ناقدان قلابی و روزنامه‌ چی‌ های معاصر» نه به دلیل تبعیت از شاملو، بلکه بسان خود شاملو، به دلیل تعلقات طبقاتی ارتجاعی ـ واپسین خویش به این روز افتاده اند.
·        اگر شاملو هم نبود، جز این نبودند.

·        چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای اجتماعی همه از دم قانونمندند.

·        حیرت انگیز برای ما بی خبری حیرت انگیز شفیعی کدکنی از فلسفه پرولتاریا ست.

·        شفیعی کدکنی ظاهرا از الفبای مارکسیسم ـ لنینیسم حتی، بی خبر است.
·        فقر معنوی ئی از این دست، نه تنها تأسف انگیز، بلکه ننگ انگیز و شرم انگیز است.

·        البته این پدیده نیز بدون دلیل طبقاتی نیست.

·        مارکسیسم ـ لنینیسم را اعضای طبقات اجتماعی غیر پرولتری نمی توانند درک و هضم کنند.


·        فیلتر (صافی) های طبقاتی تنگ منفذ انعکاس در مقابل فهم ایده ئولوژی بیگانه هفتخوان رستم برپا می دارند.

·        هر کسی با مطالعه آثار مارکس و انگلس و لنین و برشت و ناظم حکمت تفکر علمی نمی آموزد و مارکسیست نمی شود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر