۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

سیری در پژوهشی از شفیعی کدکنی راجع به شعر و شاملو و «شعرا» (10)


شفیعی کدکنی درباره شاملو چه می ‌گوید؟
تحلیلی از
یدالله سلطانپور  

1
یک وقتی
ملک ‌الشعراء بهار
صفحه شعر «نوبهار ادبی» را اداره می ‌کرد
و
 نیما یوشیج جوان،
شعر «ای شب» یا مثلا «افسانه» را در آنجا چاپ می ‌کرد.
به هر حال، زیر نظر آدمی بود
که
قصیده دماوندش را
و
 ده ‌ها شاهکار دیگرش را
همه در حفظ داشتند
 و
همه به مقام شامخ او اعتراف داشتند،
حتی دشمنان سیاسی او.

2
در نسل بعد از شهریور، بعدها، «سخن» درآمد،
شعرش را هم خانلری خود نظارت می ‌کرد.
 خانلری در آن زمان «عقاب» را نشر داده بود و کمتر خواننده جدی شعری بود که عقاب را یا پاره‌ ای از آن را در حفظ نداشته باشد.
زیر نظر چنین آدمی
توللی و نادرپور و مشیری
رشد کردند.

3
بعدها، بعد از 28 مرداد،
 امثال فریدون مشیری، اخوان و شاملو
 ناظران صفحات شعر مجلات بودند.
بالأخره اینها در این سال‌ ها مقدار زیادی شعر درخشان از خودشان داشتند.
اخوان «زمستان» را گفته بود،
مشیری «کوچه» را
و
شاملو شعر «باغ آینه» را.

در سایه نظارت ذوق و سلیقه این گونه شاعران،
نسل جوان ‌تری از قبیل فروغ و آتشی و خویی و امثال آنها رشد کردند.

·        شفیعی کدکنی از سوئی سوبژکتیویسم معرفتی را و از سوی دیگر، تئوری نخبگان را با پیگیری بی چون و چرائی در حوزه شعر ادامه می دهد:

1
 محمدتقی بهار (۱۲۶۵ ـ  ۱۳۳۰)
ملک الشعرا
شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه ‌نگار و سیاست ‌مدار

یک وقتی
ملک ‌الشعراء بهار
صفحه شعر «نوبهار ادبی» را اداره می ‌کرد
و
 نیما یوشیج جوان،
شعر «ای شب» یا مثلا «افسانه» را در آنجا چاپ می ‌کرد.
به هر حال، زیر نظر آدمی بود
که
قصیده دماوندش را
و
 ده ‌ها شاهکار دیگرش را
همه در حفظ داشتند
 و
همه به مقام شامخ او اعتراف داشتند،
حتی دشمنان سیاسی او.

·        بزعم شفیعی کدکنی، اولین شخصیتی که بر شانه های ستبر او، شعر معاصر قوام می یابد، ملک الشعرای بهار است.
·        نیما یوشیج نیز بطور ضمنی پرورش یافته در مکتب او تلقی می شود:
·        نیما یوشیج زیر نظر او رشد می کند.

·        بهار اما کیست که به مثابه پروردگار نیما یوشیج ـ مؤسس شعر نو ـ قلمداد می شود؟  

2
بهار آدمی بود
که
قصیده دماوندش را
و
 ده ‌ها شاهکار دیگرش را
همه در حفظ داشتند
 و
همه به مقام شامخ او اعتراف داشتند،
حتی دشمنان سیاسی او.

·        شفیعی کدکنی برای تعیین هویت ملک الشعرای بهار، کمترین اعتنائی به جایگاه اجتماعی او ندارد.
 
·        برای شفیعی کدکنی دو نکته حایز اهمیت تعیین کننده است:

الف
·        نکته اول معروفیت تمامکشوری اشعاری از او ست.
·        آن سان که تعدادی از این اشعار را و یا فرازهائی از آنها را «همه از حفظ داشته باشند.» 

·        منظور از «همه»، معلوم است:
·        دسته ای از روشنفکران جامعه که شعر را جدی می گیرند و یا دانش آموزان نسبتا با هوش و حافظه.

·        سؤال ولی این است که به چه دلیلی اشعار فرد معینی معروفیت ملی، منطقه ای و چه بسا حتی بین المللی کسب می کنند؟  

ب
·        پاسخ به این پرسش دشوار نیست.

·        این طبقه اجتماعی معین است که برای آثار فلسفی، فکری و هنری کسی، معروفیت معینی پدید می آورد.

·        امروزه می توان این حقیقت امر را بهتر دید:
·        اعطای جوایز نوبل و اسکار و غیره به افراد و آثار، فرمی از حمایت طبقه حاکمه از آنها ست.

·        بدین طریق در طرفة العینی برای شخصیتی و یا برای اثری از کسی معروفیت جهانی پدید آورده می شود.

·        معروفیت اشعار معینی از بهار به دلیل تعلق طبقاتی او به طبقه حاکمه بوده است.

·        به احتمال قوی، برخی از اشعار او و یا بخشی از برخی از اشعار او در کتب درسی وارد شده اند و کودکان مردم مجبور به ازبر کردن دست و پا شکسته و مکانیکی آنها شده اند.

ت
همه به مقام شامخ او اعتراف داشتند،
حتی دشمنان سیاسی او.

·        نکته دوم، اعتراف دوست و دشمن به مقام شامخ او ست.

·        در این نکته شفیعی کدکنی، تعلق طبقاتی به طبقه حاکمه از صراحت گذرانده می شود.

·        ما باید اشعار بهار را مورد تأمل قرار دهیم.

·        ولی برای آشنائی آغازین نظری گذرا بر شعر معروف او می اندازیم:    

دماوند

ای دیو سپید پای در بند،
ای گنبد گیتی، ای دماوند!

از سیم به سر، یکی کله خود
ز آهن به میان، یکی کمر بند

تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران
و این مردم نحس دیومانند،
با شیر سپهر، بسته پیمان
با اختر سعد، کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند،
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، تو ای دماوند!

تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرن ها پس افکند

ای مشت زمین، بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی، تو نه مشت روزگاری
ای کوه، نی ام ز گفته خرسند

تو قلب فسرده‌ ی زمینی
از درد ورم نموده، یک چند

شو منفجر ای دل زمانه
و آن آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین، سخن همی گوی
افسرده مباش، خوش همی خند

ای مادر سر سپید، بشنو
این پند سیاه بخت فرزند:

«بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی ‌مماثل (بی نظیر)  
معجونی ساز بی‌ همانند

از آتش آه خلق مظلوم
وز شعله‌ ی کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند (جنگ)  

بشکن در دوزخ و برون ریز
بادافره (مکافات)  کفر کافری چند

ز آن گونه که بر مدینه‌ ی عاد
صرصر شرر عدم پراکند

بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند

برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند

ز این بی ‌خردان سفله، بستان
داد دل مردم خردمند

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

3
یک وقتی
ملک ‌الشعراء بهار
صفحه شعر «نوبهار ادبی» را اداره می ‌کرد
و
 نیما یوشیج جوان،
شعر «ای شب» یا مثلا «افسانه» را در آنجا چاپ می ‌کرد.
به هر حال، زیر نظر آدمی بود

·        در تئوری اجتماعی شفیعی کدکنی، روشنفکران هر جامعه، نه در دامن طبقات اجتماعی، نه در منگنه مناسبات تولیدی حاکم، نه تحت نظر و نظارت مستقیم و غیرمستقیم طبقه حاکمه، بلکه «زیر نظر» شخصیتی پرورش می یابند.

·        نیما یوشیج نه تحت شرایط اوبژکتیو و سوبژکتیو ملی و بین المللی، نه در کوره جنبش های ملی، اجتماعی، ضد استعماری و انقلابی در کشور و جهان، بلکه در دفتر ریاست بهار در صفحه شعر «نوبهار ادبی» تربیت می شود.

4
اثری از حسین رزاقی

·        تئوری ایدئالیستی موسوم به تئوری نخبگان اما در برابر تجربه زنده زندگی تاب نمی آورد.

·        پراتیک (تجربه، آزمون، آزمایش، عمل و غیره) نه تنها منشاء تئوری است، بلکه ضمنا محک مطمئن برای تعیین صحت و سقم تئوری است.

·        نیما یوشیج نمی تواند پروردگاری به نام ملک الشعرای بهار داشته باشد.

·        پروردگار نیما یوشیج توده های مولد و زحمتکش ملی و بین المللی اند.
·        خود نیما نیز یکی از آنها ست.

·        نیما شاعری از سر تا پا زحمتکش است.
·        نیما تجسم دیالک تیک طبقه و ایدئولوگ است.

·        نیما هم عضو ارگانیک توده زحمت است و هم نماینده ایده ئولوژیکی توده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر