۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۵۶)


تحلیلی از
ربابه نون

این شعر سیاوش کسرائی در سال ۱۳۳۶ یعنی ۳ تا ۴ سال پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب خشن و خونین جنبش ملی و حزب توده سروده شده است.
جهان ولی علیرغم آن در جوش و خروش انقلابی است.
سرچشمه اوپتیمیسم (خوشبینی) انقلابی سیاوش در این شعر، اوضاع بین المللی است و نه ملی.

۱
انسان

این عنوان شعر سیاوش کسرائی است.
سیاوش عنوان شعر خود را با دقت بیشتری تعیین کرده و محتوای هومانیستی شعرش را از صراحت بی چون و چرا گذرانده است.
شاید شعر «فاتح» بعدها، در واکنش به همین شعر سیاوش کسرائی و یا تحت تأثیر آن سروده شده است.

ولی محتوای هر دو شعر را هومانیسم طراز نوین تشکیل می دهد.
در هر دو شعر، انسان در کانون کاینات ایستاده است.

2

اگزیستانسیالیسم هم در حرف و با هارت و پورت گوشخراش، سنگ هومانیسم به سینه می زند.
ولی انسان اگزیستانسیالیسم نه انسان نوعی، نه خلق مولد و زحمتکش، بلکه انسان انتزاعی است و اگر لعاب عوامفریبی از چهره اش بزدایند، ابر بشر تهوع آور نیچه و هایدگر و هیتلر و فاشیسم هویدا می گردد.


۳

پایان گرفت دوری و اینک من
با نام مهر، لب به سخن باز می کنم
از دوست داشتن
آغاز می کنم.
معنی تحت اللفظی:
فراق و دوری به پایان رسید و من اکنون سخنم را با مهر و دوست داشتن آغاز می کنم.

سیاوش انگار از پایان فراق و وصل دو محبوب خبر می دهد و طبیعتا از مهر ورزی میان عاشق و معشوق.

سؤال این است که عاشق و معشوق مورد نظر شاعر توده کدام اند؟

سیاوش انگار حدس زده که خواننده و شنونده ی شعر، همین سؤال را از خود خواهد کرد و لذا بلافاصله جواب می دهد:


۴

انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
 انگار می کشندم بر راه کهکشان

معنی تحت اللفظی:
انگار زمین و آسمان با هم جفت می شوند و مرا تا سقف آسمان بالا می برند و بر جاده کهکشان می کشند.

پس منظور از دوری، دوری زمین از آسمان بود.
در قاموس سیاوش زمین و آسمان به مثابه عاشق و معشوق تصور و تصویر می شوند.
بنابرین، می توان گفت که سیاوش دیالک تیک جامعه و طبیعت را، یعنی دیالک تیک طبیعت دوم و طبیعت اول را به شکل دیالک تیک زمین و آسمان و ضمنا به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد.

پایان فراق دردناک و وصلت عاشق و معشوق بلافاصله از صراحت گذرانده می شود:
انسان نوعی در هیئت من شاعر، سر به سقف آسمان می ساید و پا بر جاده کهکشان می نهد.

5

ضمنا می توان گفت که سیاوش دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک انسان اجتماعی و طبیعت بسط و تعمیم می دهد.
 دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت هم در عرصه واقعیت عینی در کار است و هم در عرصه  شناخت واقعیت عینی.
این بدان معنی است که جامعه بشری (انسان نوعی، بشریت) از عهده شناخت قوانین و قانونمندی های هستی برآمده است، یعنی به شناخت راه و چاه رسیدن به معشوق نایل آمده است.
برای اینکه پیش شرط بر آمدن از عهده انجام کاری، شناخت چند و چون آن و تهیه وسایل مادی و فکری لازمه است.

6

این بدان معنی است که هستی اصولا و اساسا قابل شناخت است و چون قابل شناخت است، پس قابل تغییر است.
برای اینکه پیش شرط تغییر هر چیز، شناخت آن چیز و تهیه وسایل و طرق تغییر آن چیز است.

حالا نظری به بند اول شعر «فاتح »می اندازیم:

۷
محمد زهری
فاتح

اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
محمد زهری هم در تحلیل نهائی میان زمین و آسمان رابطه دیالک تیکی عاشق و معشوق برقرار می کند:
آسمان به صورت قلعه ای دوشیزه وار، معشوقه وار و مطلوب تصور و تصویر می شود تا پس از مشقاتی توسط سواره ی زمینی گمنام سرسخت و رزمنده و پیگیر فتح شود.

تفاوت بینشی محمد زهری با سیاوش کسرائی در همین بند آغازین هر دو شعر، تا حدودی، اگرچه هنوز بطور کمرنگ، آشکار می گردد:

الف
انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان

انسان سیاوش، فاقد سوبژکتیویته صریح و قاطع و روشن است.
برای اینکه «به سقف آسمان برده می شود و به راه کهکشان کشیده می شود.»

انسان سیاوش به اوبژکت (مفعول) شباهت بیشتر دارد تا به سوبژکت (فاعل.)

ب
اعلامیه:

«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»

از تار پود انسان محمد زهری اما سوبژکتیویته (فاعلیت) می تراود:
انسان محمد زهری سوبژکت به تمام معنی است، فاتح است، سواره ای سلحشور است.
انسان محمد زهری مظهر بی چون و چرای عزم و جزم و رزم است.

ت

انسان محمد زهری اما نه دارنده اصل و نسب و خون و تبار اقلیت برده دار ـ فئودال ـ بورژوای حاکم، بلکه سواره ی زمینی و خاکی و گمنام سوار بر اسب پیشاهنگ است.
 
منظور حکیمشاعر ژرف اندیش توده از مفهوم «اسب پیشاهنگ» احتمالا خرد اندیشنده و تئوری علمی رهنما ست.

انسان مورد نظر محمد زهری، از سر تا پا توده ای است.
انسان خاکی، زمینی و گمنام است و بی اعتنا به تبار و شجره و اصل و نسب و نام.

 انسان مورد نظر محمد زهری، بلشویک است.
برخاسته از تبار کار است.
پهلوان گمنام پرولتاریا ست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر