۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۵۸)


تحلیلی از
ربابه نون

۱
 پر می کشم ز دامن شط شهاب ها
می بینم آنچه، بوده به رؤیا و خواب ها
سرمست از نیاز ـ چو پروانه ی بهار ـ 
سر می کشم به هر ستاره و پا می نهم بر آن
تا شیره ای بپرورم از جست و جوی خویش
تا میوه ای بیاورم از باغ اختران


معنی تحت اللفظی:
از دامن شط شهاب ها پر می کشم و هر آنچه را که قبلا در خواب دیده ام، به چشم خود می بینم.
بسان پروانه در بهار، با سرمستی سرشته به نیاز به هر ستاره سر می زنم و برای مکیدن شیره گل ستاره بر آن می نشینم تا میوه ای از باغ ستارگان با خود آورم.


سیاوش در این بند شعر، در سنت شعرای کلاسیک کشور، عاشق زمینی به وصل آسمان رسیده را به پروانه تشبیه می کند که از شط شهاب ها پر می کشد تا در نهایت نیاز روی گل ستاره ها بنشیند و شیره آنها را بمکد.

به همان سان که در شعر «فاتح» محمد زهری، در این شعر سیاوش نیز به واژه «شط» برمی خوریم، اگرچه با محتوای بکلی دیگری:

رود را با رود پیوستی
با مصب تازه، شط کهنه را پیوند بستی

از این رو می توان حدس زد که یکی از این دو شعر تحت تأثیر خودپو و ناآگاهانه ی دیگری سروده شده است.
یعنی یکی از دو شاعر، شعر شاعر دیگر را قبلا دقیقا خوانده و واژه هائی از آن شعر، بطور خودپو در اعماق ضمیرش (دلش) ته نشین شده و بعد به هنگام سرایش شعر خود باز هم بطور خودپو ازا عماق دلش کنده شده و به شعرش نشسته است.


۲
چشم خدای بین ام
بیدار می شود
دست گرهگشایم در کار می شود
پا می نهم به تخت
سر می دهم صدا
وا می کنم دریچه ی جام جهان نما
تا بنگرم به انسان، درمسند خدا

معنی تحت اللفظی:
چشم خداشناسنده ام بیدار می شود و دست گرهگشاینده ام بکار می افتد.
پا می شوم و پا بر تخت می نهم و بانگ برمی دارم.
بعد جام جهان نما را باز می کنم تا به تماشای انسان در مرتبه و  مقام خدا بنگرم.


سیاوش در این بند شعر، بسان محمد زهری در شعر «فاتح» از ارتقای انسان نوعی به مرتبه و مقام خدایی گزارش می دهد:

خلق، چون خالق
از حساب وهم، بیرون است
از قیاس عقل، افزون است
غولی آزاد است
کوه قاف از هیبتش، آب است

هویت (یکسانی) اساسی و اصولی جهان بینی دو شاعر توده را به هیچ ترفندی نمی توان نادیده گرفت و انکار کرد.

۳
این است عاشقان که من امشب
دروازه های رو به سحر باز می کنم
این است عاشقان که من امروز
از دوست داشتن
آغاز می کنم

معنی تحت اللفظی:
ای عاشقان، من به همین دلیل (به دلیل جلوس انسان در مسند خدا) است که علیرغم سیطره شب (ارتجاع)، دروازه های اوپتیمیسم (خوش بینی و امید) را به روی بشریت باز می کنم و امروز از سلطنت مهر سخن می گویم.

اکنون برای کشف تفاوت بینشی و نگرشی سیاوش کسرائی با محمد زهری، به بخش پایانی شعر «فاتح» نظری می اندازیم:

کاش، دل را نرم می کردی،
تا نجوشد اینهمه سرچشمه ی بیداد.
کاش، خون را گرم می کردی،
تا در آمیزد سرود مهر با فریاد.
کاش، انسان، دوست انسان بود
کاش انسان بود.
 
۴
 
محمد زهری برخلاف سیاوش کسرائی، سلطنت مهر را هنوز تحقق یافته نمی داند و هنوز «دروازه های رو به سحر» باز نمی کند.
او سلطنت مهر را آرزو می کند و انسان نوعی را با اشاره به پیشرفت های غول اسای علمی و فنی و دستاوردهای  شگرف عملی به تشکیل سلطنت مهر فرا می خواند.
به عبارت دیگر، با متانت توده ای، انسان نوعی را به تشکیل سلطنت مهر مکلف و موظف می سازد.

۵

می توان گفت که طرز تفکر محمد زهری بلحاظ درجه واقع بینی، رادیکال تر از طرز تفکر سیاوش کسرائی است.
محمد زهری رئالیست تر از سیاوش کسرائی است.

انضباط فکری محمد زهری تفاوت جدی با انضباط فکری همه همگنان او دارد.

این طرز تفکر محمد زهری آدمی را به یاد کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم و بویژه برتولت برشت می اندازد.

مراجعه کنید به سخنان ولادیمیر لنین پس از پیروزی انقلاب اکتبر و به سخنرانی های برتولت برشت پس از شکشت فاشیسم و پس از پایان جنگ جهانی دوم .

شاید بتوان گفت که محمد زهری در زمینه تئوری شناخت یک سر و گردن از بقیه همسنگران خویش بالاتر و برتر بوده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر