۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۳۶)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
دور ليلاج بهار است.
(دنیای سخن ۶۳، بهمن و اسفند ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

لهجه مازندرانی ما را - که چقدر سعی‌ می‌‌کردیم تا آن را عوض کنیم - 
و پشت کله صاف مان را که اثر گهواره کودکی بود، در مدرسه‌ های شیراز مسخره می‌‌کردند.  

۱
 
بدبختی و بدبیاری هرگز به تنهائی به سراغ کسی نمی رود.
بلکه لشکری از بدبختی ها و بدبیاری ها را بسیج می کند و به دنبال می برد.
پدیده ای که در علم الاشیاء به «واکنش زنجیره ای» معروف است:
انفجاری در جائی، سلسله ای از انفجارات مهیب تر را بند از پای برمی دارد.

۲

مثال روشن برای واکنش زنجیره ای را در حمله انتحاری به برج های دوقلوی نیویورک دیده ایم:
هواپیماهائی با مخازن لبریز از بنزین بر طبقه ای از برج ها اصابت می کنند.
در نتیجه ی حرارت چند هزار درجه ای حاصله، همه عناصر شیمیائی متشکله برج ها (آهن و آلومینیوم و مسو  سیلیسیوم و غیره) پودر واره و چه بسا حتی اتمیزه (اتم واره) می شوند.
گسست هر مولکولی انرژی عظیمی آزاد می سازد.
در نتیجه شدت تخریب تشدید می شود و تعمیق می یابد.


با از بین رفتن طبقه ای از برج ها، طبقات فوقانی زیر پای شان خالی می شود و سقوط می کنند و  تحت فشار ناشی از سقوط طبقات فوقانی برج ها، طبقات تحتانی یکی پس از دیگر سقوط می کنند و نهایتا از برج های غول آسا، تلی از پودر باقی می ماند.

۳
لهجه مازندرانی ما را - که چقدر سعی‌ می‌‌کردیم تا آن را عوض کنیم - 
و پشت کله صاف مان را که اثر گهواره کودکی بود، در مدرسه‌ های شیراز مسخره می‌‌کردند. 

آنچه محمد زهری مطرح می سازد، پدیده های (لهجه و فرم کله) معینی هستند.
در دیالک تیک نمود و بود و یا پدیده و ماهیت و یا ظاهر و ذات همیشه نقش تعیین کننده از آن بود و ماهیت و ذات است.
اگر لهجه و فرم کله هم نبود، پدیده های دیگری به مثابه بهانه و دستاویز مورد استفاده قرار می گرفتند.

۴
مثال

حریفی را اجامر ساواک از یکی از دهات آذربایجان دستگیر کرده بودند و به تبریز می بردند.
خود اجامر فارسی درست و حسابی بلد نبودند.
ولی لهجه دهاتی حریف را که از قضا دانشجوی باسوادی بوده، در تمام طول راه مسخره می کردند.
و وقتی حریف وارد ساختمان ساواک در تبریز می شود، رؤسای ساواک کفش های پاره ـ پوره کتانی اش را بهانه و دستاویزی برای تمسخر و تحقیر و تخریب روانی او قرار می دهند.
بدین طریق در طرفة العینی کتانی پاره ـ پوره به نشانه بارز خرابکاری بدل می شود.
حریف از قضا نه از طرفداران آوانتوریسم، بلکه توده ای بوده است و مخالف سرسخت هر فرمی از خردستیزی.

۵
 
این بدان معنی است که پدیده ها چه لهجه دهاتی و چه کفش کتانی تعیین کننده نبوده اند.
تعیین کننده ماهیت حریف بوده است.
تعیین کننده تعلق دانشجوی جوان به محفلی از دگراندیشان انقلابی و علمی بوده است.

سؤال این است که چرا و به چه دلیل این رفتار صورت می گیرد؟

۶
لهجه مازندرانی ما را - که چقدر سعی‌ می‌‌کردیم تا آن را عوض کنیم - 
و پشت کله صاف مان را که اثر گهواره کودکی بود، در مدرسه‌ های شیراز مسخره می‌‌کردند. 

نفرت اجامر ساواک از جوان توده ای به دلیل تعلقات طبقاتی بوده است.
اگر جز این می بود، حیرت انگیز می نمود.

نفرت شیرازی ها و همه سکنه کشور عه هورا و عاشورا
اما به احتمال قوی ریشه فئودالی داشته و دارد.
ریشه ای که چه بسا دیگر وجود ندارد.
 
دیالک تیک ماده و روح و یا وجود و شعور چنان است که شعور و یا روح (معیارهای ارزشی، اخلاقی، سنتی، استه تیکی و غیره) استقلال نسبی کسب می کنند و صدها سال پس از محو شالوده مادی و واقعی شان ادامه حیات می یابند.

چرا و به چه دلیل باید این تنفر فئودالی باشد؟

۷

علتش این است که در فئودالیسم، معیار تمیز خیر از شر، دوست از دشمن، معیار جغرافیائی است.
اگر آثار سعدی و حافظ و دیگر شعرا و فضلای فئودالی تحلیل شوند، دیده خواهد شد که آشنا به معنی دوست تلقی می شود و بیگانه به معنی دشمن.

این آشنائی و بیگانگی محتوای جغرافیائی دارند.
تحقیر لهجه مازندرانی و پشت سر صاف به مثابه عناصر بلحاظ جغرافیائی بیگانه تحقیر می شوند.
کودکان شیراز و یا دیگر مناطق چه بسا اصلا نمی دانند که در مازندران لهجه دیگری هم وجود دارد.

چندی قبل فیلمی تهیه شده بود که کودکی از جنوب به مازندران می آید و برخورد حیرت انگیز سکنه مازندران را سبب می شود.
وقتی کودک کتاب درسی ئی تصادفا می یابد و جمله «ما فرزندان ایرانیم» (نقل به مضمون) را با صدای بلند می خواند، حیرت مردم دوچندان می شود.
چون متوجه می شوند که در ایران بچه های سیاهپوستی هم وجود دارند.

۸

جوک های فئودالی رایج در کشور عه هورا حاکی از همین حقیقت امرند:
به همین دلیل است که به چرخش چشمی، ترک مظهر خر می شود.
رشتی مظهر کله ماهی خور.
لر مظهر ابله و ساده لوح و الی اآخر.


اینکه هنوز چیزی نیست.
سکنه شهرهای کشور، دهاتی های همان شهرها را به دلایل سطحی و صوری از این قبیل، تمسخر و تحقیر می کنند.
مثلا تبریزی ها خیال می کنند که ترکی متعالی را نمایندگی می کنند.
تهرانی ها فارسی متعالی را.

در حالیکه کمترین دلیل واقعی و عینی بر برتری تبریزی ها به مثلا اردبیلی ها و یا مرندی ها وجود ندارد.
این معیار ارزشی جان از مهلکه تاریخ بدر برده ی فئودالی اما سد راهی در جهت همزیستی حاصلخیز توده های زحمتکش می شود.

این پدیده منفی و مخرب، ضمنا خاص ایران هم نیست تا محمد زهری با مفهوم ایراسیونالیستی «نامردمی اهل روزگار» به تبیین آن بنشیند.
 
همین فرم های فئودالی تحقیر در خود متروپول های سرمایه داری مثلا آلمان نیز وجود دارند.
و تا زمانی که حزب طبقه کارگر زمام امور را به دست نگیرد و معیارهای فئودالی را با معیارهای عینی و علمی جایگزین نسازد، وجود خواهند داشت و نقش منفی و مخرب خود را بازی خواهند کرد.

۹

اکنون فاشیست های وطنی (پان ایرانیست ها، پان ترکیست ها، پان کردیست ها و غیره) همین معیارهای فئودالی و ضمنا فاشیستی را دستاویزی برای تخریب وحدت تمامخلقی توده های مولد و زحمتکش کشور قرار داده اند و تخم عداوت در دل اقوام مختلف می افشانند.

۱۰
لهجه مازندرانی ما را - که چقدر سعی‌ می‌‌کردیم تا آن را عوض کنیم - 
و پشت کله صاف مان را که اثر گهواره کودکی بود، در مدرسه‌ های شیراز مسخره می‌‌کردند. 

یکی دیگر از دلایل این برخورد ابلهانه و بی رحمانه، نفوذ شعور فاشیستی طبقه حاکمه در توده های خلق است.
طبقه حاکمه مبلغ اصلی و معاصر همین معیار فرتوت فئودالی است.
کودکان مردم از کودکستان یاد می گیرند که بهتر از ملت ایران کاینات به خود ندیده است.
به همین دلیل نفرت از ملل دیگر در اعماق دل مردم نشا زده می شود.
همین معیار «ملی» عام بعدا بسط و تعمیم می یابد و جای خود را به برتری فارس ها نسبت به ترک ها و یا کردها و یا بلوچ ها و غیره می دهد.

۱۱

دلیل دیگر این برخورد به احتمال قوی، پسیکولوژیکی ـ خرده بورژوائی است:
این پدیده پسیکولوژیکی را می توان با مفهوم معروف «ضعیفکشی» تبیین داشت.
توده مردم (مثلا کودکان و معلمین مدارس شیراز) با تمسخر و تحقیر ستمدیده ای غریب و بی پناه و بی کس، چتر محافظتی سوبژکتیو بر سر خویش می کشد.

با این پدیده در بحبوحه رونق فاشیسم در اروپا روبرو می شویم:
بخش خرده بورژوا و لات و لومپن جامعه در هراس از سقوط به درجه پرولتاریا و در حسرت رفاه بورژوازی، تف به روی پرولتاریا و حزب انقلابی اش می اندازد، سندیکاهای کارگری را به آتش می کشد، کمونیست ها را ترور می کند و زیر پرچم بورژوازی (فاشیسم) گرد می آید و فاجعه آغاز می شود.

۱۲

اگر ما نویسنده توده ای رئالیستی می داشتیم، می توانست این پدیده منفی و مخرب را در تک تک خانواده ها حتی نشان دهد.
موضوع دلخوشی و تفنن اکثریت قریب به اتفاق اعضای خانواده های کشور تمسخر و تحقیر همسایه ها ست.
جماعت بدبخت با زیر ذره بین گذاشتن زورکی و چه بسا الکی بدبختی ها و ضعف های یکدیگر، امید واره ای توهم آلود کسب می کنند تا برای ادامه زیست در جهنم جامعه نفس تازه  کنند.

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر