۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

شعر نیما یوشیج در آئینه سیاوش کسرائی (21)


نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد

تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه

سیاوش
قدما «بیت» را چون خانه ای مستقل می خواستند و در ساختمان آن، تناسب مصالح را به کار می بستند
و از آن به مراعات نظیر تعبیر می کردند.

مثال
 حافظ
هر کس که دید روی تو، بوسید چشم من
کاری که کرد دیده ما، بی نظر نکرد

در این بیت حافظ، تناسب واژه های «دید»، «رو»، «بوسه»، یا «بوسید»، «چشم»، «دیده»، «نظر»، «کار»، «کرد»، «نکرد» و «من»، «تو»، «ما» که مجموعه خوشایندی از اعضای تن آدمی و عملکردهای آن است، در پسند روی زیبا و با جمع آوری ضمایر.

·        سیاوش در این فراز از پژوهش خود، فقط یکی از عناصر فرمال شعر را مورد تأمل و تحلیل ستایش انگیز قرار می دهد و اعتنائی به محتوای بیت خواجه ندارد.

1
·        شعر اصولا با پیشدانی (پیش آگاهی) تمام سروده نمی شود:

1
·        شاعر به کردوکار خود وقوف کامل ندارد.

2
·        حافظ نمی داند که در این بیت اعضای اندام انسانی و فونکسیون آنها را باید در نظر بگیرد و در پسند روی زیبا مورد استفاده قرار دهد.

3
·        سیاوش در این تحلیل، فقط در خطه فرم پا سست می کند تا منظور خود را در مثالی تشریح کند.
·        فرم در بهترین حالت، همراه با محتوا و چه بسا پس از تکوین ذهنی محتوا، قوام می یابد و تعیین کننده محتوا ست.

4
·        حافظ این ایده باطل را احتمالا پیشاپیش دارد که زیبائی یار کذائی نه چیزی درخود (فی نفسه موجود)، عینی و مستقل از نظربازی حافظ (که برای خود به مثابه هنر فخر انگیزی جا می زند)، بلکه چیزی است که کاشف و یا چه بسا مخترعش شخص شخیص خودش است:
·        هر کس که روی زیبای یار کذائی را می بیند، به جای بوسیدن روی او، چشم کاشف و یا مخترع زیبائی را، یعنی چشم حافظ را می بوسد.

5
·        حافظ نیز از این رو، به این نتیجه می رسد که کاری که دیده او کرده، بی نظر نبوده است.

6
·        حالا باید منظور حافظ را از مفهوم « نظر» کشف کرد:

الف
·        نظر می تواند به معنی دارا بودن هنر نظربازی باشد که به معنی کشف و یا حتی اختراع زیبائی است.

ب
·        نظر می تواند به معنی انتظار دریافت اجر و مزد باشد:
·        انتظار بوسیده شدن دیده نظرباز زیبائی یاب از سوی مشتری روی زیبا.

7
·        در این رابطه است که مفاهیم یاد شده از سوی سیاوش، در این بیت جمع می آیند و نه به خاطر اینکه قدما بیت را به مثابه خانه ای می خواسته اند که مصالح معینی در آن گرد می آیند.
·        سیاوش یاوه قدما را ظاهرا به سکه نقد می خرد.

سیاوش
حافظ
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!

تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی، این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.

·        ما این تحلیل سیاوش را جزء به جزء مورد تحلیل قرار می دهیم:

تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.

·        سیاوش عنصر سوبژکتیف را اوبژکتیف تلقی می کند.
·        آنچه که به این مصراع فرم یک مینیاتور می بخشد، مفهوم «شفق» است و بس.
·        بقیه عناصر مینیاتور در ضمیر سیاوش و به قوه خیال حاصلخیز او جان می گیرد.
·        سخن نازکانه ای بدان معنی در این مصراع فی نفسه وجود ندارد.

1
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.

·        سیاوش به جای تحلیل اوبژکتیف مصراع به تخیل می پردازد.
·        فرم دلخواه خود را برای مصراع مورد بحث جمع و جور می کند و به عنوان فرم مورد نظر حافظ محسوب می دارد.
·        حتما نباید کسی که واژه «شفق» را بر زبان می راند به این حقیقت امر که خورشید نام دیگری به نام مهر دارد، اندیشیده باشد.

2
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.

·        بی مهری هیچگاه به معنی نبود کذائی خورشید در آسمان به کار نمی رود.
·        بی مهری یعنی نامهربانی، همین و بس.
·        سیاوش می کوشد که مثل سوبژکتیویست ها، آنچه را که در ذهن خود سرهم بندی کرده، ثابت کند و لذا به ارائه عناصر دست چین شده لازم در این زمینه دست می زند.

3
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.

·        حق در این مورد با سیاوش است، و حافظ شفق را از سوئی به خاطر رنگ سرخش به خدمت گرفته و از سوی دیگر بنا بر الزامات فرمال شعر.
·        اگر شفق مثلا وزن مناسب را در این مصراع نمی داشت، حافظ می توانست چیز سرخ رنگ دیگری را به خدمت گیرد.
·        در تحلیل چیزها بهتر است که به خود اوبژکت شناخت که حاوی محتوای شناخت است، تقدم قائل شویم و اندیشه ها را از بطن آن بیرون آوریم و نشان خواننده دهیم.
·        با خیال پردازی نمی توان به شناخت علمی چیزها نایل آمد.

سیاوش
تحلیل مصراع دوم
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.

·        ما این فراز از تحلیل سیاوش را هم به اجزاء آن تجزیه می کنیم و جزء به جزء مورد بررسی قرار می دهیم:

1
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.

·        طالع در این مصراع حافظ فقط به معنی بخت است.
·        طالع هرگز به معنی برآمدن آفتاب نبوده و نیست.
·        طالع اسم فاعل است، یعنی طلوع کننده.
·        طلوع کننده بی شفقت نمی تواند کاری کند که در این مصراع مورد نظر حافظ است.

2
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.

·        اینجا اصلا از طلوع بی شفق سخنی در میان نیست.
·        اینجا سخن از طالع بی شفقت است که کمترین ربطی به شفق ندارد.
·        طالع بی شفقت در جهان بینی حافظ یعنی بخت ناسازگار، بخت بد.
·        نه کمتر و نه بیشتر.
·        سیاوش اینجا به بی انصباطی خاصی در تحلیل دچار می شود و هر چه دلش خواست، به حساب حافظ می گذارد.

3
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟

·        اینهم خیال بافی دیگری از سیاوش است و ربطی به موضوع ندارد.

4
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.

·        سیاوش در این حکم، ظاهرا خودش هم نمی داند که چه می گوید:
·        طلوع خورشید یک پدیده عینی است و بخت در این زمینه کاره ای نیست.
·        طلوع خورشید به بود و نبود انسان ربطی ندارد.
·        حتی بی مهری یار علل طبیعی و اجتماعی و اوبژکتیف و سوبژکتیف مختلفی دارد و چون حافظ ندانمگرا ست و انسان را قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نمی داند، دست به دامن مفاهیم خرافی از قبیل طالع و بخت و غیره می شود، تا برای مثلا بی مهری یار علت موهوم بتراشد.

5
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.

·        چون بخت ناساز است، پس یار بی مهری می کند.
·        اگر یار مهربان می بود، حافظ یا بخت را بکلی فراموش می کرد و از جلال و جبروت خود داد سر سخن می داد که یار را مجذوب خود کرده و یا از مساعدت بخت دم می زد.
·        آنچه سیاوش تصور می کند، تصورات سوبژکتیف خود او ست.
·        بی مهری یار، ربطی به مستوری و عریانی روی او ندارد.
·        یار می تواند با حجاب کامل کلی بامهری از خود بروز دهد.
·        سیاوش برای اختراع پیوند خورشید با یار به این وسیله متوسل می شود.

6
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند 
و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.

·        این دیگر تصور محض است:
·        تشابه حرفی شفق با شفقت اینجا محلی از اعراب ندارد.
·        چنین کارهائی را فلاسفه امپریالیستی از قماش ویتگن اشتاین و امثالهم می کنند و با تحلیل واژه ها به استدلال کشکی و دلبخواهی مبادرت می ورزند.


·        نظامی هم به واژه بازی ئی از این نوع، دست می زند و شفق و شفقت را بلحاظ زیبائی فرمال پشت سرهم ردیف می کند:

صبح چو در گریه به من بنگریست
بر شفق از شفقت من خون گریست

·        نظامی ـ درست برعکس حافظ و سیاوش ـ شفق را نه برای غروب، بلکه برای طلوع بکار می برد و تمام کاسه ـ کوزه های تحلیلی سیاوش را به هم می ریزد.
·        صبح حال زار نظامی را می بیند و از سر مهربانی با نظامی بر شفق صبحگاهی خون می گرید.
·        پس شفق صبحگاهی در قاموس نظامی اشک خونین صبح است.
·        آنهم به خاطر شخص شخیص شاعر گنجه.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر