۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (142)


فصل پنجم
 ایدئالیسم
پروفسور دکتر اندراس گدو
برگردان شین میم شین
قسمت هشتم
انتقام از واقعیت
انتقاد از فرهنگ به مثابه انتقاد از فلسفه
تکمیل گسست از تفکر کلاسیک بورژوائی:
فریدریش نیچه    
ادامه

41
·        بدین طریق، برای نیچه جوان با استناد به طبیعیت شناخت (طبیعی بودن، منشاء طبیعی داشتن شناخت)، نه فقط شناخت سوبژکتیویزه می شود، سوبژکتیف تلقی می شود، بلکه تعین های واقعیت عینی و حتی طبیعیت و مادیت انسان (طبیعی و مادی بودن انسان) مثلا مغز انسان و اعضای حسی او در سوبژکتیویته منحل و مضمحل می شوند و نتیجتا بلحاظ فلسفی هیچ و پوچ می گردند.

42
·        نیچه می نویسد:
·        «این مغز نیست که می اندیشد.
·        این ما هستیم که مغز را می اندیشیم.
·        (شاید منظور نیچه این است که ما فکر می کنیم که مغز می اندیشد. مترجم)
·        خود ما روی هم رفته، واقعیت نداریم.
·        احساس تنها حقیقت امری است که ما می شناسیم.
·        احساس تنها کیفیت حقیقی است.
·        کلیه قوانین طبیعی را می توان ناشی از قوانین حرکت فارغ از ماده (اشتوف)  دانست.
·        وقتی بررسی آن به آخر رسید، تنها چیزی که می یابیم، قوانین احساسی اند.
·        چیزی از ماده نمی یابیم.
·        ایده وارگی (ایدئالیته، فکریت) جهان نه فرضیه، بلکه تنها حقیقت امر ملموس است.
·        باور به اینکه بتوان احساسی را بر پایه حرکت و یا چیز دیگری توضیح داد، احمقانه است.
·        احساس را نمی توان بوسیله چیز دیگری توضیح داد.
·        برای اینکه چیزی جز احساس وجود ندارد.
·        چشم را و همچنین مغز را فقط احساس به ما داده است و نه چیزهای دیگر.
·        جسم ما و همچنین هر چیز دیگر برای ما فقط به عنوان احساس وجود دارند.»
·        (همانجا، جلد 4، ص 201، 214)    

43
·        اگرچه اصل ایدئالیستی تقدم سوبژکتیف بر اوبژکتیف در فلسفه نیچه با افراطیگری خارق العاده ای اعلام می شود، ولی علیرغم آن، دوپهلوئی ایدئالیسم «حیات» از بین نمی رود:

الف
·        بیولوژیزاسیون و فراخوانی (اجنه) طبیعیت، اگرچه در مجموعه فلسفه نیچه ثانوی اند، ولی با این حال همیشه حی و حاضرند و هرگز از بین نمی روند.

ب
·        بیولوژیزاسیون و فراخوانی (اجنه) طبیعیت به آن اصل ایدئالیستی هم از پایین و هم از بالا، یعنی هم از لحاظ پیشتاریخ و بنیاد شناخت و هم از لحاظ «حیات» کذائی، که شناخت را به قلمرو آن راه نیست، نوسانی چندین مرتبه ای می بخشد که در مراحل بعدی تفکر نیچه نیز باز تولید می شود.  

ت
·        نیچه در جریان روی بر گرداندن از تفکر شوپنهاور، با مفهوم  اراده و الهام شوپنهاور در می افتد و «سردرگمی های عرفانی و بهانه جوئی های شوپنهاور» به مذاقش خوش نمی آیند، اما به «تعالیم فنا ناپذیر» شوپنهاور، از جمله به «ماورای تجربی بودن قانون علیت و اسباب طبیعت بودن هوش (فهم)» وفادار می ماند.  
·        (همانجا، جلد 2، ص 104)    

پ
·        در این مرحله از فلسفه نیچه، برای مدتی، مفهوم اراده جلال و شکوه خاصی به خود می گیرد.
·        نیچه در این زمان نیز بر تقدم غرایز تأکید می ورزد تا بعد در ورای خیر و شر تصمیم و نتیجه نهائی خود را اعلام دارد:
·        «برای توضیح مجموعه حیات غریزی مان، به مثابه تشکیل و انشعاب فرم بنیادی اراده، یعنی اراده به قدرت (قدرت طلبی).»
·        (همانجا، ص 601)   

ث
·        در دوره ی به اصطلاح پوزیتیویستی نیچه نیز درک او از شناخت تحت تابعیت تقدم غرایز قرار دارد.
·        برای اینکه در اسارت غرایز کور، احساس و همراه با آن، شناخت بطرز مأیوس کننده ای غلط و نادرست از آب در می آید:
·        «روی هم رفته، منفذ و رخنه و روزنه ای برای دخول در جهان واقعی وجود ندارد.»
·        (همانجا، جلد 1، ص 1092)  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر