۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

سیری در حماسه داد (103)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

فصل هشتم
جنگ و صلح در شاهنامه
 بخش چهارم
بیداد شاهان زمینه ساز حمله بیگانگان  به ایران

·        درمقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده است:
·        «کشور از شاهان تهی ماندی و بیگانگان آمدندی و به گرفتندی این پادشاهی، چنانک بگاه جمشید، بگاه نوذر، بگاه اسکندر.»

1
·        این نظر بعدها در دیگر آثار هم آمده و به عنوان یک امر بدیهی به شاهنامه فردوسی نیز سرایت داده شده و چنین می نماید که گویا فردوسی نیز نظیر سایر منابع، اساس استقلال ایران را بر شاهان استوار می دانسته و هر گاه که بلائی بر سر ایران آمده، بر اثر فقدان شاهی بوده است.

2
·        جالب است بدانیم که در شاهنامه این مسئله درست برعکس مقدمه ابومنصوری مطرح شده است.

3
·        در شاهنامه علت اینکه «بیگانگان آمدندی و بگرفتندی» این است که شاه بیدادگر بر کشور حکومت می کند.
·        یعنی شاه هست، ولی بیدادگر است.

4
·        علت اینکه ترکان برای نخستین بار به طمع حمله به ایران می افتند، این است که نوذر بیدادگر شاه است و شرایط را برای چیرگی دشمن فراهم کرده است:

ز بـیـــــدادی نــــوذر تــاجــــــور
که بر خـیـــره گــــم کـرد راه پدر

جهان گشت ویران ز کردار اوی
غـنـــوده شـد آن بخت بیدار اوی
...

پس آنگه ز مرگ منوچهر شــاه
بشـــد آگهی تا به تـــوران سـپاه

ز نارفـــتن کار نــــوذر همـــان
یکایک بگـفـتـند با بد گمـــان

5
·        هر بار که در ایران شاهی بیدادگر حکومت می کند، دشمنان فرصت می یابند و به ایران حمله ور می شوند.
·        گشتاسب بیداد می کند.
·        اسفندیار را به بند می کشد و بر اثر آن،

به هـر جا کجــا شـــهریارن بدند
از آن کار گشـتاســپ آگه شـدند
...
بگشــتند یکسر ز فرمان شــاه
به هم، بر شکسـتند پیمــان شــاه
...
پس آگاهی آمد به ســـالار چین
که شـاه از گمان اندر آمد به کین

کنون است هنگام کیـن خواســتن
ببــاید بســیــجیــد و آراســــتن

6
·        دشمنان با استفاده از فرصت هجوم می آورند.
·        لشکر گشتاسب را می شکنند و او فرار می کند.

فـراوان ز ایــرانیان کشــــته شد
ز خون یلان کشــور آغشـته شد
...
سرانجام گشــتاسب بنمــود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت

7
·        همین وضع در زمان بهرام گور، هرمز نوشیروان، خسرو پرویز و... تکرار می شود:

الف
·        بهرام گور کاری جز عیش و نوش ندارد:

پس آگاهی آمد به هند و به روم
به ترک و به چین و به آباد بوم

که بهرام را دل به بازی است و بس
کسی را ز گـــیتی ندارد به کس

طلایـه نه و دیــده بان نیــــز نه
به مــرز اندرون پهلوان نیز نه

ب
·        وقتی آگاه شدند که شاه ایران دل به بازی دارد و کشور از پهلوان تهی است، همه هجوم آوردند.

ت
·        به هنگام هرمز نوشیروان نیز بر اثر بیدادگری های او ایران از همه سو به خطر می افتد.

چو ده سال شد پادشاهی اش راست
ز هر کشور آواز بدخواه خاست

بیــامد ز راه هــری، ســاوه شــاه
ابا پـیل، با کـوس و گـنج و سـپاه
...
وز آن روی، قیصر بیامد ز روم
به لشکر، به زیر اندر آورد بوم
...
بیامد ز هر کشوری لـــــشکری
به پیش اندرون نامور مهتــری

ســـپاهی بیـــامد ز راه خـــــزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر

ز دشـت ســـواران نیـزه گــزار
ســپاهی بیــامد فــزون از شمار

پ
·        خسرو پرویز آنقدر به مردم بیداد می کند که مردم بی آب و نان و بی تن می شوند.
·        به سوی شهر دشمن می روند و سران سپاه بر خسرو شوریده، به قیصر روم می نویسند:

بدو گفت:
«برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیــم تو  را دســتگیر»

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر