۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

سیری در حماسه داد (95)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین
فصل هشتم
جنگ و صلح در شاهنامه

بخش اول
جنگ عادلانه – جنگ ظالمانه
 ادامه

18
·        جنگ های خارجی ایران، می توان گفت، که از زمان نوذر، که افراسیاب به ایران می تازد، آغاز می شود.

19
·        از این زمان است که مرز ایران و توران بطور مشخص تری جدا می شود و آنگاه که سیاوش به دست افراسیاب کشته می شود و ایرانیان برای خونخواهی سیاوش به جنگ توران می روند، نخستین - و شاید بتوان گفت تنها جنگ خارجی ایران که خصلت حماسی دارد- در می گیرد.

20
·        هیچ کدام از سایر جنگ های خارجی ایران در آن زمان حماسی نبوده است:

الف
·        نه هجوم کاوس به مازندران و هاماوران (نیمه داخلی- نیمه خارجی)

ب
·        نه جنگ های مذهبی گشتاسب

ت
·        نه نبردهای هما، داراب و دارا با تازیان و رومیان.

21
·        در زمان ساسانیان، میان ایران و تازیان و رومیان و ترکان و چینیان قریب 20 جنگ رخ می دهد که هیچ یک حماسی نیست و تنها یک جنگ خارجی دوره ساسانی خصلت حماسی به خود می گیرد که عبارت است از جنگ بهرام چوبینه با ساوه شاه برای نجات ایران.

22
·        فردوسی به یاد روزهای بزرگ گذشته که رستم ها در ایران بوده اند، درفش بهرام چوبین را بر می افرازد و صحنه های جنگ او را در طراز جنگ های رستم تصویر می کند.

23
·        جنگ های داخلی ایران هم که از زمان جمشید آغاز می شوند، الزاما حماسی نبوده اند.

24
·        وقتی شاهان به سرکوب مردم می روند، کدام زبان هنرمند است که بتواند حماسه سراید.

25
·        هجوم بهمن به سیستان پس از مرگ رستم و ویران کردن و غارت سرتاسر آن مهد دلیران چه چیزی جز ننگ می تواند ببار آورد.

26
·        در جنگ های مداوم اردشیر بر ضد رقیبان تخت سلطنت و یا در قتل هام های مکرر نوشیروان چه چیزحماسی وجود دارد؟

27
·        فردوسی ـ این حکیم عالیقدر ـ می داند، چه می گوید.
·        او حماسه سرای شاهان قلدر تجاوزگر نیست.
·        او هر زوری را نمی ستاید.

28
·        تنها زمانی که داد در برابر بیداد قد علم می کند، تنها و تنها در این زمان است که حماسه آفریده می شود.
·        برای فردوسی، تنها آن نیرویی که در خدمت داد باشد، قابل ستایش است.

29
·        کاوس می خواهد به مازندران لشکر کشد.
·        زال و همه پهلوانان مخالفند.
·        دلیلی ندارد که شاه برای «فزونی»، مردم را به کشتن دهد.
·        زال خطاب به کاوس می گوید:

ســــپه را بر آن ســو نباید کشـــید
ز شاهان کس این رأی هرگز ندید

گـر این نـامــداران، تو  را کهـتــرند
چـنیــن بــنـــده ی دادگـــر داورنــــد

تو از خــون چـنــدین ســر نامــدار
ز بهـــر فــــزونی، درخــتی مــکار

که بـار و بلــنـدی اـش نـفــرین بود
نه آئـیـن شــــاهان پیــــشــین بود

30
·        اما کاوس قانع نیست.
·        فرمان جنگ غارتگرانه می دهد.
·        امر او به سرداران، کشتن و سوختن است:

هر آنکس که بینی ز پیر و جوان
تنی کـن که با او نبـاشــــــد روان

وز او هــرچ آبــاد بیـنی بــــســوز
شــــب آور به جائی که باشد به روز

31
·        گیو فرمان کاوس را اجرا می کند:

بـشــد تا در شـــــهر مــازنـــدران
ببــارید شــمــشیـر و گـرز گــران

زن و کــودک و مـرد با دســــتوار (عصا)
نـیـافــت از ســر تیـــغ او زینهـــار

همی کرد غارت، همی سوخت شهر
بپـالــود بر جـای تـریـاک (پادزهر)، زهـــر

32
·        به این ترتیب فردوسی جنگ ایرانیان علیه مردم مازندران را جنگ زشتی تلقی می کند که از آغاز غارتگرانه بوده است و خواننده را علیه آن بر می انگیزد و برای برجسته تر کردن رفتار زشت ایرانیان، درست در همین جا که سخن از کشتن پیر و جوان و زن و کودک است، زیبایی های مازندران را تصویر می کند.

33
·        وقتی گیو با لشکر غارتگرش به مازندران می رسد:

یکی چون بهــشت برین شهر دید
پـر از خـرمی بــر درش بهـر دیـد

به هــر برزنی بر، فــزون از هــزار
پرســتار با طــوق و با گـوشــوار

پرســـتـنده ز ایـن بیـشــتر با کــلاه
به چهــره به کــردار تابـنـده مـــاه

به هــر جـای گنــجی، پراکـنـــــده زر
به یک جـای، دینـار ســرخ و گهــر

بی انــدازه گـرد انـدرش چارپـای
بهشـتی است ـ گفـتی ـ همیدون (اکنون)  به جـای
...

بتان بهــشت انـد ـ گـــوئی ـ درســــت
به گلنارشان (سیمای گل انار واره شان)، روی رضوان (فرشته دربان بهشت) بشست

34
·        چنین شهری را با چنین مردم بی آزار و زیبائی، لشکر ایرانیان می سوزاند و غارت می کند:

چو یک هفته بگذشـت، ایرانیـان
ز غارت گشادند یکــسر مـیـــان

35
·        در قاموس فردوسی، این جنگ، جنگ زشت بیدادگرانه ای است و ایرانیان باید شکست بخورند.
·        فردوسی از زبان دیو سپید که لشکر کاوس را شکسته و خود او را با سردارانش به اسارت گرفته، می گوید:

به هشــــتم بغـــــرید دیــو ســــپـید
که ای شـــاه بی بر به کـــردار بــیـد

هـمی بــرتــــری را بـیــاراســــتی
چــرا گاه مـــازنـــدران خـــواســـتی

همی نیروی خویش چون پیل مست
بدیـدی و کــس را نــدادی تـو دست

چو با تـاج و با تخــت نشـکـیفـــتی (شکیب نورزیدی، راضی نبودی)
خــرد را بـــدین گـــونه بفـریـفــتی

کنــون آنــچ اندر خــور کار تو ست
دلــت یافــت آن آرزوها که جســت

36
·        در این جنگ شکست ایرانیان حق است.
·        اندر خور کار کاوس است.
·        در سایر موارد هم که ایرانیان به چنین جنگ های غارتگرانه ای مبادرت می ورزند، فردوسی با آنان همدلی نمی کند و اگر فرصت به دست آید، آنان را می کوبد.

37
·        نمونه بهتری، جنگ بیدادگرانه ی پیروز- شاه ساسانی- بر ضد خوشنواز- شاه هیتالیان است.
·        پیروز که با کمک شاه هیتال به سلطنت رسیده، پس از تحکیم جای خود، بلافاصله به کشور او هجوم می برد و پیمان می شکند.
·        در قاموس فردوسی چنین جنگی، بیدادگرانه است.
·        فردوسی به همین دلیل، پیروز را تأیید نمی کند و بع جانبداری از خوشنواز می پردازد و کوشش های خوشنواز را برای حفظ آشتی و ممانعت از جنگ به زیبایی توصیف می کند.

38
·        خوشنواز به پیروز می گوید:
·        «عهد نیای تو  را بر سر نیزه خواهم کرد و پیش سپاهت خواهم آورد تا بدانند که تو پیمان شکنی.»

39
·        خوشنواز فرستاده ای پیش پیروز می فرستد با این سفارش:

بگویـــش که عهــد نیـای تو  را
بلنــد اخـتــر و رهـنمــای تو  را

همی بر سـر نیــزه پیــش ســـپاه
بیــارم چو خورشــید تابان به راه

بدان (بدین وسیله)، تا هر آنکـس که دارد خـرد
به منــشور (نامه، فرمان)  آن دادگـــر بنـــگرد

مـرا آفــرین، بر تو نفــریـــن بود
همان نام تو شـــاه بی دیــن بود

نه یزدان پسندد، نه یزدانپرست
نه انـدر جهـان، مـــردم زیردست،
که بیــداد جویـد کسی در جهــان
بپیچد سـر از عهـد شاهـنشـهان

40
·        خوشنواز به پیروز مؤکدا خاطرنشان می شود که جنگ او جنگ بیدادگرانه است و نمی تواند پیروزگر باشد:

بر این بر، جهاندار یزدان گوا ست
که او را گواخواستن ناسزا ست ،
که بیـداد جویی، همی جنگ مـن
چنین با ســپه کردن آهنگ مـن

نباشـی تو ز این جـنگ پیـروزگر
نیـایی مگـر ز اخـتــر نـیک بــر

41
·        پیروز اما هم چنان سودای جنگ بر سر دارد.
·        کسی نیست که او را راهنمائی کند:

که نزدیک پیروز ترس خدای
ندیدم، نبـودش کسی رهنمـــای

42
·        آنگاه خوشنواز رو به سوی خدا می آورد:

چنین گفت، کای داور داد و پاک
توئی آفریـنـنـده ی هـــور و خــــاک

تو دانــی کـه پیـــروز بیـدادگــر
ز بهــرام بیــــشی نـدارد هـنــــر

پـی او ز روی زمـیـــن بـر گسل
مه نیرو، مه آهنگ جانش، مه دل
(مه به معنی نه است.)
  
سـخـن هــای بیـــداد گــــوید همی
بزرگی به شـمشــیـر جوید همی

43
·        در این جنگ پیروز و بسیاری از نزدیکانش کشته می شوند.
·        سپاه پیروز شکست می خورد.
·        بسیاری از سپاهیان اسیر می شوند.
·        فردوسی این جنگ را چنان توصیف می کند که در جانبداری اش از خوشنواز کمترین شکی باقی نمی ماند.
·        در فردوسی نمی توان کمترین سایه ای از تعصب خشک قومی پیدا کرد.
·        جنگ پیروز جنگ بیدادگرانه بوده و شکست او طبیعی و ضرور بوده است.

44
·        فردوسی به جانبداری صرف در توصیف حوادث اکتفا نمی ورزد.
·        بلکه در پایان داستان، به ابراز نظر صریح خود مبادرت می ورزد:

ز ایـرانیــان چنــد بردنــد اســیــر
چه افکنده بر خاک و خسته (مجروح)  به تیر

نبــاید که باشــد جهــانجوی زفت (لئیم، ستیزه جوی)
دل زفت با خاک تیـره است جفت

چنــین آمـد این چــرخ نـاپـایــدار
چه با زیردست و چه با شـهریار

بپیچـاند آن را که خـود پـــرورد
اگــر تو شـــوی پـاســبان خــرد

نمـاند بر این خـاک جاوید کــس
تو  را توشـه از راسـتی باد و بـس

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر