۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

سیری در حماسه داد (93)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

فصل هفتم
مفهوم «نژاد» در شاهنامه

3
نژاد در جنگ ایران و عرب

·        بزرگترین دلیل واره ای که مدافعین برتری نژادی فاشیست مآب امروز برای نشاندن فردوسی در کنار هیتلر می آورند، نامه رستم فرخ زاد- سردار ایرانی در جنگ با اعراب - است که خطاب به برادرش نوشته است.

1
·        در این نامه، مطالبی درباره لشکریان عرب گفته شده که فاشیست های دربار پهلوی جملات گسیخته ای از آن را بر سر علم کرده و چه موهوماتی که در باره آن به هم نبافته اند.

2
·        در حالی که برخورد فردوسی به شکست لشکریان ساسانی در برابر لشکر عرب- که خالی از هرگونه تأثر است- و هم چنین نامه ای که رستم فرخ زاد نوشته، درست در جهت خلاف ادعای این مدافعین فرومایه ی نژاد پرستی و پان ایرانیسم مفلوک نوکرصفت است.

3
·        در باره جنگ ایران و عرب در فصل هشتم سخن خواهیم گفت و اما در اینجا به اشاره ای بر نامه رستم فرخ زاد اکتفا می کنیم که حضرات به مسئله برتری نژادی مربوطش می کنند.

4
·        نخست اینکه رستم فرخ زاد که در جنگ با اعراب است و می داند که شکست خواهد خورد، طبیعی است که به دشمن ناسزا بگوید و حرف او نباید زبان حال مردم ایران تلقی شود.

5
·        با این حال گفتنی است که رستم فرخ زاد، در کاربرد کلمات تند بسیار خوددار است.
·        خلاصه حرف او به برادرش این است که روزگار ساسانیان سر آمده و چاره ای نیست:

که این خـانه از پادشـاهی تهــی است
نه هـنگام پیـروزی و فــرهی است
...
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهد شد این تخـت شاهی به باد
...
چنیـن اســـت راز ســـپهــر بـلنـــد
تـو دل را به درد مــن انـدر مـبـنــد

6
·        در این نامه کمترین سخنی از برتری نژاد ایرانی بر تازی نیست.

7
·        در این نامه، سخن از رسم و راه است.
·        بویژه سخن از امتیازات طبقاتی است.

8
·        رستم فرخ زاد از این در شگفت است که تازیان نه پیلی دارند، نه کوس، نه درفش، نه زرینه کفش، یک لا پیراهن می جنگند و پیروز می شوند.

مرا تـیــز پــیکان آهــن گـداز
همی بـر بـرهــنه نیـــاید به کار

همان تیغ کز گردن پیل و شیر
نگشتی به آورد زان زخم سیر

نبرد همی پوســت بـر تازیان
ز دانــش زیان آمــدم بر زیان

9
·        رستم فرخ زاد نگران آن است که بزرگان لشکر ایران نمی توانند واقعیت را درک کنند.
·        آنها بر ثروت و سلاح خود مغرورند، در حالی که دشواری جای دیگری است.

10
·        دوم اینکه رستم فرخ زاد همزمان با نامه به برادرش، نامه ای به سعد وقاص می نویسد.

11
·        این نامه دوم و پاسخ سعد وقاص به آن، به مراتب مهمتر است تا نامه نخست که نوکران دربار پهلوی آن را با تحریف و دروغ پیراهن عثمان کرده اند.

12
·        رستم فرخ زاد در نامه به سعد وقاص زر و زور شاه ساسانی را به رخ می کشد و می گوید که سگ و یوز شاه ساسانی بیش از اعراب خوراک دارند.
·        رستم خطاب به سعد وقاص:

به من باز گوی، آنک شـاه تو کیست
که مردی و آئین و راه تو چیست ؟

به نـزد که جـویی همی دســـتگاه
برهــنه ســپهبد، برهـــنه ســـــپاه

به نانی تو سـیری و هم گـرســنه
نه پیل و نه تخـت و نه بار و بـنه

13
·        سپس در توصیف شاه ایران:

ببخــشد بهـــای ســــر تـــازیـــان
که بر گنــج او زان نیـــاید زیــان

سگ و یوز و بازش ده و دو هزار
که با زنگ زرّنــد و با گوشـــوار

به ســالی همه دشــت نیــــزه وران
نیابنـد خــورد از کـران تا کــران

که او را ببــاید به یــوز و به سگ
که در دشـــت نخچـیر گیرد به تک

سگ و یوز او بیشـتر زان خورد
که شاه آن به چیـزی همی نشمرد

14
·        رستم فرخ زاد خواستار آن است که سعد سخنگویی بفرستد و وارد مذاکره شود.

15
·        این نامه را پهلوانی پیروز نام از ایران با دم و دستگاه و گروهی غرقه در سیم و زر پیش سعد وقاص می برد.

همه غرقه در جوشن و سیم و زر
ســـپرهای زریـن و زریـن کــمـر

16
·        در مقابل طمطراق اشراف ایرانی، سعد وقاص مردی است خاکی.

چو بشـنید سـعد آن گرانمایه مـرد
پـذیــره شـدش با سـپاهی چو گرد

فــرود آوریـدنـدش انــدر زمــــان
بپرســید ســعد از تـــن پهـلـوان
...
ردا زیـر پـیـروز بفکــند و گـفـت
که ما نیــزه و تیـــغ داریـم جفــت

ز دیــبـا نگــوینــد مـــردان مــــرد
ز زر و ز سیم و ز خواب و ز خورد

17
·        سعد وقاص در پاسخ رستم فرخ زاد مطلبی می نویسد که بسیار جالب است.
·        او می نویسد:

دو چشــم تو اندر ســـرای سـپـنـــج
چنیـن خیـره شد از پی تاج و گـنج

بس ایمـن شده استی بر این تخت عاج
بدین یوز و بازو، بدیـن مهـر و تــاج

جهــانی کجــا شــربـتی آب ســرد
نیــرزد، دلـت را چــه داری بـه درد؟

هر آنکس که پیش من آید به جنگ
نبـینـد به جـز دورخ و گـور تـنگ

18
·        فرستاده سعد وقاص- شعبه مغیره- که نامه او را پیش رستم فرخ زاد می آورد، پیرمردی برهنه و سینه چاک است.
·        به رستم خبر می دهند:

که آمد فرســـتاده ای پیـر و ســســت
نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست

یکی تیــغ باریــک بر گــردنـــــش
پدیــد آمــده چـــاک پیـــراهــنــــش

چـو رســـتم به گفــتار او بـنگریــد
ز دیــبـا ســــراپــرده سر برکــشـــــید

ز زربـفــت چــینی کشـــیدند نـــخ
ســـپاه انــدر آمد چو مــور و ملـــخ

نهــادنــد زریـــن یکــی زیـــر گـاه
نشــست از بـرش پهـــلوان ســــپاه

بــرِ او از ایـــرانیان شـــصت مـرد
ســـــواران و مـــردان روز نبرد

به زر بـافــته جــامه های بـنــفـــش
به پا اندرون، کــرده زرینــه کفــش

همـه طـــوقداران با گـــوشــــوار
ســـرا پـرده آراســــته شـــــاهــوار

19
·        رستم فرخ زاد از فرستاده پیراهنچاک سعد وقاص این چنین با جلال و جبروت ظاهری استقبال می کند.

20
·        اما او کمترین توجهی به این جیفه دنیوی ندارد.
·        پا روی دیبا نمی گذارد.

چو شــعبه به بالای پرده ســرای
بیامــد بر آن جــامه نـنهـــاد پـای

همی رفـت بر خاک بر خوار خوار
ز شـمشـیـر کــرده یکی دســـتـوار

نشسـت از بر خاک و کس را ندید
ســـوی پهــلوان ســــپـه نــنـگرید

21
·        سعد وقاص در نامه ای که توسط شعبه فرستاده در برابر طمطراق ساسانی رستم فرخ زاد عقاید مذهبی خود را قرار می دهد و می گوید که به خاطر خدا و محمد و جهنم و بهشت به جنگ آمده است.
·         
·        سعد وقاص:

به تــازی یکی نــامه پاسـخ نوشــت
پـدیدار کـرد اندر او خـوب و زشـــت

ز جـــنی ســخن گـفــت وز آدمــــی
ز گـــفــتـار پـیغــمـــبر هــاشــــــمی

ز توحــید و قــرآن و وعــد و وعــید
ز تأیید وز رســـم هـــای جــدیــد

ز قـطــران وز آتـــش و زمهـــــیریر
ز فــردوس وز حور وز جوی شــیـر

ز کـافــور منـــشور و مـاء مــعـیـــن
درخـت بهـــشت و می و انگـبـیـــن

اگر شـاه بپـذیــرد این دیـن راست
دو عالم به شـاهی و شادی ورا ست

همــان تاج دارد، همــان گــوشــــوار
همـه ســـاله با بوی و رنگ و نگار

شــفیــع از گــنــاهــــش محمــد بود
تـنـــــــش چــون گلاب مصــعّد بود

به کاری کـه پاداش یـابی بهـشــــت
نبـــاید به بــاغ بلا کــیــنه کـــشــت

22
·        چنانکه می بینیم در شاهنامه دو نژاد ایرانی و تازی، یکی اصیل و برتر و دیگری فاسد و پست در برابر هم قرار نگرفته اند.

23
·        در یک سو زر و سیم و جلال و جبروت و امتیازات طبقاتی ـ  اشرافی است که چشم بزرگان و سرداران را کور کرده است و در سوی دیگر فقر، وارستگی و پیراهن سینه چاک.

24
·        یکی به یوز و پلنگ و تاج و گوشوار غره است و دیگری به ایدئولوژی و رسم های نوین.

25
·        اضافه کنیم که آخرین شاه ساسانی، در جنگ با اعراب نیز به هیچ روی نماینده نژاد برتر ایرانی نبوده و دشمن همه بیگانگان نیست.

26
·        او مدافع سلطنت خود و امتیازات طبقاتی اشرافیت ایرانی است و در این راه با کمال سادگی حاضر است دست به سوی بیگانگان دراز کند.
·        به همان سان که اسلاف او بارها و بارها دراز کرده اند.
·        یزدگر به سوی خراسان می گریزد، زیرا:

کز آن سو فراوان مرا لشکر است
همه پهـــلوانان گـنــــدآور است

بـزرگان و تـرکان خـاقـان چیـن
بیایــنـد و بــر ما کــننـد آفــرین

بر آن دوسـتی نیز بیــشی کـنیم
که با دخت فغفور خویشی کـنیم

به یاری بیـایــد ســـپاهی گـران
بــزرگان و تــرکان و جـنگاوران

27
·        یزدگرد اینجا از «نژاد» کذائی ترک و چین برای حفظ تخت و تاج خود کمک می گیرد.
·        از این رو، این ادعا که گویا فردوسی در نامه رستم فرخ زاد اعراب را بهانه کرده و به نژاد سلطان محمود غزنوی اشاره می کند، نمی تواند درست باشد.
·        زیرا سلطان محمود ترک است و یزدگرد از دست اعراب به ترک ها پناه برده و آنان را دوست خود دانسته است.

28
·        ناسزاهایی که از قول فردوسی به اعراب می دهند، در واقع ناسزاهائی است که یزدگرد ضمن صحبت با اشراف بر زبان رانده است.

29
·        یزدگرد اشراف را می ترساند که اگر اعراب بیایند باغ و راغ و میدان و کاخ از دست خواهد رفت، ولی اگر از او دفاع کنند و حکومت ساسانی باقی بماند، به آنها امتیازات بیشتری داده خواهد شد.

30
·        یزدگرد خطاب به مرزبانان و اشراف می گوید که خطر طبقاتی در کمین ما ست:

بویژه نــژاد شــما را که رنج
فزون است نزدیک شاهان ز گنج

31
·        منظور یزدگرد در اینجا نه نژاد «پاک و اصیل» کذائی ایرانی، بلکه خاندان های بزرگ اشرافی است.

32
·        منظور کسانی است که بهرام چوبینه باغ و کاخ آنها را گرفته و ساسانیان به آنها پس داده اند:

چـو بهــرام چوبیـنه آمــد پـدیـد
ز فــرمان دیهــیم ما ســـر کشـید

شــما را دل از شــهرهای فـــراخ
بپیچید وز باغ و میدان و کاخ

بر این باســتان راغ و کــوه بلند
کـده ســاختید از نهــیب گـــزند

گـر ایدونک نیرو دهد کــردگار
بـه کام دل ما شــــــود روزگـار،

ز پـاداش نـیکی فــزایـش کنیـم
بر این پیشدســتی نیایش کنیـم

33
·        یزدگرد اشراف را از «مارخواران» می ترساند.
·        که:

نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
هــمی داد خواهـــند گــیتی به باد

·        و بدتر از همه اینکه:

شود خوار، هر کس که هست ارجمند
فــرومـایـه را بـخــت گـــردد بلـــند

34
·        در اینجا هم منظور از نژاد امتیازات طبقاتی است و نه نژاد به معنای امروزین فاشیستی آن.

35
·        منظور یزدگرد این است که طبقات بالا که اکنون ارجمندند، خوار خواهند شد و در عوض بخت طبقات پائین بلند.

36
·        کسانی که نظرات فردوسی را در سرتاسر شاهنامه با دقت دنبال کنند و بویژه به تأکید او راجع به دل نبستن به سرای سپنج، غره نشدن به گنج و زر و زور توجه کنند، تردید نخواهند داشت که سخنان سعد وقاص و رفتار وارسته سران عرب در صدر اسلام به مراتب به نظرات فردوسی نزدیکتر است تا سخنان رستم فرخ زاد و بویژه رفتار پر نخوت یزدگرد.

36
·        فردوسی، بزرگمردی برتر از اندیشه های حقیر نژادی و قومی است.
·        فردوسی همه انسان ها را از یک ریشه می داند.
·        برای او تا پایان هم رومیان از نژاد سلم اند و تورانیان از نژاد تور و همه از یک ریشه واحد اند.

37
·        علاوه بر این، فردوسی مردی صاحب نظر و باورمند و مؤمن است.
·        او به اسلام بر اساس تعبیری که خود از آن دارد- احترام می گذارد.
·        فردوسی پیرو علی است و به آن می نازد.
·        چنین مردی چگونه ممکن است نژاد عرب را که اسلام محمد و علی از آنجا آمده، تحقیر کند؟

38
·        بزرگواری چون فردوسی که همه مردم عالم را از یک ریشه می داند و انسان- « مردمی»- را صرفنظر از قوم و نژاد و زبان، برتر از افلاک محسوب می دارد، چگونه ممکن است به سطح جوجه فاشیست های دربار پهلوی تنزل کند و از هر چه بیگانه است، متنفر باشد؟

39
·        برخی مدعی اند که گویا در زمان فردوسی توجه به «اصالت نژادی» بسیار زیاد بوده و فردوسی نیز به دنبال این موج عمومی رفته است.
·        اما برای اثبات وجود چنین موجی کمترین دلیلی نمی توان یافت و به طریق اولی کمترین دلیلی وجود ندارد که مرد استواری چون فردوسی دنبال این یا آن موج مد روز رفته باشد.

40
·        اطلاعاتی که از آن زمان رسیده حاکی از آن است که برخی از اشراف، وقتی به مقامی می رسیدند و می خواستند این مقام را موروثی کرده و بر قدرت خود بیفزایند برای خود شجره دروغینی می ساختند تا حساب خود را از توده مردم که سهل است، از سایر فئودال ها جدا کرده، خود را در وضع ممتازی قرار دهند و تصاحب امتیازات طبقاتی و غصب مواضع کلیدی در نظام اجتماعی را ارث پدری خود قلمداد کنند.

41
·        اما این شجره سازی و تثبیت موضع ممتاز در میان توده مردم و روشنفکران پیکارجوی آن زمان، هواداری نداشت.
·        مردم نه تنها به این شجره ها اهمیت نمی دادند، بلکه این جور کارها را محکوم می کردند تا جایی که ابوریحان بیرونی- معاصر فردوسی- با آنکه از نظام فئودالی دفاع کرده، شجره سازی را محکوم دانسته است.

42
·        جای فردوسی به شهادت شاهنامه نه در کنار اشراف شجره ساز، بلکه در پیشاپیش روشنفکران رزمنده ی آن دوره است.

پایان فصل هفتم
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر