۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (31)


سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین
  
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه ها ـ بی تاب ـ می زد جوش

«ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می آید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده ی خونبار می پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند، راه می بندد
به رویم، سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش، باز می گیرد

·        سیاوش در این بند شعر، از جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی آرش پرده برمی دارد.
·        عظمت حماسه آرش کمانگیر در غنای تئوریکی خارق العاده آن است.
·        سیاوش در این اثر دوره جوانی خویش (32 سالگی اش) از سوئی به مسائل نظری بسیار مهمی پاسخ می دهد که از سوی فلسفه بورژوائی واپسین تئوریزه و نمایندگی شده و مد روز گشته اند.
·        از سوی دیگر به مسائل نظر بسیار مهمی پیشاپیش پاسخ می دهد که دو دهه بعد از سوی نمایندگان آوانتوریستی متعلق به طبقات اجتماعی واپسین مطرح خواهد شد و زمینه را برای فاجعه پیروزی ضد انقلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی هموار خواهد ساخت.  

1
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه ها ـ بی تاب ـ می زد جوش

·        سیاوش در این بیت، از پیوند دیالک تیکی آرش و توده پرده برمی دارد:
·        درنگ آرش برای تئوریزه کردن سمتگیری سیاسی خویش، نفس توده را در سینه های بی تاب به جوش می آورد.
·        هراس توده از آن است که قهرمان به هر دلیلی به زانو در آید و از انجام رسالت محوله شانه خالی کند.
·        سیاوش در همین بیت کوتاه از عظمت و اهمیت نقش شخصیت در تاریخ پرده برمی دارد:
·        درست است که در دیالک تیک شخصیت و تاریخ، (فرد و جامعه، قهرمان و توده، جزء وکل)، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن  تاریخ (جامعه، توده، کل)  است، ولی اولا شخصیت هیچ کاره و هیچ واره نیست، ثانیا در لحظات تاریخی معینی اهمیت خارق العاده ای کسب می کند.
    
2
 ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می آید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده ی خونبار می پاید

·        سیاوش از قول آرش، دیالک تیک بقا و فنا را مطرح می سازد و نسبت به اقطاب آن موضع می گیرد.
·        همین دیالک تیک را پس از انقلاب بورژوائی سفید، جوانی به نام امیر پرویز پویان در جزوه رقت باری به نام «رد تئوری بقا» خردستیزانه به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم خواهد داد و در سنت طبقات اجتماعی ارتجاعی واپسین به ستایش از مرگ خواهد پرداخت و به تحقیر زندگی خواهد رسید.
·        وقتی گفته می شود که سیاوش به مسائل تئوریکی ئی پیشاپیش پاسخ می دهد که دهها سال بعد طرح خواهند شد، منظور همین است.
·        سیاوش مرگ را در هیئت هیولای هراس انگیزی تصور و تصویر می کند که در جلوی چشمان آرش پرسه می زند و با دیدگان خونبار او را می پاید.

3
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند، راه می بندد
به رویم، سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش، باز می گیرد

·        هیولای مرگ با بال کرکس ها پرواز می کند، راه بر قهرمان خلق می بندد، به رویش سرد می خندد و زهرخندش را به کوه و دره می ریزد و همین کرد و کارش را بکرات تکرار می کند.
·        به قول به آذین، «زندگی حق خود را می خواهد.»

4
 دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است

·        سیاوش اکنون نسبت به دیالک تیک بقا و فنا درست بر عکس نمایندگان آوانتوریسم چپ و راست، به نفع بقا موضع می گیرد و تنفر خویش از مرگ را جار می زند.
·        طرفداری از زندگی و پیکار برای انسانی سازی شرایط زیست یکی از گشتاورهای اصلی در ایدئولوژی پرولتاریا ست.

·        ژاله اصفهانی ـ یکی دیگر از رهروان بزرگ راه توده  ها ـ همین ایده را بطرز ستایش انگیز دیگری نمایندگی می کند:

ژاله اصفهانی

درخت آمده از پشت در به دیدن من
که بشنود خبر لب به جان رسیدن من

ولی درخت نداند که من چه جانسختم
هزار ساله درختم،
که هر چه باد خزانی کند پریشانم
زنو شکوفه دهم، باز هم جوانه کنم
و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم


·        تحقیر زندگی و تجلیل از مرگ یکی از ایدئال های طبقات اجتماعی واپسین از هر نوع است:
·        این گرایش ایدئولوژیکی در بینش فاشیسم و فوندامنتالیسم عریانتر از همه آشکار می گردد.
·        به همین دلیل است که  نیهلیسم را هم فاشیسم نمایندگی و عملی می کند و هم فوندامنتالیسم.

5


 تیتان و زندگی
اثری از الفرد هردیکا

دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است

·        دلیل بیزاری آرش از مرگ اما تأمل انگیز است:
·        سیاوش برای اثبات حقانیت دفاع از زندگی، دیالک تیک دیر آشنای یزدان و اهرمن را به شکل دیالک تیک آدمی (خدای خاک) و مرگ اهرمن خو بسط و تعمیم می دهد و مرگ را به دلیل ضدیت با آدمی (خدای خاک) محکوم می کند و می کوبد.

·        این موضعگیری سیاوش، چیزی جز جانبداری از هومانیسم طراز نوین نیست:
·        جانبداری از زندگی انسانی از سوئی و ارتقای انسان به مقام الهی از سوی دیگر.

·        یعنی به زیر کشیدن خدای موهوم به مثابه انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طبقات برده دار، فئودال و سرمایه دار و اعتلای انسان نوعی به مقام الهی.

6
ولی آن دم که ز اندوهان، روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته ی آزادگی این است

·        سیاوش در این بند شعر، برای تئوریزه کردن ضرورت مقاومت و پیکار در راه رهایش اجتماعی، دیالک تیک استثناء و قاعده را به خدمت می گیرد:
·        زندگی عالی ترین سرمایه بشری است.
·        ولی در مبارزه در راه دفاع از خیر در مقابل شر، باکی از مرگ نیست.
·        بهتر هم همین است.

·        در غیر اینصورت زندگی کیفیت زدائی می شود و به چیزی بدتر از مرگ تنزل می یابد.  

·        این بدان معنی است که دفاع از زندگی قاعده است و مرگ در راه دفاع از زندگی استثنائی است که در تحلیل نهائی به معنی زندگی است.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر