۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

سیری در جهان بینی صمد بهرنگی (5)

 
 
شین میم شین

حریف
نه تنها من، بلکه کودکان من هم با آثار  پر بار صمد بزرگ شده، رشد کرده و خوب و بد را شناخته
هرگز با تحلیل های فوق در باره ی اثار صمد موافق نیستم
هرگز از زیادی صابون زیر دست و پا دزدی را استنباط نکردم
هرگز از رفتار ننه کلاغ و اجازه ی او از همسرش بردگی را استنباط نکردم
تصویری که صمد از پدر الدوز ارائه داده، تحمیل به کودک نیست
واقعیت موجودی از پدران آن  زمان بوده و برای کودک خواننده ملموس بوده
  
·        خیلی ممنون از هماندیشی صریح و صادقانه.
·        ما این کامنت شما را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم تا از موضوع خارج نشویم و پرت و پلا نگوییم:

نه تنها من، بلکه کودکان من هم با آثار  پر بار صمد بزرگ شده، رشد کرده و خوب و بد را شناخته

·        ما هنوز شما را نمی شناسیم و لذا در رابطه با این مسئله نه، می خواهیم و نه، می توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم.
·        ما دیری است که دیار خیال بافی و پیشداوری سوبژکتیف را ترک کرده ایم.

هرگز با تحلیل های فوق در باره ی اثار صمد موافق نیستم

·        چه بهتر از این.
·        ما هم دنبال کسی می گردیم که با نظرات خام ما مخالف باشد و به تصحیح و تدقیق و حتی رد استنباطات ما همت گمارد.
·        حقیقت عینی همیشه در دیالک تیک نسبی و مطلق مطرح و یا کشف می شود.
·        به حقیقت عینی مطلق می توان نزدیک شد، ولی نمی توان رسید.
·        از این رو، حرف آخر زده نمی شود.
·        هر نظری اصولا قابل تصحیح، تدقیق، رد و یا تکمیل است.

هرگز از زیادی صابون زیر دست و پا دزدی را استنباط نکردم

·        ما هم هرگز ادعائی مبنی بر این نداشته ایم.
·        ما تئوری مبتنی بر وفور نعمت (صابون)  بهرنگ را نقد کرده ایم و از آن دزدی را استنباط نکرده ایم.
·        ما گفته ایم که سطح توسعه نیروهای مولده در جامعه ما نازل است و لذا بخش اعظم ثروت ملی برای تهیه گندم و گوشت و برنج و دیگر مایحتاج اولیه صرف می شود.
·        همین و بس:

«گرسنگی در چنین جامعه ای امری عادی است و آلترناتیو گرسنگی توسعه نیروهای مولده جامعه است، نه دزدی.»


هرگز از رفتار ننه کلاغ و اجازه ی او از همسرش بردگی را استنباط نکردم

·        استنباط همه مردم از قصه ای که نباید عین هم باشد.
·        انتقاد ما این بود که ننه کلاغه کذائی که اولدوز را به نافرمانی و خودسری در خانواده تشویق می کند، خود برای آوردن بچه اش باید از آقا کلاغه اجازه بگیرد.
·        این بزعم ما به معنی منع رطب خواری از سوی رطب خواری قهار است.
·        منطقی بلحاط تربیتی این است که خود ننه کلاغه هم در رابطه با آقا کلاغه مظهر نمونه وار خودسری و نافرمانی باشد.

تصویری که صمد از پدر الدوز ارائه داده، تحمیل به کودک نیست
واقعیت موجودی از پدران آن  زمان بوده و برای کودک خواننده ملموس بوده

·        آری.
·        حق تا حدودی با شما ست.
·        اما فقط تا حدودی.

·        پدران در خانواده های زحمتکش و بشدت فقیر رس شان در تهیه آذوقه بخور و نمیر چنان کشیده می شود که انرژی و نیروی لازم برای توجه به کودکان خود پیدا نمی کنند.
·        ولی این دشواری طاقت زدای زیست نافی کشش، علاقه و عشق غول آسای آنان نسبت به پاره تن خویش نمی شود.
·        قوی تر، عمیق تر و اصیل تر از عشق مادر ـ پدر به کودک، اصولا عشقی وجود ندارد.

1
·        ایراد اصلی بینش شما و اکثر مردم در برخورد سوبژکتیویستی به مسائل است:
·        شما برداشت تجربی شخصی خود را ملاک داوری راجع به آثار صمد قرار می دهید.
·        بد نیست و بهتر از هیچ است.
·        ولی نمی توان از برداشت سوبژکتیف شخصی معیاری عام سرهم بندی کرد:

2
·        چون برداشت شما بواسطه هزاران فاکتور اوبژکتیف (تعلقات طبقاتی، جایگاه اجتماعی) و سوبژکتیف (اعتقادات، سطح شعور، توسعه اخلاقی و تربیتی و غیره) مشروط می شود.
·        چنین چیزهائی به خطه خاص تعلق دارند و نه به عالم عام.
·        قابل تعمیم نیستند.
·        ولی بهتر از هیچ اند.

3
·        شناخت تجربی (امپیریکی) اصولا برای شناخت ماهیت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی طبیعی و اجتماعی کافی نیست، اگرچه خیلی مهم است.
·        شناخت باید اصولا از دو تنگه دیالک تیکی بگذرد:

دیالک تیک حسی و عقلی (سنسوئال ـ راسیونال)
دیالک تیک تجربی و نظری (امپیریکی ـ تئوریکی)

4
·        ضمنا محتوای شناخت نه در کله سوبژکت شناخت (شما)، بلکه در خود اوبژکت شناخت (آثار بهرنگ) است که باید بطور عینی (اوبژکتیف) بررسی شود. 
·        تعیین کننده در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در عرصه تئوری شناخت، اوبژکت شناخت است.
·        چرا؟

5
·        برای اینکه تعیین کننده سیبیت (سیب وارگی) سیب نه کارنده، بیننده، چیننده، بوینده و خورنده سیب، بلکه محتوای خود سیب، مثلا مولکول های شیمیائی متشکله خود سیب است.

6
·        البته سوبژکت شناخت هم سهم مهمی به عهده دارد.
·        تعیین کننده ولی اوبژکت شناخت می ماند.
·        چون این اوبژکت شناخت است که در آئینه ضمیر سوبژکت منعکس می شود و به شناخت خود ره می گشاید.   

7
·        مسئله گرهی سوبژکتیف دست و پاگیر در شناخت مسائل اجتماعی اما تعلقات طبقاتی و نتیجتا فیلتر های (صافی های) طبقاتی بر سر راه انعکاس واقعیت عینی است.
·        به همین دلیل طبقاتی است که آثار مثلا بهرنگ برای یکی حاوی و حامل حقیقت و زیبائی و برای دیگری دروغ محض، سم ایدئولوژیکی مهلک جلوه  می کند.
·        بقیه چیزها نیز به همین سان.

8
·        جنگ ایدئولوژیکی در جامعه و جهان هم به همین دلیل است.
·        میان این و آن در زمینه شناخت سیب و سیب زمینی اختلاف نظر مهمی پدید نمی آید، ولی راجع به شناخت مسائل اجتماعی و چیزهای مربوط به جامعه و جهان اختلاف نظر، امری  طبیعی است و اوج می گیرد.
·        اختلافات ایدئولوژیکی اصولا همانقدر قابل حل اند که اختلافات طبقاتی.

9
·        چالش ایدئولوژیکی هم نه برای طرف مقابل، بلکه برای افکار عمومی است، به همان سان که مبارزات سیاسی و غیره.

حریف
شاید حق با شما باشد و من مشتی هستم که نمونه ی خروار نیست.

·        هم این و هم تعلقات طبقاتی و نتیجتا انعکاس دیگرگونه واقعیت عینی در آئینه ضمیر وابستگان به طبقات اجتماعی مختلف.

1
·        خیلی ها در خیلی چیزها و خیلی کس ها نسخه رهائی و منجی موعود می بینند، در حالیکه برای خیلی های دیگر، نقش سم مهلک و یا مأمور عذاب الیم و عزرائیل را دارند.

2
·        بخش سوبژکتیف شناخت، همین جا ست.

3
·        آثار بهرنگ ضربات مهلک مادام العمری بر خیلی از فرزندان زحمتکشان وارد ساخته است.
·        بر جنبش رهایی بخش اجتماعی نیز به همین سان.
·        امروزه مدافعان سینه چاک افکار بهنرگ و شاملو و غیره عمدتا  وابستگان به طبقات اجتماعی واپسین اند که طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنمای تاریخی اند.

4
·        خود بهرنگ جوان ساده لوحی وده است.
·        احتمالا مسموم از ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین با نمایندگانی از قیبل آل احمدها و غیره.
·        این مسئله هم باید در روند تحلیل آثار او کشف، استدلال و اثبات شود.

حریف
پس من هم مسموم اثار صمدم
اما تعبیر خودم را از انها دارم .

·        مسموم کلمه مناسبی نیست:

1
·        افکار صمد برای برخی از طبقات اجتماعی به مثابه ایدئولوژی طبقاتی است.
·        برای طبقات اجتماعی دیگر می تواند سم ایدئولوژیکی باشد.
·        ایدئولوژی طبقات اجتماعی بیگانه باشد.

2
·        ما دوستی داشتیم که اگزیستانسیالیسم را می زیست.
·        شاید حتی حدیثی از احادیث نمایندگان فلسفه بورژوائی واپسین نخوانده بود.

3
·        ایدئولوژی از آسمان نازل نمی شود:
·        ایدئولوژی پدیده ای طبقاتی است.

·        هر ایدئولوژی انعکاس چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای اجتماعی در آئینه ضمیر طبقه معینی است که تبلیغ می شود و چه بسا مقبول طبقات اجتماعی دیگر می افتد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر