۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (12)


سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)

آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین
 پیشکش به آذرخش و مادرش

«زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش،
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        «زندگی به شعله فروزنده نیاز دارد و شعله به هیمه سوزنده.
·        ای انسان، تو به جنگل می مانی، به جنگلی که آزادانه روییده، بی دریغ بر روی کوه ها دامن افکنده است.
·        ای انسان جنگل واره، بر سرانگشتان تو آشیانه ها جاوید باد!
·        در سایبان های تو چشمه ها جوشنده باد!
·        بر سر تو، آفتاب و باد و باران افشاننده باد!
·        جان تو خدمتگزار آتش باد!
·        سربلند و سر سبز باش!»

1
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان

·        سیاوش پس از تئوریزه کردن رسم و راه غلبه بر سیاهی های کومه، یعنی پس از پرده برداشتن از ضرورت روشنائی و راه تهیه و تولید روشنائی از طریق آتش افروزی و رسیدن به هیمه سوزنده، به جنگل می رسد که منبع لایزال هیمه و هیزم است و بلافاصله میان جنگل و انسان علامت تساوی می گذارد.
·        انسان در فلسفه تاریخ سیاوش جنگل آسا ست.

·        این اما به چه معنی است؟

2

محمدعلی شهبازی (١٣٢٧ـ ۱۳۶۷)
دبیر ادبیات فارسی
(اعدام در اوین شهریور ـ  مهر ۱۳۶۷)

جنگلی هستی تو ای انسان

·        بزعم سیاوش برای غلبه بر سیاهی های کومه باید آتشگاه  زندگی روشن شود و این امر تنها از طریق هیمه و هیزم نهادن مدام بر آتشگاه امکان پذیر است، هیمه و هیزمی که از جنگل عرضه می شود و جنگل چیزی جز انسان نیست.
·        آتشگاه زندگی با هیمه و هیزم انسانی روشن می شود.

·        علی شهبازی همیشه همین را می گفت:

«ما همه هیمه های زندگی هستیم.
همین و بس!»

·        یادش به یاد باد، روزبهی دیگر در پله ای دیگر!

3
 دنیس دیدرو (1713 ـ 1784)    
یکی از خلاق ترین اندیشمندان ماتریالیست روشنگری اروپا و از مؤلفین برجسته دایرة المعارف
و از همکاران و دوستان دآلمبر، روسو، کاندیلا.

جنگلی هستی تو ای انسان

·        آنچه که چیز ساده، دلبخواهی، تصادفی و پیش پا افتاده ای می نماید، حاوی و حامل یکی از تئوری های بزرگ مارکس،  انگلس و لنین است که در مفهوم «سوبژکتیویته» تبیین می یابد:

الف
 لودویگ فویرباخ (1775 ـ 1833)

·        با همین مفهوم است که ماتریالیسم دیالک تیکی حساب خود را از ماتریالیسم مکانیکی (ماتریالیسم قرن هجدهم فرانسه) و ماتریالیسم متافیزیکی (فویرباخ)  جدا می کند.

ب
·        جهان بینی طبقه کارگر (مارکسیسم ـ لنینیسم) بر خلاف جهان بینی ماتریالیستی بورژوائی آغازین نه منفعل و تماشاچی، بلکه فعال و رزمده است:

ت
·        ماتریالیسم مارکس و انگلس و لنین، بر خلاف ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی، نه ماتریالیسمی مرده، بی خون و تماشاگر، بلکه ماتریالیسمی زنده، پویا، رزمنده و جانبدار است.
·        نه ماتریالیسمی ایستاده در خارج از گود، بلکه ماتریالیسمی رزمنده  در داخل گود است.
·        ماتریالیسم مارکس و انگلس و لنین، ماتریالیسمی سنگرمند است.

پ
·        در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای اجتماعی سوبژکت مند (فاعل انسانی مند) اند و نه خودپو و خود به خودی محض بسان چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی.
·        در قاموس مارکسیسم ـ لنینیسم بدون شرکت سوبژکت تاریخی تاریخ و جامعه و جهانی ساخته نمی شود.   

ث
جنگلی هستی تو ای انسان

·        سیاوش همین تئوری تعیین کننده کلاسیک های مارکسیسم را جامه استه تیکی ـ هنری می پوشاند:
·        آتشگاه زندگی بدون جنگل انسان بی هیمه و هیزم خواهد ماند و شعله های فروزنده آن فرو خواهد مرد و سیاهی کومه را فرا خواهد گرفت.

·        سیاوش با بسط و تعمیم دیالک تیک وسیله و آماج، به شکل دیالک تیک هیمه و شعله طریق و ترفند غلبه بر سیاهی های کومه را پیشاپیش استدلال و اثبات کرده است.  

4
 جنگلی هستی تو ای انسان

·        سیاوش اما ضمنا و نه فقط در این شعر، هومانیسم مارکسیستی را از پله ای فراتر و متعالی تر از فلسفه هومانیسم تئوریزه می کند:
·        سیاوش انسان را به مثابه سوبژکت صرفنظرناپذیر زندگی تصور و تصویر می کند.

·        فلسفه هومانیسم هم همین سودا را بر سر داشته است:
·        قرار دادن انسان در کانون هستی سودای اصلی فلسفه هومانیسم بوده است.

·        سیاوش در اشعار دیگرش همین هومانیسم را از صراحتی سوزان می گذراند.
·        او حتی یک سال قبل از سرایش «حماسه آرش»، هومانیسم مارکسیستی را بطرز ستایش انگیزی حتی در مقیاس جهانی تئوریزه کرده است:
انسان
«آوا» (1336)   
·        پایان گرفت دوری و اینک من
·        با نام مهر، لب به سخن باز می کنم
·        از دوست داشتن
·        آغاز می کنم

·        انگار آسمان و زمین جفت می شوند
·        انگار می برندم تا سقف آسمان
·         انگار می کشندم بر راه کهکشان
·        در دشت های سبز فلک چشم آفتاب
·         گردیده رهنما
·        در قصر نیلگون
·        فانوس ماهتاب افکنده شعله ها

·        با بال های عشق
·        پرواز می کنم
 
·        با من ستارگان همه پرواز می کنند
·        دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
·         آغوش می گشایم

·         دوشیزگان ابر به من ناز می کنند
·        پرواز می کنم
·         در سینه می کشم همه آبی آسمان
·         می آیدم به گوش نوای فرشتگان:
·        «انسان مسیح تازه!
·        انسان امید پاک  در بارگاه مهر
·         اینک، خدای خاک!»
·         در سجده می شوند به هر سو ستارگان
·         
·        پر می کشم ز دامن شط شهاب ها
·         می بینم آن چه بوده به رؤیا و خواب ها
·        سرمست از نیاز، چو پروانه بهار
·        سر می کشم به هر ستاره و پا می نهم بر آن،
·        تا شیره ای بپرورم از جست و جوی خویش
·         تامیوه ای بیاورم از باغ اختران

·        چشم خدای بینم
·        بیدار می شود
·         دست گره گشایم در کار می شود

·         پا می نهم به تخت
·        سر می دهم صدا
·        وا می کنم دریچه ی جام جهان نما،
·         تا بنگرم به انسان درمسند خدا

·         این است عاشقان که من امشب
·         دروازه های رو به سحر باز می کنم

·         این است عاشقان که من امروز
·         از دوست داشتن
·         آغاز می کنم
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر