۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (5) (بخش آخر)

فصلی از کتاب دومه نیکو لوسوردو تحت عنوان
 «برای آن که قرن بیستم را  درک کنیم»
پروفسور دکتر دومه نیکو لوسوردو
ترجمه رضا نافعی
سرچشمه :
مجله هفته
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
  
دو نوع توتالیتاریسم

·        اکنون نگاهی می افکنیم  به آلمان، کشور دیگری که آن نیز در کانون دومین جنگ سی ساله قرار داشت.

1
·        آلمان خونین و مغلوب از جنگ جهانی اول بیرون آمده بود.

2
·        انقلاب نوامبر ۱۹۱۸لرزه بر اندامش افکنده بود که پس از انقلاب اکتبر در اواخر جنگ جهانی اول رخ دادبود.

3
·        انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ را شووینیست های آلمانی تحریف می کردند و به شکل «افسانه خنجرخوردن ازپشت» به خورد مردم می دادند.

4
·        آلمان مجبور به پذیرفتن قرارداد خفت بار ورسای شده بود.

5
·        با بحران اقتصادی ویرانگری روبرو بود که ازهم پاشیدگی درونی را تشدید می کرد.

6
·        نازیسم که سر کار آمد  دست به جنگ داخلی زد، جنگی پیشگیرانه،   تا بدان وسیله هر مخالف احتمالی را با نقشه های انتقامجویانه خود   از سر راه بردارد و بروز انقلاب دیگری از نوع انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ را امکان ناپذیر سازد.

7
·        اما برغم پیروزی های درخشان آغازین،   سرانجام گرفتار جنگ چاره ناپذیر و یأس آور در دوجبهه گشت:

الف
·         اولا مجبور شد با نیروهای نظامی متعارف بجنگد.

ب
·        ثانیا علاوه بر آن، با مقاومت پارتیزان ها روبروگشت و این جنگی بود که آتش آن در تمام کشورهائی که تحت اشغال ارتش هیتلری قرار داشتند، شعله ور  بود.

8
·        مقایسه اتحاد شوروی با آلمان هیتلری از این لحاظ  که هر دو به بارزترین صورت، نمایانگر  توتالیتاریسم هستند، واقعیت امری  روشن  و پیش پا افتاده است:

الف
·        در این دو کشور بود که  رژیم سیاسی متناسب با جنگ تمام عیار  می توانست ویژگی های اساسی خود را   تثبیت کند.

ب
·        یعنی هر دو کشور در کانون دومین جنگ سی ساله قرار داشتند.

9
·        حیرت انگیز هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم  در روسیه شکل بسیار خشن تری به خود می گیرد تا مثلا در آمریکا که اقیانوس گرداگرد آن   مانع اشغال آن می گشت و صدمه ای که در گیری عظیم جهانی  به آن وارد آمد، بمراتب کمتر از تلفات و ویرانی هائی بود که به حریفان اصلی جنگ وارد آمد.

10
 الکساندر هامیلتون (1757 ـ 1804)

·        نزدیک به ۱۵۰ سال پیش (سپتامبر ۱۷۸۷) شب قبل از تصویب قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، آلکساندر هامیلتون ـ یکی از   پایه گذاران اصلی ایالات متحده  ـ اظهار داشت که محدود ساختن قدرت  و ایجاد نظام   مبتنی بر قانون  در دو کشور جزیره واری ممکن گشته است که به برکت وجود دریا    از تهدیدات قدرت های رقیب در امان  مانده اند.

11
·        این دولتمرد آمریکائی هشدار می دهد که اگر برنامه ایجاد ایالات متحده با موفقیت همراه نشود،  امکان آن وجود دارد که بر ویرانه های آن، کشورهای گوناگونی برپا گردند.
·        به همان سان که  در  قاره اروپا برپا شده اند.
·        در آن صورت، پدیده ارتش دائمی و دولت مرکزی نیرومند و حتی استبداد در ایالات متحده نیز تشکیل خواهد شد.

12
·        البته در قرن بیستم جزیره ای در میان اقیانوس بودن، سدی غیر قابل عبور نیست.
·        ولی میزان قهری که رژیم سیاسی تازه بکار می بندد، به موقعیت ژئوپولیتیکی  متفاوت و ایدئولوژی متفاوت و سنن سیاسی آنها بستگی دارد.

13
·        ضمنا وضعیت اظطراری دائمی فقط ناشی از شرائط  عینی نیست.
·        در مورد نازیسم نتیجه برنامه سیاسی نیز هست.
·         چون   تلاشی که  نازیسم در جهت سیطره بر جهان دارد،  سبب می شود که وضعیت جنگی تبدیل به وضعیت دائمی گردد.

14
·        در باره کمونیسم نیز می توان به تأملات مشابهی دست زد:
·        در دوره ای که کمونیسم سرسختانه در پی رسیدن  به جامعه آرمانی فارغ از تضاد طبقاتی و مبارزه طبقاتی است، انقلاب مستمری، همراه با جنگ داخلی مستمر پدید می آید.
·        (آنچه که بصورت  انقلاب فرهنگی چین در آمد) .
·        از این منظر نیز مقایسه کاملا مشروع است.

15
·        اما از سوی دیگرهمسان دانستن اتحاد شوروی با آلمان هیتلری نشاندهنده ی سفاهت است.

16
·        در مورد اتحاد شوروی، توتالیتاریسم نتیجه پیوند جنگ تمام عیار( تحمیل شده از خارج)  و انقلاب مستمر توأم با جنگ داخلی است.
·        ( که ایدئولوژی کمونیستی نیز در آن سهم درخور دارد.)

17
·        روشن است که رایش سوم ( حکومت نازی) را نیز نمی توان  به یک داستان معمولی جنائی کاهش داد.
·        آنطور که بنظر برشت می رسید، هنگامی که «صعود و سقوط آرتور و اوئی» را می نوشت.
·        در رایش سوم سه روند تاریخی همگرا وجود دارند:

الف
·        منطق جنگ تمام عیار، که بلندپروازی امپریالیستی بی مرز آن بی حد و مرز بوده است.

ب
·         میراث استعمار، که قوه قهر آن  افزایش وافر یافت.
·        آن سان که می خواست خلق هائی را در قلب اروپا که صاحب فرهنگی کهن بودند، تا حد عشایر بدوی تنزل دهد.

ت
·        توطئه قلمداد کردن امر انقلاب، که هیتلر را بر آن داشت تا یهودیان را عامل اصلی انقلاب بلشویکی اکتبر فرض کند و با نابود کردن «ویروسیهودیت»، آلمان و اروپا را از خطر آسیائی نجات بخشد.

18
·         نیازی به تصریح نیست که این روند های تاریخی و انگیزه های ایدئولوژیک  آن به هیچ وجه نه انقلاب اکتبر که جهان را نشانه گرفته بود،   جهانی را که  می خواست علیه آن قد علم کند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر