۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

سیری در جهان بینی ناصر کاخساز (7)


آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
سرچشمه:
اخبار روز
شین میم شین

مار گفت:
برای این که عشق شعله ‌ای است که پس از دیدن – مشاهده- زبانه می‌کشد.  

حوا گفت:
پس زود سیب را بده گاز بزنیم.

مار گفت:
دانایی اما دردسر بسیار با خود می آورد. 

1
·        حریفی در اخبار شب، به نمایندگی از اهل و عیالش در کامنتی نوشته بود که پس از خواندن دسته جمعی این یاوه همه با هم هلهله و هورا کشیده اند و کلی دعای خیر بدرقه نویسنده فیلسوف از دیار یأجوج و مأجوج کرده بود.

·        و اکنون ما حیرت زده به این فراز از گفتگو میان حوا و مار نظر می افکنیم:
·        مار از معجزه سیب دم می زند:
·        خوردن سیب همان، دانشمند شدن همان و عاشق شدن همان.

·        حوا می خواهد که فوری به سیب اعجاز انگیز گاز بزند.
·        مار می گوید که دانائی دردسر دارد.

·        یا مارعوام فریب است و یا حریف و اهل و عیالش حواس پرت.

2

·        دانائی کذائی در هیئت مشاهده سطحی بنا بر نص صریح حکم مار، علت معلولی به نام شعله عشق بود:

مار گفت:
برای این که عشق شعله ‌ای است که پس از دیدن – مشاهده - زبانه می کشد.

·        حالا که کار از کار گذشته و حوا سیب را گاز زده، مار می گوید که دانائی دردسر بسیار دارد.

·        خوب این حکم مدرن مد روز به چه معنی است که در آخر الزمان از هر بلند گوئی بی وقفه  به گوش بنی بشر خوانده می شود؟
3
دانایی اما دردسر بسیار با خود می آورد.

·        معنی صریح این ادعا این است که خلایق هر چه خر تر به همان میزان خوشبخت تر.
·        دانائی سرچشمه ذلت و نکبت و فلاکت است.

·        مار عملا به تبلیغ جهل و خرافه و خریت می پردازد و شنونده یاوه های خود را حسابی گیج و سر در گم می کند:
·        چون معلوم نیست که بالاخره مشاهده کذائی که سرچشمه عشق بود و بزعم مار برابر با دانائی، مثبت است و یا منفی، راحت و آسایش به همراه می آورد و یا درد سر و فرسایش جسمی و روحی.

·        ترفند طبقه حاکمه و ایادی و عمال آگاه و ناآگاهش هم همین جا ست.
·        استراتژی حضرات همیشه و همه جا ظاهرا این است که مخاطب خود را چنان گیج و سر در گم سازند که قادر به تشخیص «هر»  از «بر»  نگردد و به روز خودشان بیافتد.

·        مار اما بسان آخوندی خبره برای اثبات صحت ادعای خود به جای دلیل قوی، روایتی از پیامبری  به نام حضرت جرجیس می آورد:

4

 همانگونه که فیلسوف نیچه بعدا خواهد گفت آنهمه بلا را دانایی بر سر ادیپ (خواهد) آورد.

·        آدم دلش رفته رفته به حال ضعیفه می سوزد.

·        مار لعنتی «روشنفکر»  کافه ای تمامعیاری تشریف دارد.

·        از هر کسی جمله ای و یا کلمه قصاری ازبر کرده و از مجموعه آنها توری فریبا فراهم آورده تا برای خام و خر و نهایتا به تور اندازی جماعت ضعیفه زن به خدمت گیرد.

·        ادیپ دیگر کیست؟

·        ما که کلی رو دار تشریف داریم و نسبت به هر نظری ابراز نظر می کنیم، نمی دانیم که ادیپ کذائی چیست و یا کیست که دانائی خانه خرابش کرده است.
·        شاید حوا و یا احیانا آدم بداند.
·        از واکنش آندو خواهیم دید که ماجرا از چه قرار است.

·        ما اما ازبختیاری ویکی پیدیا داریم و ماجرای ادیپ را از او خواهیم پرسید:   

5

 اودیپ یا اویدیپوس تنها فرزند لایوس و یوکاسته.
وخشی به لایوس گفت در صورتی که از یوکاسته صاحب فرزندی شود، به دست آن فرزند کشته خواهد شد.
پس لایوس او را به چوپانان سپرد تا در کوه رهایش کنند.
اما چوپانان او را به مروپه، همسر پولوبوس سپردند.
روزی اودیپ از کسی شنید که فرزند پولوبوس نیست.
او برای یافتن حقیقیت نزد وخشی رفت و وخشی به جای پاسخ به سؤالش به او گفت که روزی پدرش را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد.
اودیپ برآشفت، نزد پولوبوس بازنگشت و راه تب در پیش گرفت.
در راه به پدرش ـ لایوس ـ برخورد کرد و در نزاعی او را کشت و نادانسته با یوکاسته، یعنی مادرش ازدواج کرد.
زمانی که حقیقت را دریافت، خود را کور کرد.
یوکاسته نیز خود را کشت.
·        خوب حالا به این قصه سوفوکل از یونان باستان نظری توأم با اندکی دقت می افکنیم: 
زمانی که حقیقت را دریافت، خود را کور کرد.
یوکاسته نیز خود را کشت.

·        کسی که به دلیل خریت (با پوزش از خر) پدرش را می کشد و ظاهرا به دلیل قحط زن، با مادرش ازدواج می کند، معلوم نیست که چگونه به حقیقت کذائی وقوف پیدا می کند.
·        ضمنا معلوم نیست که چرا به کور کردن خود و ضمنا به قتل مادر خود مبادرت می ورزد.
·        در جهان باستان که سهل است، حتی در زمان ساسانیان ازدواج با خواهر و مادر امری عادی بوده و امروزه حتی در متروپول ها وسیعا تبلیغ می شود. 

·        ولی بگذریم.
·        قصه است و در قصه نباید مته به خشخاش نهاد.  

·        حالا در هر صورت، می فهمیم که چرا فیلسوف جنون زده ـ حضرت نیچه ـ  دانائی را سرچشمه درد سر می داند.

·        فیلسوف خردستیز فاکتی از قصه ای پیدا کرده که کشف حقیقت به کور کردن داوطلبانه و قتل مادر منجر شده و از آن نتیجه عام و بی چون و چرا گرفته که دانائی سرچشمه دردسر است.

·        این را می گویند استدلال ایراسیونالیستی (خردستیزانه)  فلسفی.

·        بنابرین، در فلسفه فیلسوف نیچه باید از هر قصه ای فاکتی پیدا کرد و پس از تعمیم دلبخواهی آن، دست به استنتاج حتمی و یقین مند زد.

6
در این اثنا اما حوا سیب را گاز زده بود.

·        بیچاره ضعیفه!
·        گاز زدن بر سیبی همان، دانشمند گشتن طرفة العینی همان و شنیدن خبر فلاکت بار از قول حضرت نیچه همان:
·        دانائی ناشی از سیب خواری سرچشمه بدبختی است.

7
مار گفت:
اکنون شما اتوماتیک از بهشت اخراجید.

·        عجب!
·        حوای خرفت و خر فقط به سیب گاز زده، دانشمند شده و دچار درد سر گشته.
·        آدم اما هنوز سیب کذائی را به دست نگرفته و حتی بو نکرده تا بطور «اوتوماتیک از بهشت اخراج» شده باشد.
·        خدا که هنوز بسان ادیپ، چشمان خود را کور نکرده و می بیند که کی به سیب گاز زده و کی نزده.

·        مار نیچه گرا اما خردستیز است، حساب و کتاب سرش نمی شود و برای دلیل و برهان منطقی و تجربی تره هم حتی خرد نمی کند.
·        گاز زدن ضعیفه به سیب برای اخراج هر دو کفایت می کند.
   
8
آدم گفت:
خیلی هم اتوماتیک نیست.
هم اکنون با شمشیرهای آخته دارند تعقیب ‌مان می‌کنند.

·        خردستیزی همین است، دیگر.
·        ناصر کاخساز ظاهرا به غیر از خرد همه چیز دارد.


·        آدم ابوالبشر که هیچ، هر آدم هپیلی هپو و معمولی در این جور مواقع لب به اعتراض باز می کند و به خدا و اجامر و اوباش شمشیر بدستش اعلام می کند که او از فرمان الهی سرپیچی نکرده و دلیلی به تعقیب او وجود ندارد.

·        اتفاقا نقاشی تیز اندیش هم همین صحنه را نقاشی کرده، نقاشی که کله اش حسابی کار می کرده و توان تفکر داشته است.
·        اما مار و ناصر ظاهرا از این نقاش خبر نداشته اند.
  
·        ناصر کاخساز حوصله و یا توان تفکر منطقی ندارد تا حداقل قصه ده خطی خود را بدون تناقضات منطقی دست و پا گیر سر هم بندی کند.

·        دلیل این سهل انگاری و خودسری شعرا و نویسندگان وطنی احتمالا عدم وجود منتقد خوداندیشی است.  

9
مار گفت:
همانگونه که «شاگال» بعدا تصویرش خواهد کرد و بویژه «توماسو ماساچیو» در تابلوی «تبعید از بهشت»، حتا شمشیر نگهبان را که تا نزدیک گردن فراریان رسیده بود، ترسیم خواهد کرد.

·        مار واقعا «روشنفکر» تمامعیار و تهی مغز از سر تاپا وطنی است و ظاهرا هنری جز فضلفروشی ندارد:
·        دیدن ضعیفه خرفتی همان و دست بردن به انبان مملو خویش از اطلاعات واره های  جسته و گریخته ی به درد نخور همان و در افشانی روشنفکرانه و قهرمانانه و توخالی همان.

·        مار حتی پیشاپیش می داند که شاگالی و توماسیو ماساچیوئی در آخرالزمان  ظهور خواهند کرد و قصه اخراج حوا و آدم  از بهشت را تصور و تصویر خواهد کرد.

·        بیا و کشتی ما در شط شراب انداز! (خواجه شیراز)  

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش: جمله زیر باید به شکل زیر باشد:
    از هر کسی جمله ای و یا کلمه قصاری ازبر کرده و از مجموعه آنها توری فریبا فراهم آورده تا برای خام و خر کردن و نهایتا به تور انداختن جماعت ضعیفه زن به خدمت گیرد.

    پاسخحذف