۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

سیری در حماسه داد (59)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر) 
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367) 
سرچشمه
راه توده  
تحلیلی از شین میم شین 

استقرار خودکامگی 
اوجگیری بیداد 

7
پهلوانان و دستوران به مثابه پاسداران داد 
ادامه
·        این گونه پهلوانان که از کودکی برتر از شاهان آفریده شده اند، تا پایان عمر این برتری را حفظ می کنند.
·        فردوسی آنان را همواره بیشتر و بهتر از شاهان می ستاید.
·        به چند نمونه اشاره می کنیم:
1

·        گیو رو به زال از قول همه پهلوانان ایران می گوید:

ز تو دور بـاد  آز و چشــم نـیاز
مبــادا به تو دســت دشـمن دراز


به هر سو که آییم و اندر شـویم
جز از آفرینت ســخن نشنویم


پس از کــردگار جهان آفـرین
به تو دارد امیــــد،  ایران زمـیـن

2
·        گودرز به رستم می گوید:

همی تاج و گاه از تو گیرد فـروغ
سـخن هــرچ گــویی نباشـد دروغ


تو ایـرانـیــان را زمــام و پــــــدر
بهی هــم زگنـج و زتخت و گوهـر


چنانیـم بی تو، چو ماهی به خـــاک
به تنگ اندرون سر، تن اندرهلاک

3

·        فردوسی در این ابیات - که نظایر آن در شاهنامه فراوان است - پهلوانانی چون زال و رستم را به صراحت برتر از شاهان می داند.
4

·        آنان پس از خدا، امید ایرانیان اند، مام و پدر ایرانیان اند، بهتر از تخت و گوهر و ستون حکومت اند.

5

·        شاهان دادگر نیز به روشنی تمام به این حقیقت امر تمکین می کنند و اعلام می دارند.

6
·        کیخسرو خطاب به رستم :

تـوئی پـرورانــنــده ی تـاج و تـخـــت
فـروغ از تو گـیرد جهانـدار بـخــت


دل چرخ در نوک شمشــــیرتو سـت
سـپهر و زمان و زمیـن زیر تو ست
...


زمین گرد رخــش تو  را چاکر اســـت
زمان بر تو چون مهربان مادر است


ز تیغ تو خـورشــید بریان شـــــود
زگرز تو نـاهـیـد گـریـان شــــــود


ز نـیـروی پـیـکان کلک تو شـــیر
بـه روز بـلا گــردد از جـنگ ســـیر
...


امـید ســـپاه و ســـپهبد به تو ست
که روشن روان بادی و تن درست


ســرت ســبز باد و دلت شــــادمان
تــــن زال دور از بــد بــدگـمـــان
...


فــلک زیر خـم کـمـنـــد تو بــــاد
ســر تـاجــداران به بـنـد تو بـــاد


ز دینار و گـنج و ز تـاج و گــهـر
کـلاه و کمـان و کـمند و کـــمـــــر
...


جهان گنج و گنجور شمشیر تو  ست
سر سـروران جهان زیر تو ست

7

·        چنین ستایشی هرگز در حق شاهان نشده و هرگز زال و رستم و سایر پهلوانان یک دهم این سخن ها را در حق شاهان - ولو شاه دادگر- نگفته اند.
8

·        فردوسی از زبان کیخسرو دل چرخ را در نوک شمشیر رستم نهاده، سپهر و زمان و زمین را زیر او گذاشته و تا به آنجا پیش رفته که زمین را چاکر گرد رخش رستم دانسته و فلک را به خم کمند او آورده، ولی ما که خواننده ایم، با لذت و اطمینان خاطر آن را می خوانیم و به فردوسی حق می دهیم که رستم را این چنین و حتی برتر از این بستاید، در حالی که اگر یک صدم این ستایش در حق شاهان بود، مانند قصاید مدیحه سرایان تهوع آور می شد.

9

·        در دوره ساسانی میدان اینگونه ستایش ها فراخ نیست، با این حال فردوسی داستان بهرام چوبین را می آورد و در برابر شاهان بی مصرف و بیدادگر ساسانی می گذارد.

10

·        دبیر بزرگ، بهرام چوبین را به هنگام جنگ از رستم فزون می داند و خطاب به او می گوید:

فریدون یل، چون تو یک پهــلوان
ندید و نه کســرای نوشـــین روان


همت شــیرمردی، هم اورند و بند
که هــرگز به جـانت مبــادا گـزنــد


همـه شـــهرایـران به تو زنده انــد
همـه پهـــلوانان تو  را بـنـده انــــد


به تو گشــت بخــت بـزرگی بـلنــد
به تو زیر دســتان شــوند ارجمنــد


ســپهبد توئی هـم ســـپهبد نـــژاد
خنک مام کاو چون تو فرزند زاد


که فـرخ نـژادی و فـرخ ســـری
سـتون همه شـهر و بوم و بـری

11

·        تاریخ سیستان از قدیم ترین آثاری است که از شاهنامه فردوسی و علت رد آن از طرف سلطان محمود سخن گفته است.

12


·        این تاریخ می نویسد:
·        «ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان سلطان محمود کرد و چندین روزهمی برخواند.

·        سلطان محمود گفت:
·        «همه شاهنامه خود هیچ نیست مگرحدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست.» 

·        ابوالقاسم گفت:
·        «زندگانی خداوند دراز باد.

·        ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد.

·        اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم،  دیگر نیافرید.»

13

·        به نظر ما تا کنون به این روایت کم توجهی شده است.

14

·        به احتمال قوی، وقتی شاهنامه را برای سلطان محمود خوانده اند، دیده است که در سرتاسر آن رستم و رستم ها ستوده می شوند و جای خاصی برای شاهان نیست.

15

·        اگر این رسم در دربار پذیرفته شود و پهلوانان لشکر و وزرای دربار او هم بخواهند همان مقامی را احراز کنند که رستم ها و وزرا داشته اند، جایی برای خود او نخواهد ماند.

16

·        با نظری به دیوان های شعرای دربار سلطان محمود می توان دلایل بیشتری برای درستی این نظر یافت.  

17

·        از این دیوان ها پیدا ست که پس از رد شاهنامه فردوسی از طرف سلطان محمود، اصطلاحات شاهنامه ای در اشعار وارد شده ولی تقریبا همه اینگونه اشاره ها در جهت تسکین دادن سلطان محمود و بالا بردن ارج او در قیاس با قهرمانان شاهنامه بوده است.

18



·        فرخی سیستانی، گوئی در برابر زخمی که شاهنامه فردوسی به قلب سلطان محمود زده، او را به شرح زیر دلداری داده است:

اندر آن وقـت که رسـتم به هـنر نام گرفـت
جنگ بازی بد و مردان جهان سست سگال



گر بدین وقـت که تو رزم کنی زنـده شــود

تیر ترکان تو  را بوســــه دهد رســـــــتم زال

19
·        و درجای دیگر:

شجاعت تو همی بســترد ز دفترها
حدیث رستم دستان و نام سام سوار

20
·        در جای دیگری باز هم :
ای به لشکرشکنی بیشتر از صد رســتم
ای به هشیار دلی بیشتر از صد هوشنگ


بیـــژن ار بسته تو بودی، رســـــته نشدی
به حیل ســاختن رســــتم نیو از ارژنگ


21

·        در چند جای دیوان فرخی به واژه ی شاهنامه بر می خوریم.
·        از محتوای کلام او پیدا ست که منظور، شاهنامه فردوسی است.
·        تقریبا در همه این موارد همان لحن دلجویانه احساس می شود.

22

·        فرخی به شاهنامه بد می گوید تا خاطر آزرده سلطان محمود را تسلی دهد.
·        به عنوان مثال:

نام تو، نام همه شـاهان بسـترد و ببـرد
شـاهنـامه پس از این هـیج ندارد مقدار


23
·        درجای دیگر:

همه حدیث ز سلطان محمود نامه خواند و بس
همان که قصه شــهنامه خواندی همـوار

24
·        درجای دیگر:
·         
گفتا:

«چون او دگـر به جهان هیچ شــــه بود؟»


گفتم:

« ز من مپـرس، به شـهنـامه کـن نگاه!»



گفتا که شـاهنـامه دروغ است ســـربه ـسر

گفتم:

«تو را ست گیر و دروغ از میان بکاه!»

25

·        نه تنها خود سلطان محمود بلکه ظاهرا همه درباریان او نسبت به شاهنامه فردوسی و ستایشی که وی از پهلوانان کرده خشمگین بوده اند.
26

·        فرخی سیستانی بسیاری از برادران و امرای سلطان محمود را هم برتر از رستم دانسته و به آنان دلداری داده است.

27

·        فرخی خطاب به مسعود ـ پسر سلطان سلطان محمود ـ که جای پدر به شاهی نشسته، می گوید:

مخـوان قصـه رســــــــتم زاولی را
از این پس دگر، کان حدیثی است منکر


از این پیـش بوده اسـت زاولســــــتان را
به ســـــام یـل و رســـتم زال مـفــخر


ولیکن کنــون عـار دارد ز رســـــتم
که دارد چو تو شــــــــهریاری دلاور


ز جائی که چون تو ملک، مرد خیزد
کـس آنجا سـخن گوید از رســـتم زر؟

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر